در
کتابخانه
بازدید : 1557637تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Expand <span class="HFormat">ادامه ی مرحله ی هفتم</span>ادامه ی مرحله ی هفتم
Expand <span class="HFormat">مرحله ی هشتم</span>مرحله ی هشتم
Collapse <span class="HFormat">مرحله ی نهم</span>مرحله ی نهم
Expand <span class="HFormat">فصل 1</span>در بیان حقیقت حدوث و قدم فصل 1در بیان حقیقت حدوث و قدم
Expand <span class="HFormat">فصل 2: </span>در اثبات حدوث ذاتی فصل 2: در اثبات حدوث ذاتی
Expand <span class="HFormat">فصل 3: </span>آیا حدوث زمانی كیفیتی زائد بر وجود حادث است؟ فصل 3: آیا حدوث زمانی كیفیتی زائد بر وجود حادث است؟
Expand <span class="HFormat">فصل 4: </span>حدوث، علت نیاز به علت نیست فصل 4: حدوث، علت نیاز به علت نیست
Expand <span class="HFormat">فصل 5: </span>تقدم و تأخر و اقسام این دوفصل 5: تقدم و تأخر و اقسام این دو
Expand <span class="HFormat">فصل 6: </span>آیا اقسام تقدم و تأخر مشترك معنوی اند یا لفظی؟ فصل 6: آیا اقسام تقدم و تأخر مشترك معنوی اند یا لفظی؟
Expand <span class="HFormat">فصل 7: </span>آیا اطلاق تقدم بر اقسامش به تشكیك است؟ فصل 7: آیا اطلاق تقدم بر اقسامش به تشكیك است؟
Expand <span class="HFormat">فصل 8: </span>در اقسام معیّت فصل 8: در اقسام معیّت
Expand <span class="HFormat">فصل 9: </span>تكمیل بحث حدوث ذاتی فصل 9: تكمیل بحث حدوث ذاتی
Collapse متن اسفار (همراه توضیحات استاد هنگام تدریس متن اسفار (همراه توضیحات استاد هنگام تدریس
فصل 30فی اثبات حقیقة الزمان و أنه بهویته الاتصالیة الكمیة مقدار الحركات و بما یعرض له من الانقسام الوهمی عددها
فصل 31فی أن الغایة القریبة للزمان و الحركة تدریجیة الوجود
فصل 32فی أنه لا یتقدم علی ذات الزمان و الحركة شی ء الاّ الباری عزّ مجده
فصل 33فی ربط الحادث بالقدیم
فصل 34فی أنّ الزمان یمتنع أن یكون له طرف موجود
فصل 35فی احتجاج من یضع للزمان بدایة
فصل 36فی حقیقة الآن و كیفیة وجوده و عدمه
فصل 37فی كیفیة عدم الحركة و ما یتبعها
فصل 38فی أنّ الآن كیف یعدّ الزمان
فصل 39فی كیفیة تعدد الزمان بالحركة و الحركة بالزمان
فصل 40 فی الاُمور التی فی الزمان
فصل 1المرحلة الثامنةفی تتمة أحوال الحركة و أحكامها
فصل 2فی نفی الحركة عن باقی المقولات الخمس بالذات
فصل 3فی حقیقة السكون و أنّ مقابل الحركة أیّ سكون هو و أنّه كیف یخلو الجسم عنهما جمیعاً
فصل 4فی الوحدة العددیة و النوعیة و الجنسیة للحركة
فصل 5فی حقیقة السرعة و البطؤ و أنهما لیسا بتخلل السكون
فصل 6فی أحوال متعلقة بالسرعة و البطؤ
فصل 7فی تضاد الحركات
فصل 8فی أن المستقیمة من الحركة لاتضاد المستدیرة و لا المستدیرات
فصل 9فی أن كل حركة مستقیمة فهی منتهیة الی السكون
فصل 10فی انقسام الحركة بانقسام فاعلها
فصل 11 أنّ المطلوب بالحركة الطبیعیة ماذا؟
فصل 12فی أنّ مبادی الحركات المختلفة یمكن أن یجتمع فی جسم واحد أم لا؟
فصل 13 تحقیق مبدأ الحركة القسریة
فصل 14فی أنّ كلّ جسم لابدّ و أن یكون فیه مبدأ میل مستقیم أو مستدیر
فصل 15فی أن القوة المحركة الجسمانیة متناهیة التحریك
فصل 1المرحلة التاسعة
فصل 2فی اثبات الحدوث الذاتی
فصل 3 فی أن الحدوث الزمانی هل هو كیفیة زائدة علی وجود الحادث
فصل 4 فی أن الحدوث لیس علة الحاجة إلی العلة المفیدة بل هو منشأ الحاجة إلی
فصل 5فی ذكر التقدم و التأخر و أقسامهما
فصل 6 (فی كیفیة الاشتراك بین هذه الاقسام)
فصل 7 دعوی أن اطلاق التقدم علی اقسامه بالتشكیك و التفاوت
فصل 8 فی اقسام المعیة
فصل 9 فی تحقیق الحدوث الذاتی
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
2 [1]
أما إثبات وجود الزمان و حقیقته فالهادی لنا علی طریقة الطبیعیین مشاهدة
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 818
اختلاف الحركات فی المقطوع من المسافة مع اتفاقها فی الأخذ و الترك تارة ثم اتفاقها فی المقطوع من المسافة و اختلافها فیهما أو فی أحدهما تارة اُخری3؛ فحصل لنا العلم بأن فی الوجود كوناً مقداریاً فیه إمكان وقوع الحركات المختلفة أو المتفقة4 غیر مقدار الأجسام و نهایاتها لأنه غیر قارّ و هذه قارّة فهو مق [2]دار لأمر غیر قار و هو الحركة، و شرح ذلك موكول إلی علم الطبیعة. و أما علی طریقة الآلهیّین فلأن كل حادث هو بعد شی ء له قبلیة علیه لا یجامع بهالبعدیة لا كقبلیة الواحد علی الاثنین لأنه یجوز فیها الاجتماع، و لا كقبلیة الأب علی الابن أو ذات الفاعل مما یجوز أن یكون قبل و مع و بعد، ولا العدم إذ قد یتحقق للشی ء عدم لاحق بل قبلیة قبل یستحیل أن یجامع مع البعد لذاته، ثم ما من قبلیة إلّاو بین القبل بهذه 6 . اگر «بها» می بود بهتر بود. 7 . این قبلیات به گونه ای نیست كه انقسامات محدود باشد، هر چیزی كه مقدم است بر شی ء دیگر (یعنی زمان این بر زمان آن مقدم است) باز خود آن مقدم مجموع مقدم و مؤخری است و این مؤخر مجموع مقدم و مؤخری است. هر قبلیتی را كه با یك بعدیت در نظر می گیریم، یعنی حدی را بر حد دیگر مقدم می شماریم ولی خود همان حد در درون خودش دارای دو حد اعتبار می شود. هر یك از حدهای آن هم باز دارای حدهایی است. الی غیرالنهایه، هر چه كه در نظر بگیرید، هر قبلی خودش مجموعی از قبل و بعد است، باز آن قبلش مجموع قبل و بعد است و نیز بعدش مجموع قبل و بعد است. به تعبیر خودمان: هر چیزی مجموعی از گذشته و آینده است. خود گذشته در درون خودش مجموعی از گذشته و آینده ای است. باز هر جزئش مجموعی از گذشته و آینده ای است. هر چه كه ما پیش برویم، الی غیرالنهایه، به هر قطعه ای كه برسیم باز خودش تقسیم می شود به گذشته و آینده.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 819
القبلیة و بین الّذی هو البعد یتصور قبلیات و بعدیات غیر واقعة عند حدّ و مثل هذا الّذی هو ملاك هذا التقدم و التأخر فیه تجدد قبلیّات و بعدیّات و تصرّم تقدمات و تأخرات فلابد من هویة متجددة متصرمة بالذات علی نعت الاتصال بمحاذات الحركات فی المسافات الممتنعة الانقسام إلی ما لا ینقسم أصلا؛ فهو4 لقبوله الانقسام و الزیادة و النقصان كم، و لكونه متصلاً فهو كمیة متصلة غیر قارة أو ذو كمیة5 متصلة 1 . عبارت صحیح چنین است: ثم ما من قبلیة بهذه القبلیة الّا و بین القبل و بین الذی هو البعد. . . 2 . غیر واقفة. 3 . منقسمِ بما لا ینقسم نمی شود، بلكه منقسم بما ینقسم می شود الی غیر النهایه. 4 . تشویش عبارات مرحوم آخوند از این به بعد است. 5 . اگر «أو ذو كمیة» را عطف به «فهو كمیة متصله» بگیریم، روشن است كه غلط است. می توانیم این را یك مقدار توجیه كنیم، [3]بگوییم اگرچه ظاهر عبارت این است كه «أو ذوكمیة» عطف به «فهو كمیة» است ولی برای رفع این نقیصه آن را به «كمٌّ» عطف كنیم: فهو لقبوله الانقسام و الزیادة و النقصان كمّ أو ذو كمیة. آنگاه این تشویش با این توجیه- گرچه كمی خلاف ظاهر عبارت می شود- حل می شود، ولی بعد به مشكل دیگری برمی خوریم: «و علی التقدیرین فإما جوهر أو عرض» چه آن را كم بدانیم و چه ذوكمیت، یا جوهر است یا عرض. به تقدیری كه كم باشد چطور می تواند جوهر باشد؟ ! معلوم است كه این عبارت مال آخوند نیست. حتماً یا چیزی را دیگران اضافه كرده اند یا همان طور كه عرض كردم عبارت چیزی بوده، بعد چیزی ایشان اضافه كرده، بعد آنجایی را كه باید خط بزند خط نزده، بعد نسّاخ آمده اند همه آن را نوشته اند.
غالباً خیال می كنند نسخه ی مؤلف اصحّ نسخه هاست، در صورتی كه گاهی نسخه ی مؤلف اغلط نسخه هاست، چون نسخه ی مؤلف از بس كه مؤلف روی آن قلم می برد و گاهی دقت نمی كند كه ماقبل و مابعد را درست كند [معمولاً دارای اغلاط است. ] چشمش به جمله ای می افتد عبارت را عوض می كند، توجه ندارد كه این با سطر قبل یا بعدش جور در نمی آید. گاهی می گویند ما نسخه ای به خط مؤلف پیدا كردیم. ممكن است نسخه ای به خط مؤلف باشد از همه ی نسخه ها هم غلطتر باشد، مگر مؤلف خودش بعدها مكرر مطالعه كرده باشد و همه ی تغییر عبارت های خودش را زیر نظر گذرانده باشد، البته آنوقت نسخه ی مؤلف بهترین نسخه هاست.
بنابراین «و علی التقدیرین» با آن توجیه جور در نمی آید: و علی التقدیرین فإما جوهر أو عرض. حاجی می گوید این تقسیم از قبیل تقسیم كلی به جزئی نیست، از قبیل تقسیم كل به جزء است. تقدیرین را این طور در نظر بگیریم: كمّ است یا ذوكمیت؛ آنوقت مجموع كم و ذوكمیت را یك كل حساب كنیم، بعد بگوییم این یا جوهر است یا عرض. این هم یك توجیهی است كه انسان توجیه نكند بهتر است.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 820
غیر قارة، و علی التقدیرین فإما جوهر أو عرض. فإن كان جوهراً فلاشتماله علی الحدوث التجددی لا یمكن أن یكون مفارقاً عن المادة و القوة الامكانیة2؛ فهو إما 1 . خلاصه مطلب: همان بیانی كه ما از خارج كردیم برای اینكه یك قبلیت و بعدیت بالذات غیر قابل اجتماعی وجود [4] دارد [ذكر شد] و بعد گفتیم كه قبل و بعدها كثرت بالفعل ندارند (اگر كثرت بالفعل داشته باشند گفتیم كه اگر به صورت عام باشد چگونه است غیر عام باشد چگونه است) بلكه وحدت دارد ولی قابلیت انقسام دارد و چون قابلیت انقسام دارد پس كمیت است. در اینجا مرحوم آخوند گفت: پس این حقیقت خودش یا كمیت است یا متكمم چون آنچه كه قابل قسمت است و قابلیت انقسام به اجزاء دارد قهراً [كمیت است ] و اصلاً ما تعریفی غیر از این از كمیت نداریم. اگر شی ء قابلیت برای انقسام داشته باشد، از این جهت به آن «كمیت» می گویند. اگر این انقسام بالفعل باشد كمّ منفصل است و اگر بالقوه باشد كمّ متصل می گویند.
بنابراین همین قدر ثابت كردیم كه در این قبل و بعدها قابلیت انقسام هست. می گوید پس این یا كمّ است یا متكمّم، یعنی یا خودش عین كمیت است یا ذاتی است كه به اعتبار كمیتش قابلیت انقسام را دارد، چون این هم نفی نشده است. ما همین قدر گفتیم حقیقتی است قابل انقسام. مثلاً جسم، كمیت آن قابل انقسام است، خود آن هم به اعتبار كمیتش قابل انقسام است. این جهت را نفی نكردیم. بعد عبارتی ایشان داشتند: و علی التقدیرین (یعنی خواه كمیتِ متصل باشد یا ذوكمیت) یا جوهر است یا عرض. اینجا بود كه گفتیم (آقای طباطبایی هم در حاشیه یادآوری كرده اند) تشویش در عبارت است. اگر یا كمیت متصل است یا ذوكمیت و متكمم، علی التقدیرین یا جوهر است یا عرض؟ ! یعنی اگر كمّ هم باشد یا جوهر است یا عرض، ذو كمّ هم باشد یا جوهر است یا عرض؟ ! این كه معنی ندارد.
حاجی خواسته است در حاشیه، این عبارت را توجیه كند ولی اگر ما در عبارت هیچ گونه تصرفی نكنیم توجیه حاجی معنی ندارد و درست نیست. به نظر من عبارت این طور بوده و اگر آن را این طور كه من می گویم در نظر بگیریم توجیه حاجی درست می شود. به جای «و علی » فَعلی بگذاریم و به جای «فإمّا» إمّا بگذاریم: فعلی التقدیرین پس بنا بر این دو تقدیر (یعنی در تقدیر كمیت بودن و تقدیر ذوكمیت بودن) إمّا جوهرٌ أو عرض؛ یعنی بنا بر این دو تقدیر، در یك تقدیر جوهر است و در تقدیر دیگر عرض. این توجیهی كه حاجی خواسته بكند این طور بوده، ولی تا ما «و علی » را فَعلی نكنیم و فإما را إما نكنیم همین توجیه حاجی هم درست نیست.
2 . ولی اگر جوهر باشد قهراً چون نمی تواند جوهر مجرد باشد باید جوهر مادی باشد، زیرا فرضاً جوهری است كه قابلیت انقسام دارد و متجدد و متصرم است.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 821
مقدار جوهر مادی غیر ثابت الهویة بل متجدد الحقیقة أو مقدار تجدده و عدم قراره، و بالجملة إمّا مقدار حركة أو ذی حركة ذاتیة3 یتقدّر به من جهة اتصاله و یتعدد به من جهة انقسامه الوهمی إلی متقدم و متأخر4؛ فهذا النحو من الوجود له ثبات و اتصال و له أیضاً تجدد و انقضاء5 فكأنه شی ء بین صرافة القوة و محوضة الفعل فمن جهة وجوده و دوامه یحتاج إلی فاعل حافظ یدیمه و من جهة حدو [5]ثه و انصرامه یحتاج إلی قابل یقبل إمكانه و قوة وجوده فلا محالة یكون جسماً أو 1 . اگر بگوییم مقدار خود آن جوهر است (اشاره به مبنای خود مرحوم آخوند است كه زمان مقدار خود جوهر مادی است) یا مقدار تجدد و عدم قرار آن است (مبنای دیگران كه زمان مقدار حركت است نه مقدار خود جوهر، كه باز بحثش خواهد آمد) . 2 . به عقیده قدما. 3 . بر مبنای خود مرحوم آخوند. 4 . كه آن حركت یا ذی حركت متقدر می شود به آن از جهت اتصالش (یعنی به واسطه این كه یك امر متصلی است) ، تقدر پیدا می كند چون این، مقدار اوست و به واسطه این قابلیتش برای انقسام، تعدد پیدا می كند. چون این ملاك انقسام هست قهراً تعدد اجزای حركت به اعتبار زمان می شود، یعنی یكی از تقسیماتی كه حركت می پذیرد به اعتبار زمان است. 5 . در آنِ واحد هم ثبات دارد هم تجدد و انقضاء. همین حرفی است كه گفتیم تقریباً روح مطلب برمی گردد به مسئله حركت توسطی و حركت قطعی. بنا بر یك قول، ثبات و اتصال هست، تجدد و انقضاء اعتباری است؛ بنا بر قول دیگر تجدد و انقضاء حقیقی است، ثبات و اتصال اعتبار ذهن است. مرحوم آخوند كوشش دارد بگوید هر دو حقیقت است، دو حیثیت واقعی است كما اینكه در وحدت و كثرت هم- كه بعد خواهد گفت- همین طور است، به اعتباری وحدت است به اعتباری كثرت. مرحوم آخوند می خواهد بگوید وحدت و كثرت هر دو حقیقی است، تا بعد ببینیم چه می شود. 6 . البته كمی مسامحه در تعبیر است: از جهت وجود و دوامش (اگر كلمه وجود را مساوی با دوام بگیریم مسامحه است) احتیاج دارد به فاعلی كه آن فاعل، هم فاعلش باشد چون وجود دارد و هم حافظش باشد چون دوام دارد (چون كلمه «وجوده» را آورده اشكال زیادی در آن نیست) . از جهت اصل وجودش و از جهت دوامش احتیاج دارد به فاعل حافظی كه آن را ادامه بدهد، فاعلی كه آن را به وجود بیاورد و در عین اینكه به وجود آورنده است حافظش هم هست. و از جهت حدوث و تجددش كه جهت نقص آن است احتیاج دارد به قابلی كه امكان و قوه ی وجود آن را قبول كند. همیشه در باب قابل كه عبارةٌ اخری از ماده است گفته ایم ماده آن چیزی است كه حامل امكان است. در گذشته خواندیم كه «كل حادث مسبوق بقوة و مادة تحمل ذلك القوة. » این جمله آن را می گوید: قابلی كه حامل امكان و استعداد وجود آن شی ء باشد. فرق بین امكان و استعداد وجود را هم گفته ایم كه همان فرق استعداد و امكان استعدادی است كه به اعتبار اینكه آن را به مستعد نسبت می دهند قوه و استعداد می گویند، به اعتبار اینكه به مستعدٌ له نسبت می دهند امكان می گویند.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 822
جسمانیاً. و أیضاً له وحدة اتصالیة و كثرة تجددیة فمن حیث كونه أمراً واحداً یجب أن یكون له فاعل واحد و قابل واحد إذ الصفة الواحدة یستحیل أن یكون إلّا لموصوف واحد من فاعل واحد ففاعله یجب أن یكون متبرّی الذات عن المادة و علائقها و إلاّ لاحتاج فی تجسمه و تكونه المادی لتجدد أحواله كما علمت إلی حركة اُخر [6]ی و زمان آخر، و مادة سابقة و عدم قائم بها، و قابله یجب أن یكون أقدم الطبائع و الأجسام و أتمها5 إذ الزمان لایتقدم علیه شی ء غیره هذا التقدم؛ فقابله یستحیل أن یتكوَّن من جسم آخر6 أو یتكّون منه جسم آخر و إلاّ لانقطع اتصال 1 . جسمانی یعنی شیئی كه حلول دارد در جسم، مثل صورت نوعیه و نفس و امثال اینها. 2 . [هم اتصال [7] دارد و هم ] تجدد، دو امر متناقص را در بر دارد. در آنِ واحد هم وحدت دارد هم كثرت، وحدتی كه قهراً عین كثرت است و كثرتی كه عین وحدت است.
سؤال: این جمله ها با هم چه فرقی دارند؟ در جمله های قبلی همین معنا را فرمودید.
استاد: آن، صحبت دوام و تجدد بود، این صحبت وحدت و كثرت است. آنجا سخن از ثبات و لا ثبات بود، اینجا سخن از وحدت و لا وحدت است.
پس وحدتی دارد و كثرتی. از جنبه وحدت به نوعی فاعل و نوعی قابل احتیاج دارد و از جنبه ی كثرت به نوعی فاعل و نوعی قابل احتیاج دارد. حال ببینیم چگونه است، این فاعل وحدت و فاعل كثرتش یا قابل وحدت و قابل كثرتش با یكدیگر منافات دارند یا یكی هستند.
3 . به اعتبار وحدتش فاعلش واحد است قابلش هم واحد است. فاعل زمان باید متبرّئ الذات از ماده و علایق ماده باشد، چرا؟ برای اینكه اگر فاعلش مادی باشد هر امر مادی باز خودش احتیاج به زمان دارد، یعنی زمان بر آن فاعل قهراً تقدم خواهد داشت. پس فاعلِ اصل زمان یا زمان عام حتماً باید غیر مادی باشد تا بتواند زمان را به وجود بیاورد. اتفاقاً خود این مطلب یكی از براهین بر اثبات حركت جوهریه است كه ما بعد باز آن را ذكر خواهیم كرد. یكی از براهین در باب حركت جوهریه (غیر از آن برهانی كه قبلاً اقامه كردیم) مسئله ی زمان عام است كه توضیحش باشد برای جلسه ی دیگری. 4 . پس اگر غیر مادی نباشد خودش احتیاج به زمان خواهد داشت. 5 . پس، از حیث وحدتش، فاعلش باید مجرد باشد، قابلش هم باید جسمی باشد اتمّ الاجسام، همان جسمی كه در فصل قبل آن را توضیح دادیم كه مقصود جسمی است كه اینها برای فلك قائل هستند. 6 . مطلبی را كه در جلسات پیش عرض كردیم اینجا تكرار می كنیم. شاید یك نوع ابهام در كلمات مرحوم آخوند و بلكه در كلمات همه ی فلاسفه از نظر مسئله ی زمان وجود دارد و آن ابهام این است: آیا این كه شما بعد خواهید گفت زمان مقدار حركت است یعنی فقط (822- 6) یك حركت در عالم وجود دارد كه آن یك حركت مقداری دارد و مقدار آن حركت زمان است و همه ی اشیاء دیگر و همه ی حركات دیگر كه زمانی هستند به اعتبار نسبتی است كه با آن دارند؟ از بسیاری كلمات همین معنا استنباط می شود. قدما می گفتند زمان عبارت است از مقدار حركت وضعی فلك اقصی، فلك ابعد، یعنی فلك الافلاك یا فلك اطلس. مرحوم آخوند هم كه قائل به حركت جوهری شد و گفت زمان مقدار حركت نیست بلكه مقدار طبیعت جوهری است، در عین حال گفت مقدار طبیعت جوهری فلك است. لهذا در اینجا هم وقتی كه راجع به فاعل زمان و قابل زمان بحث می كند مقصودش از زمان همان معنایی است كه قائم به جسم فلكی است. اختلافش فقط در این جهت است كه آیا مقدار حركت وضعی فلك است یا مقدار حركت جوهری فلك؟
از بسیاری كلمات و از آن جمله مطالبی كه در اینجا هست همین معنا استنباط می شود ولی آیا مرحوم آخوند و حتی قدما واقعاً قائل بودند كه اشیاء دیگر در ذات خودشان زمان ندارند و زمان اینها یعنی همان زمانی كه قائم به فلك اطلس است؟ آیا مخصوصاً مرحوم آخوند می خواست بگوید كه زمان برای امور زمانی امری است بیرون از وجودشان؛ همین طور كه اگر فلك اطلس وجود داشته باشد بیرون از وجود ماست و ما هم بیرون از او هستیم، فقط او یك حركت مستدیر دائم دارد و زمان هم از او پیدا می شود و معنی زمانی بودن ما این است كه ما در داخل فلك هستیم كه فلك دارای زمان است؛ یك چنین نسبت مجازی؟ یا اینكه نه، ایشان خودش در خیلی جاها از جمله آنجا كه برهان [حركت جوهری از راه زمان را] خواندیم می گوید زمان [شامل همه اجسام می شود. ] در همین مباحث هم خواهد آمد كه تصریح می كند: للطبیعة امتدادان. طبیعت به طور كلی (نه فقط طبیعت فلك) دو امتداد دارد: امتداد مكانی كه از آن، سه بعد به وجود می آید، و امتداد زمانی. اگر این طور باشد پس زمان اختصاص به فلك اعلی ندارد.
پس آیا این یك نوع تناقض است یا یك نوع تسامح كه اگر مرحوم آخوند در جاهایی می گوید زمان مقدار طبیعت فلك است و در اینجا همان استدلالهای قدما را تكرار كرده است، بنا بر یك نوع تسامح و هماهنگی نشان دادن است كه در خیلی مسائل با دیگران همین طور هماهنگی نشان می دهد؟ یا نه، در آنِ واحد این مطلب با آن مطلب منافات ندارد؛ یعنی ما دو زمان داریم، یك زمان عام و یك زمان خاص، كه تعبیر آقای طباطبایی هم این است. هر چیزی برای خودش زمانی دارد ولی زمانی كه در عالم عناصر هست، همین طور كه وجود اینها مبدأ و منتهای زمانی دارد، انقطاع پیدا می كند، از یك نقطه شروع می شود تا نقطه ی دیگر پایان می پذیرد، چون فرض این است كه یك قطعه از حركت است، حركتی است كه مبدئی دارد و منتهایی. اگر یك جسم از این دیوار تا آن دیوار حركت مكانی می كند، این حركت مكانی یك زمان دارد، مثلاً در یك دقیقه واقع شده است. حركت كه قبلاً نبود زمانش هم نبود، حركت كه تمام شد زمانش هم تمام شد. این زمانها زمانهایی است كه ابتدا و انتها دارد و انقطاع می پذیرد. یك شی ء كه حركت می كند ممكن است ساكن بشود دومرتبه حركت كند؛ وقتی كه سكون پیدا كرد آن زمانِ حركت دیگر نیست، یك چیز دیگر است. ولی اینها می خواهند بگویند كه در عالم یك زمانی وجود دارد غیر از همه ی این زمانها كه در آن زمان، انقطاع، اول داشتن و آخر داشتن معنی ندارد. ما باید به چیزی در عالم قائل باشیم كه مبدأ زمان عام است، غیر از زمان خاص. قدما معتقد بودند آن چیزی كه از آن، زمان عام- با خصوصیاتی كه در آینده بحث خواهیم كرد كه برایش بدایت معنی ندارد و. . . - انتزاع می شود حركت وضعی فلك است و مرحوم آخوند می گوید آن چیزی كه از آن، زمان عام- كه غیر از زمان خاص اشیاء است- انتزاع می شود طبیعت جوهری فلك است. آقای طباطبایی اینجا می گویند نه، آن چیزی كه از آن، زمان عام انتزاع می شود طبیعة الكل است، كه در آینده درباره آن بحث خواهیم كرد.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 823
__________________
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 824
الزمان فیكون قابله تام الخلقة غیر عنصری و لا یكون فی طبیعته حركة مكانیة و لا حركة كمیة كالنمو و الذبول و التخلخل و التكاثف و لا استحالة كیفیة لانّ هذه الأشیاء توجب انصرامه و انقطاعه و تسقط تقدمه علی سائر الأجرام، و أمّا من جهة كونه ذا حدوث و تجدد ففاعله القریب المباشر له یجب أن یكون له تجدد و تصرّم، و كذا قابله یجب أن یكون مما یلحقه أكوان تجددیة علی نعت الاتصال و الوحدة، و كذا الكلام فی غایته و لنبیّن هذا المعنی بوجه أبسط. 1 . اشكالش همین است كه اتصال زمان منقطع می شود. حالا چرا نباید منقطع شود، در آینده می [8]بینیم. 2 . باید یك جسم تام باشد، از نوع عناصر نمی تواند باشد، غیر عنصری باید باشد. از نوع آن فرضیه ای است كه اینها در باب جسم فلك دارند. 3 . كه همان فلك باشد. 4 . آن باید جسمی باشد كه بر همه اجسام تقدم داشته باشد- كه در فصل پیش خواندیم- و اگر عنصری باشد چنین چیزی نیست. 5 . پس معلوم شد كه از آن جنبه كه وحدت دارد فاعلی لازم دارد چنین و قابلی لازم دارد چنان. اما از نظر اینكه حادث است، هم فاعلش باید متجدد باشد هم قابلش. حال مگر می شود یك شی ء در آنِ واحد دو فاعل داشته باشد، یك فاعل باقی غیر متجدد و یك فاعل متجددِ آناً فآناً؟ باشد تا در جلسه آینده درباره آن بحث كنیم.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 825

[1] . در اثبات وجود زمان و اینكه زمان به حكم هویت اتصالی كمّی كه دارد مقدار حركات است (غیر قارّ را ذكر نكرده، اگر ذكر می كرد بهتر بود: . . . الكمیة الغیر القارّه. . . ) .
[2] . درست حرف مبنای قوم است نه آنچه كه آقای طباطبایی می گویند، یعنی این تیتر یك زمان بیشتر نشان نمی دهد و همان زمان به هویت اتصالی كمّی غیر قارّ خودش مقدار همه حركات عالم است.
[3] . یعنی هم مقدار حركات را با آن تعیین می كنند هم عدد حركات را؛ می گوییم حركتِ از اول ظهر تا 2 بعد از ظهر و حركتِ از 2 بعد از ظهر تا 3 بعد از ظهر، كه ما گاهی حركت را به حسب این انقسام وهمی تقسیم می كنیم. فرض كنید دو راننده كه پشت یك لوكوموتیو هستند این طور تقسیم كار می كنند: یكی می گوید دو ساعت راه را من می برم دو ساعت راه را تو می بری، مسئولیت این دو ساعت حركت با من، مسئولیت آن دو ساعت حركت با تو؛ با اینكه قطار یكسره دارد حركت می كند و حركت آن در خارج متعدد نشده، نه اینكه ایستاده و بعد از آنكه ایستاده آن یكی آمده پشت لوكوموتیو. پس حركت را به حسب عدد ساعات تقسیم می كنیم.
[4] . می بینید كه حركات، دو مسافت مختلف را طی می كنند با اینكه با هم شروع كردند و با هم نیز رها كردند، آنجا كه از نظر سرعت و بُطو اختلاف داشته باشند. هر دو 2 ساعت حركت كرده اند ولی یكی 140 كیلومتر و دیگری 70 كیلومتر.
[5] . در جای دیگر یك مسافت را طی كرده اند در صورتی كه در اخذ و ترك اختلاف دارند، به این معنا كه هر دو از تهران تا قم را طی كرده اند، یكی مثلاً ساعت 12 حركت كرده و ساعت 2 بعد از ظهر رسیده، یكی ساعت 11 حركت كرده و ساعت /52 رسیده، كه هم در ابتدا اختلاف دارند هم در انتها.
[6] . در ابتدا یكی هستند در انتها مختلف یا بر عكس.
[7] . از اینجا ما علم پیدا می كنیم كه در عالم وجود یك وجودی است مقداری، یعنی وجودی است از نوع مقدار، یعنی قابل انقسام، كه در آن كون مقداری، امكان واقع شدنِ حركات مختلف یا متفق است، حركاتی كه مختلف است از یك نظر و متفق است از یك نظر (حیث اش فرق می كند) . پس یك وجود مقداری داریم كه این حركات در آن واقع می شوند.
[8] . آنچه كه من از خارج عرض كردم تفصیلی بود كه خود مرحوم آخوند در جاهای دیگر ذكر كرده اند، چنان كه در شرح هدایه به همان بیانی كه از خارج عرض كردم ذكر كرده اند.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است