العادّ للشی ء عند المهندسین
[1] هو الجزء من المقدار أو العدد له إذا أسقط منه مرّة بعد اُخری لم یبق منه شی ء، و لیس الآن بهذا المعنی عاداً للزمان. و قد یعنی ما یهی ء الشی ء
لقبول العدّ بالمعنی الاوّل
[2]، و الآن عادّ بهذا المعنی للزمان؛ إذ هو معط له معنی الوحدة و معط له الكثرة بالتكریر
[3]. فقد عرفت أنّ الزمان متصل و المتصل لایمكن تعدیده إلّابعد
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 903
أن یتجزی
[4]، و التجزیة لاتحصل إلّابإحداث الفصول
[5]. و إذا حدثت الفصول صار المتصل منقسماً إلی أقسام. و یمكن تعدیده بشی ء من أجزائه كالخط إذا جُزّء بأجزائه
بالنقط
[6]. فالنقطة عادّة للخط بمعنی أنّه لولا حصول النقط لما حصل التعدید
[7]، و تلك الأقسام عادّة للخط بالمعنی الاوّل. فكذلك الحال فی نسبة العادّیة إلی الآن و إلی أقسام
الزمان فی أنّ نسبته إلی كلّ منهما بمعنی آخر
[8].
قال بعض الفضلاء
[9]: إنّ الآن فاصل للزمان باعتبار و واصل له باعتبار آخر. أمّا
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 904
كونه فاصلا فلأنّه یفصل الماضی عن المستقبل، و أمّا كونه واصلا فلأنّه حدّ مشترك بین
الماضی و المستقبل
[10] و لأجله یكون الماضی متصلا بالمستقبل. و یجب
[11] أن یعلم أنّه من حیث كونه فاصلاً واحد بالذات و اثنان من حیث الاعتبار لأنّ
[12] مفهوم كونه نهایة للماضی غیر مفهوم كونه بدایة للمستقبل، و أمّا من حیث كونه واصلاً فهو یكون واحداً
بالذات و الاعتبار جمیعاً لأنّه باعتبار واحد یكون مشتركاً بین القسمین لأنّه جهة
اشتراكهما.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 905
[2] . یعنی گاهی می گویند «عاد» ولی نه به معنای آنچه خودش عاد است، بلكه به معنای آنچه كه سبب می شود كه یك عادّی پیدا بشود.
[3] . یعنی چون اولاً با «آن» معنی وحدت برای زمان پیدا می شود، یعنی حد مشترك است میان دو قسم زمان، و ثانیا «آن» معطی كثرت است كه قاسم میان دو زمان است. این «إذ هو معط له معنی الوحدة» حرف درستی نیست. در این فصل و فصل بعد (البته در این فصلْ چندان نه، بیشتر در فصل بعد) حرف نادرست زیاد است و علتش این است كه مرحوم آخوند این دو فصل را بیشتر از كتاب المباحث المشرقیه گرفته است و مثل اینكه خیلی در مطالبش تعمق نكرده؛ چون اینها حرفهایی است كه با مبانی خود ایشان چندان جور در نمی آید و درست نیست.
سؤال: [صدای سائل در نوار مفهوم نیست. ]
استاد: عاد بالفعل نمی گوییم. مثل این است كه شما یك توپ پارچه دارید. در واقع و نفس الامر و به حَسَب واقع تمام این توپ پارچه یك امر یكنواخت است و مادامی كه یك متر از آن نبُرید «یك متری» در اینجا وجود ندارد. اگر این پارچه مثلا چهل متر است الان یك كمیت چهل متری داریم. بعد شما می آیید نقطه ای را روی این [اعتبار می كنید. این نقطه ] حد مشترك وجود خارجی است؛ چیزی وجود دارد كه حد مشترك برای او قابل اعتبار است. شما میان اعتبارات نفس الامری و اعتبارات انیاب اغوالی فرق نمی گذارید. در اینجا «فرض می شود» یعنی قابلیت این اعتبار را دارد.
[4] . یعنی متصل را نمی شود تعدید كرد و شمرد، مگر اینكه آن را تجزیه كنیم. تجزیه هم لزومی ندارد تجزیه ی بالفعل باشد، بلكه تجزیه ی بالفرض هم كافی است. حرف ما همین است.
[5] . یعنی تجزیه هم این است كه فصل فصل كنیم، ولی لازم نیست فصلهای بالفعل بشود، فصلهای بالقوه هم كافی است.
[6] . یعنی خط را به وسیله ی نقطه ها تقسیم می كنیم به اجزائش.
[7] . یعنی اگر نقطه نباشد جزء خط پیدا نمی شود و اگر جزء خط پیدا نشود نمی شود تعبیر به «عاد» كرد. به تعبیر عادی تسمیه ی سبب به اسم مسبب است. پس شما با نقطه اقسام درست می كنید و اقسام عادند. اگر به نقطه می گویید «عاد» یعنی آن كه اقسام را می سازد كه اقسام، عاد هستند.
[8] . همه ی اینها حرفهایی است كه در المباحث المشرقیه است.
[9] . باز اینجا مقصود همان فخر رازی است. فخر رازی گفته: «آن» هم فاصل است و هم واصل و هر حد مشتركی اینچنین است؛ یعنی از یك طرف جزئی را از جزء دیگر متمایز می كند (اگر می گوییم «جدا می كند» یعنی متمایز می كند، نه اینكه در خارج جدا می كند؛ چون صحبت انقسام بالفعل نیست) ؛ مثلا «آن» گذشته را از آینده متمایز می كند. پس به این معنا «آن» فاصل است. در عین حال واصل هم هست؛ چون حد مشترك میان دو قسم است؛ چون حدی است كه گذشته و آینده در آن با یكدیگر اشتراك دارند. پس ضمنا حلقه ی اتصال و ارتباط این دو با یكدیگر هم هست. پس «آن» هم فاصل است و هم واصل.
ببینید! این حرف به یك معنا درست است و به یك معنا درست نیست. به یك معنا «آن» هم فاصل است و هم واصل؛ یعنی از یك طرف گذشته را از آینده متمایز می كند و هر حد مشتركی كارش این است، و از طرف دیگر بعد از اینكه اینها را دوتا فرض كردیم نقطه ی اتصال این دوتای فرضی نیز هست.
ولی به یك معنا «آن» فاصل هست ولی واصل نیست. در اینجا یك وصل حقیقی وجود دارد و یك فصل اعتباری. پس دو جزء حقیقتا واصل اند و «آن» فصل به وجود آورده. اگر نظر به وصل حقیقی باشد «آن» واصل نیست، بلكه مراتبْ خودشان عین اتصال به یكدیگرند، «آن» فقط فاصل است.
از اینجا این حرفی كه در چند سطر پیش گفتیم، معلوم می شود. «آن» معطیِ وحدت دو قسمت گذشته و آینده نیست، بلكه اینها وحدتشان را بالذات دارند و «آن» فقط معطی كثرت است. اگر می گوییم «معطی وحدت» یعنی بعد از اینكه این واحد حقیقی را كثیر اعتبار كردیم، این كثیری كه اعتبار كردیم هم كثیرند، هم در عین اینكه كثیرند با یكدیگر نوعی اتصال و ارتباط دارند.
[10] . این دیگر درست نیست. ماضی و مستقبل، بالذات متصل اند، با «آن» اعتبارِ انفصال شده.
[11] . ادامه ی كلام فخر رازی است. می گوید: «آن» از آن حیث كه فاصل است واحد بالذات است و كثیر بالاعتبار، ولی از آن حیث كه واصل است واحد بالذات است و واحد بالاعتبار. از آن حیث كه فاصل است واحد بالذات است، چون یك حد مشترك بیشتر نیست، و كثیر بالاعتبار است، چون به اعتباری بدایتِ یكی است و به اعتباری نهایت دیگری. اما از آن جهت كه واصل است كه حد مشترك هردوست، این دیگر دو اعتبار ندارد، یك اعتبار است، هم واقعا یكی است و هم اعتبارا.
[12] . این فقط دلیل اثنان من حیث الاعتبار است.