قد عرفت أنّ الحركة كمال و صفة وجودیة لموضوعها
[1]، و عرفت أنها متعلقة باُمور ستة، فوحدتها متعلقة ببعض تلك الأمور. أمّا وحدتها الشخصیة
[2] فلایخلو عن وحدة الموضوع و وحدة الزمان
[3]؛ إذ لابدّ من وحدتهما فی وحدة كل عرض
[4]، فإنّ البیاض الموجود فی أحد الجسمین غیر الموجود فی الجسم الآخر
[5]، و إذا عاد بیاض جسم بعد زواله لم یكن العائد هو الذی زال
[6]. و كما أنّ البیاض لایتكثر بالنوع أو بالجنس لنفس تكثر موضوعه بالنوع أو بالجنس فكذلك لایوجب تكثر الموضوع نوعاً أو جنساً
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 923
تكثر الحركة بهما
[7]؛ و ذلك لأنه لابد فی تكثر الأنواع من اختلاف الفصول الذاتیة، و الإضافة إلی الموضوع من الأحوال العارضة لسائر المقولات العرضیة لا مدخل لها فی
ماهیاتها، و لذلك یجوز أن یجتمع سائر المقولات
[8] فی موضوع واحد. فالحركة الواحدة بالشخص هی التی موضوعها و زمانها و مسافتها
[9] واحدة
[10]، و إذا اختلف شی ء منها
[11] تعددت الحركة شخصاً لا نوعاً. و إنما یختلف بالنوع إذا اختلف مبادئها و هی «ما منه» و
«ما فیه» و «ما إلیه»
[12]. أما «ما فیه» فمثل أن یكون إحدی الحركتین من مبدأ إلی منتهی بالاستقامة و یكون الاُخری بالاستدارة
[13]. و مثل
[14] أن یكون إحدی الحركتین من البیاض إلی الصفرة إلی الحمرة إلی القتمة إلی السواد، و الاُخری منه إلی الفستقیة ثم إلی
الخضرة ثم إلی النیلیة ثمّ إلی السواد
[15]. و أما «ما منه» و «ما إلیه» فمثل الصاعد و
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 924
الهابط
[16]فیجب أنه إذا اختلف شی ء من هذه الثلاثة فی شرائط و أحوال تتعلق الحركة بها لم یكن
واحدة بالنوع
[17]. و ربما
[18] یظن أن التسود و التبیض و إن اختلفا فی المبدأ و المنتهی طریقهما واحدة، و كذلك زعم أنّ الصعود یخالف النزول لا بالنوع بل بالأعراض و
الكل خطأ.
و
[19] كذلك المستقیمة و المستدیرة متخالفتان نوعاً لاختلاف ما فیه الحركة نوعاً لأنّ الخط المستقیم یخالف المستدیر بالنوع. و كذلك
[20] یتخالف المستدیرات المتفاوتة التحدیبات كما أنّ الحركات المتفقة فی نوع السواد مخالفة للمتفقات فی نوع البیاض
لاختلاف ما فیه الحركة
[21]، و الحركات المتفقة فی النوع لاتتضاد. و أما
[22] السرعة و البطؤ
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 925
فلایختلف بهما الحركة فی النوع
[23] إذ هما یعرضان لكل صنف من الحركة. و أمّا الحركتان المختلفتان فی الجنس فالحركة فی الكیف و التی فی الكم
[24].
شكّ و إزالة
قول من قال: إنّ الحركة لاتوصف بالوحدة كما لاتوصف بالهویة لأنها شی ء فائت و
لاحق، یزال
[25] كما علمت بأنّ الحركة من حیث كونها حركة
[26] لاتنقسم إلی قسمین فهی واحدة
[27] كما أنّ العشرة من حیث ذاتها غیر منقسمة فهی و إن كانت عشرة لغیرها واحدة فی ذاتها
[28]؛ و قد مر أنّ لها وجوداً فی الخارج سواءٌ كانت بمعنی القطع أو بمعنی التوسط.
و قد تفصّی بعضهم عن تلك الشبهة بأنّ مَثَل الحركة الواحدة فی أنها قد تعدم منها
أشیاء و یكون مع عدم تلك الأشیاء محفوظة الوجود، مَثَل صورة البیت الذی یستحفظ
واحدة بعینها مع خروج لِبنة لِبنة منها و سدّ الخلل بما یقوم مقامها، و كذلك صورة كل
شخص من الحیوان و النبات.
أقول: حال الحركة و العدد لیس كحال البیت و الشخص من الحیوان أو النبات؛
فإنّ كلاً منهما صورته عین مادته
[29] وحدتهما بعینه وحدة الكثرة بالقوة
[30] أو بالفعل
[31] بخلاف ما ذكره من البیت و الشخص المغتذی.
قال بهمنیار فی
التحصیل إشارة إلی ما ذكر من التفصی: و لیس یعجبنی أمثال هذه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 926
الأجوبة، فإنه یستحیل أن یكون للكائنات الفاسدات صورة ثابتة من دون أن یقضی
بثبات أجزاء وجدت فیها من أول الكون محفوظة إلی وقت الفساد لاتفارق و لاتبطل و
تكون مقارنة لصورة واحدة أو قوة واحدة تستحفظان التخلل الواقع فی عین (غیر
خ ل) تلك الأجزاء بما یورده من البدل و البیت القائم بما یسدّ مسدّ اللبن المنقوص لیس
هو ما كان قبل النقص، إذ التر كیبات هی من جملة الأعراض تفسد بفساد حواملها و
لایصح علیها الانتقال. و كذلك الظل فی الماء السائل لیس واحداً بعینه لأنه حال
للقابل، فإذا استحال القابل لم یبق صفته كما أنه إذا استحال القابل مطلقاً لم یبق صفة
مطلقة. (انتهی) .
فعلم أنّ الحركة الواحدة لیس وحدتها كوحدة البیت و ما یجری مجراه، بل هی
أحق بالوحدة منها. و أما بقاء وحدة الموضوع فی النمو و الذبول فقد مر بیانه. و الحركة
الفلكیة بالمعنی الذی به یكون بین ماض و مستقبل هی واحدة باقیة عندهم أبداً و هی
عندنا متبدلة فی كل آن، لكن التی تبقی من الصور المتجددة المادیة لكل فلك هی صورة
واحدة عقلیة باقیة ببقاء اللّه و هی الواسطة عنداللّه بین هذه المتجددة السابقة و اللاحقة.
و أما هذه التی بمعنی القطع فیشبه أن یكون وحدتها بالعرض و وحدتها لیست كوحدة
ذلك الأمر التوسطی لأنها عقلیة علمیة و هذه اتصالیة منقسمة بالقوة و العلم عنداللّه.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 927
[1] . ظاهر تعبیر مرحوم آخوند به گونه ای است كه گویی حركت یك عرض است.
[3] . یعنی وحدت شخصی موضوع و وحدت شخصی زمان حتما باید باشد. بعد می گوییم وحدت شخصی مسافت هم لازم است.
[4] . به گونه ای تعبیر می كند كه گویی حركت عرض است. عرض كردیم این تعبیرات مطابق اصطلاحات قوم است.
[5] . پس اگر موضوع متعدد شد بیاض هم متعدد است.
[7] . جهت عكس قضیه را من عرض نكردم. می فرماید: وحدت شخصی موضوع سبب وحدت شخصی حركت است، ولی كثرت نوعی موضوع سبب كثرت نوعی حركت نمی شود؛ یعنی اگر ما فرض كنیم موضوعْ دو نوع باشد این سبب نمی شود كه حركت دو نوع بشود. مثلا انسان و اسب كه دو نوعند حركت مكانی می كنند. حال آیا چون انسان و اسب دو نوعند حركت اینها هم دو نوع حركت مكانی است؟ نه، این گونه نیست. علتش را در عبارت بعد این گونه بیان می كنند: برای اختلاف انواع باید فصول اختلاف پیدا كند [در حالی كه ] رابطه ی عرض با موضوعش رابطه ی عارضی است نه رابطه ی فصلی.
[9] . «مسافت» را اینجا ذكر می كنند.
[10] . مقصود وحدت شخصی است. در واقع عبارت این طور است: هی التی موضوعها و زمانها و مسافتها واحدة بالشخص. عرض كردیم اینجا حاجی حاشیه ای دارند كه درست نیست.
[12] . اینجا مرحوم آخوند تعبیر خلاف متعارفی دارد. معمولا وقتی می گویند «مبدأ حركت» مقصود همان «ما منه» است، ولی در اینجا «مبادی حركت» را بر «ما منه» و «ما إلیه» و «ما فیه» اطلاق كرده اند. حاجی توضیح می دهند كه منظور از «مبدأ» در اینجا «مقوّم» است؛ همان طور كه در اصطلاح منطق وقتی می گویند «مبادی شی ء» مقصود «مقومات شی ء» است.
[13] . اینها معتقدند خط مستقیم و خط مستدیر (یا منحنی) دو نوع هستند. پس حركت در خط مستقیم و حركت در خط مستدیر دو نوع حركتند ولو مبدأ و منتها یكی باشند.
[14] . مثال است برای حركت كیفی.
[15] . تا اینجا مثال برای اختلاف نوعی «ما فیه» بود. حال می پردازند به اختلاف نوعی «ما منه» و «ما الیه» .
[16] . آن كه از بالا به پایین می آید و آن كه از پایین به بالا می رود مبدأ و منتهایشان با یكدیگر اختلاف نوعی دارند؛ چون این آقایان معتقدند كه جهات با یكدیگر مختلف النوع اند؛ یعنی جهت عِلو با جهت سِفل نوعا اختلاف دارند، بلكه ضد یكدیگرند.
[17] . این عبارت چندان سر راست نیست. در نسخه های خطی به جای «تتعلق الحركة» ، «متعلق الحركة» بوده كه غلط است و لذا در این نسخه ها آن را به «تتعلق الحركة» اصلاح كرده اند. «لم یكن واحدة. . . » جواب «إذا» است، بنابراین كأ نّه «یجب» فاعل ندارد.
[18] . بعضی گفته اند اگر دو حركت اختلافشان فقط در مبدأ و منتها باشد، مثلا یك جسم از سفیدی به زردی به قرمزی به قتمه به سیاهی می رود و جسم دیگر از سیاهی به قتمه به قرمزی به زردی به سفیدی می رود، كه یكی تبیّض است و دیگری تسوّد (یعنی یكی رو به بیاض رفتن است و دیگری رو به سواد رفتن) گفته اند در این موارد چون طریق یكی است اختلاف نوعی پیدا نمی كنند ولو مبدأ و منتها دوتاست. همچنین در باب صاعد و هابط می گویند: اختلاف، نوعی نیست. مرحوم آخوند می گوید والكل خطأ؛ یعنی در محل خودش ثابت شده كه این حرفها غلط است.
[19] . اینجا اول مطلب است یعنی جزء ماقبل نیست.
[20] . این مطلب را از خارج عرض نكردیم. در باب جواهر و اعراض نه تنها می گویند «خط مستقیم با خط منحنی دو نوع است» بلكه اضافه می كنند خطهای منحنی ای كه میزان تحدب انحنایشان با یكدیگر تفاوت دارد هم، نوعا مختلف اند؛ یعنی دو نوعند نه دو شخص. مثلا اگر یك خط منحنی، دایره ای كه از آن تشكیل می شود شعاعش یك متر است و خط منحنی دیگری دایره ای كه از آن تشكیل می شود شعاعش ده متر است میزان انحنای این دو خط متفاوت است [پس این دو خط دو نوعند. ]
[21] . یعنی حركت در مراتب بیاض و حركت در مراتب سواد دو نوعند.
[22] . آیا سرعت و بطؤ منشأ اختلاف شخصی یا نوعی می شود؟ نه، حتی منشأ اختلاف شخصی هم نمی شود؛ چون ممكن است حركتی سریع باشد بعد بطی ء بشود و حتی شخصش هم دو تا نشود.
[23] . به قول حاجی: بلكه شخص هم.
[24] . كه اصلا مقوله دو تا باشد.
[25] . «یزال» خبر «قول من قال» است. آن «شكٌ» است و این «إزالةٌ» .
[26] . كه همان جنبه ی توسطی حركت باشد.
[27] . یعنی «حركت» از آن جهت كه تدریج است امر واحدی است.
[28] . حاجی اشاره می كنند كه ای كاش مرحوم آخوند این تشبیه به «عشره» را نمی كردند! وحدت «عشره» حقیقی نیست بلكه اعتباری است؛ «عشره» مجموع واحدهاست كه این مجموع، اعتبارا واحد است، لذا با «حركت» كه خودتان می گویید وحدتش حقیقی است، شباهت ندارد.
[29] . قبلا خوانده ایم این به چه معناست.