أمّا المختلفة الأجناس فلا تضاد بینهما، فیجوز أن یجتمع الاستحالة
[1] و النمو
[2] و النقلة
[3] فی موضوع واحد
[4]؛ فإن تعاندت فی وقت فذلك لیس لماهیاتها بل لأسباب خارجة
[5]. و أما التی تحت جنس واحد كالتسوّد
[6] و التبیض
[7] فهما متضادتان، و كذا النمو و الذبول فلكلّ منهما حد محدود فی الطبع یتوجّهان إلیه
[8].
و اعلم أنّ تضاد الحركات لابدّ و أن یكون متعلقاً بشی ء من الاُمور الستة التی بها
تعلقت الحركة، فنقول: تضاد الحركتین لیس لأجل الموضوع لأنّ الأضداد
[9] قد یعرض
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 934
لها حركات متفقة فی النوع كالنار فی حركتها إلی فوق طبعاً و الماء فی حركته إلیه قسراً
[10]، و لا أیضاً لأجل الزمان لأنّ الزمان نفسه لا یتضاد
[11]، و لا أیضاً لأجل المسافة لأنّ ما فیه الحركة قدیكون متفقاً و الحركات فیه متضادة، فإنّ الطریق من السواد إلی البیاض
قد یكون
[12] بعینه من البیاض إلی السواد و الحركة إلی البیاض ضد الحركة إلی السواد. و كذا تضادها لتضاد الفاعل. و بالجملة
[13] فالأسباب
[14] المتوسطة إذاً
[15] لا أضداد لها فكیف یتضاد الحركات لأجلها. فبقی أن یكون لأجل ما منه و ما إلیه، و قد مرّ أنهما متضادان
بوجه من الوجوه
[16]؛ فهما إذا كانا متضادین بالذات كانت الحركة متضادة، لا كیف اتفقت
[17]. فإنّ الحركة من السواد إذا لم یكن توجهاً
[18] إلی البیاض بل إلی الاشفاف لم یكن ضدّاً للحركة إلی السواد. فالحركات المتضادة هی التی أطرافها متقابلة سواء كان تقابلها
فی ذواتها كالسواد و البیاض أو یكون تقابلها بالقیاس إلی الحركة
[19] إذ قد عرض لأحدهما أن
[20] كان مبدأ لحركة و للآخر أن
[21] كان منتهی لتلك الحركة.
و
[22] لیس إذا كان شی ء كالحركة متعلقاً بشی ء كالطرف و یكون ذلك الشی ء
[23] مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 935
لیس یعرض له التضاد فی جوهره
[24] بل یعرض له بالعرض كالمبدئیة یجب أن یكون تضاد المتعلق به تضاداً بالعرض.
و ذلك
[25] لجواز أن یكون هذا الذی هو عارض للمتعلق به كالمبدئیة داخلا فی جوهر المتعلق كالحركة
[26]؛ فإنّ
[27] الجسم الحارّ و البارد یتضادان بعارضیهما و هما التسخین و التبرید، و التضاد بینهما بالحقیقة. و علی هذه الصورة فإنّ الحركة لیست
تتعلق بطرف المسافة من حیث هو طرفها فقط بل من حیث هو مبدأ و منتهی
[28]، فإنّ جوهر الحركة یتضمن التقدم و التأخر لأنّ حقیقتها مفارقة و قصد
[29]. فجوهر الحركة
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 936
یتضمن المبدأ و المنتهی
[30]. فالأطراف من حیث هو مبدأ و منتهی یتعلق بها الحركة فهی متقابلة و مع تقابلها مقومة للحركة و إن كانت غیر مقومة لموضوع الحركة فالضدان
ذاتیان للحركة و لیسا ذاتیین للطرفین.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 937
[4] . حركت وضعی را ذكر نكرده است.
[5] . یعنی اگر احیانا جایی حركت كیفی با حركت كمّی تضاد داشته باشد این به علت ذات این دو نیست، بلكه به علت یك امر اتفاقی است.
[6] . یعنی از سفیدی به سیاهی رفتن.
[7] . یعنی از سیاهی به سفیدی رفتن.
[8] . ملاك تضاد را می گوید.
[9] . یعنی موضوعهایی كه ضد یكدیگرند مثل آب و آتش.
[10] . هم آتش رو به بالا می رود هم آب. آب و آتش ضد هستند ولی حركتهایشان ضد نیست. بنابراین تضاد موضوع منشأ تضاد حركات نیست.
[11] . چون زمان، جزئش نمی تواند با جزء دیگرش تضاد داشته باشد؛ در آنجا تضاد معنی ندارد.
[12] . می گوید «گاهی این طور است» نمی گوید همیشه این طور است؛ چون گفتیم گاهی ممكن است این گونه نباشد.
[13] . این «و بالجمله» به «الفاعل» می خورد.
[14] . «الأسباب» باشد بهتر است.
[15] . ظاهراً «إذ» صحیح است.
[16] . یعنی یا تضاد ذاتی دارند یا شبه تضاد.
[17] . یعنی تا آنها متضاد نباشند حركتها متضاد نیستند.
[18] . «متوجهاً» هم درست است.
[19] . این «بالقیاس إلی الحركة» اصل مطلب است؛ یعنی چون این دومی را ما گفتیم، از اولی بی نیاز هستیم.
[21] 13. «و لیس. . . » به منزله ی «إن قلت» است و باید سر سطر باشد. اشكال این نسخه این است كه جاهایی كه باید سر سطر برود نرفته است.
[24] . یعنی تضاد آن طرفها ذاتی نباشد بلكه بالعرض باشد.
[25] . می فرماید: چون اگرچه آن طرفها با یكدیگر تضاد ذاتی و جوهری ندارند و تضادشان به واسطه ی مبدئیت است، ولی خودِ مبدئیت مقوم حركت است. پس در واقع مبدأها تضاد خودشان را از حركت گرفته اند.
[26] . مبدئیت اصلا مقوم خود حركت است. اگر حركت به مبدأ و منتها تعلق داشت و تضاد مبدأ و منتها به عهده ی امر ثالثی بود تضاد حركت هم بالعرض بود. اما وقتی تضاد حركت به مبدأ و منتها تعلق دارد ولی این ذات مبدأ و منتها تضادشان به واسطه ی مبدئیت است و مبدئیت مقوم حركت و داخل در حقیقت حركت است (یعنی بیگانه با خود حركت نیست) پس بین مبدئیت و منتهائیت كه تضاد هست بین دو حركتی هم كه در مبدئیت و منتهائیت مختلفند تضاد است. پس در واقع آن چیزی كه ما آن را ذات مبدأ می دانیم تضادش را از حركت گرفته، نه اینكه حركت تضادش را از آن گرفته باشد.
این برمی گردد به آن مطلبی كه از خارج گفتیم كه حركت یك كمیت موجهه و جهت دار است و از جنبه ی جهات خودش تضاد پیدا می كند؛ یعنی حركتها در واقعیت خودشان با یكدیگر تضاد پیدا می كنند.
[27] . مثال می زنند: جسم حارّ از آن جهت كه جسم است و جسم بارد از آن جهت كه جسم است تضاد ندارند، ولی جسم حارّ بما هو حارّ با جسم بارد بما هو بارد تضاد دارند، اما تضادشان به واسطه ی دو عارض تسخین و تبرید است. پس در واقع این دو جسم تضادشان را به واسطه ی حرارت و برودت داخلی خودشان دارند (این حارّ و بارد كه اینجا می گوییم، یعنی مبدأ حرارت و برودت) و این مبدأ حرارت و برودت تضاد خودشان را به واسطه ی فعل گرم كردن و سرد كردن دارند.
[28] . حركت به آن مبدأ مسافت از نظر ذاتش كه یك نقطه است تعلق ندارد، نقطه فقط نقطه ای از مكان است، بلكه به آن نقطه از آن جهت كه مبدأ است تعلق دارد و مبدئیت هم جزء ذات حركت است.
[29] . حقیقت حركت جدا شدن از جایی و آهنگ جایی دیگر كردن است. تعبیری كه من گفتم كه «حركت یك كمیت موجهه است» در كلمات حكمای ما نیامده، بلكه تعبیری است كه امروزیها در باب حركت می كنند و تعبیر درستی هم هست. آنچه مرحوم آخوند در اینجا می گوید، همان معناست بدون آنكه آن لفظ را به كار برده باشد.
[30] . جوهر حركت متضمن مبدأ و منتها و مبدئیت و منتهائیت است. این همان معنای جهت دار بودن حركت است.