فی القدم و الحدوث و ذكر أقسام التقدم و التأخر
[1] و فیه فصول
فصل 1
فی بیان حقیقتهما
الحدوث و كذا القدم یقالان علی وجهین: أحدهما بالقیاس
[2] و الثانی لابالقیاس. فالأول كما یقال فی الحدوث إنّ ما مضی من زمان وجود زید أقلُّ مما مضی من زمان
وجود عمرو، و فی القدم بعكس ذلك أی ما مضی من زمان وجود شی ء أكثر مما مضی
من زمان وجود شی ء آخر. و هما القدم و الحدوث العرفیان
[3].
و أمّا الثانی فهو علی معنیین
[4] أحدهما الحدوث و القدم الزمانیین، و ثانیهما
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 971
الذاتیین. فمعنی الحدوث الزمانی حصول الشی ء بعد أن لم یكن بعدیة لاتجامع القبلیة أی
بعد أن لم یكن فی زمان. و بهذا التفسیر لایعقل لأصل الزمان
[5] حدوث لأنّ حدوثه لایعقل و لایتقرر إلّاإذا استمر زمان قارنه عدمه
[6]، فیكون الزمان موجوداً عند ما فرض معدوماً هذا خلف. و لذلك قال المعلم الأول للمشائیین: «من قال بحدوث
الزمان فقد قال بقدمه من حیث لایشعر» لأنك ستعلم
[7] فی مباحث الزمان أنّ الموصوف بالقبلیة و البعدیة إنّما یكون نفس الزّمان
[8]، بمعنی أنّ ذلك من الأوصاف الذاتیة لماهیة الزّمان فضلا عن وجودها
[9] بل كلّ جزء من أجزاء الزمان نفس القبل و القبلیة باعتبارین
[10] بالقیاس إلی ما سیأتی منه و نفس البعد و البعدیة باعتبارین بالقیاس إلی ما مضی منه، فلا یعتریه حدوث بالقیاس إلی العدم
[11] و إن كان الحدوث و التجدّد عین ذات الزمان و الحركة
[12]، و الزمان لیس بأمر زائد علی الحركة فی الوجود بل
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 972
بحسب الذهن فقط لأنّه من العوارض التحلیلیة لماهیة الحركة.
و معنی القدم الزمانی هو كون الشی ء بحیث لا أول لزمان وجوده
[13]. و الزمان بهذا المعنی لیس بقدیم
[14] لأنَّ الزمان لیس له زمان آخر. و كذا المفارقات عن المادة بالكلیة لیس لوجودها زمان لكونها أعلی من الزمان. فما قال صاحب المطارحات من أنه
لایخرج شی ء من القدم و الحدوث علی الاصطلاحات كلّها، خطأ
[15]. و ستعلم أن لا قدیم بهذا المعنی فی الوجود.
و ثانیهما الغیر الزمانیین و یسمیان بالحدوث الذاتی و القدم الذاتی فالحدوث الذاتی
هو أن لایكون وجود الشی ء مستنداً إلی ذاته بذاته بل إلی غیره، سواءٌ كان ذلك
الاستناد مخصوصاً بزمان معین أو كان مستمراً فی كل الزمان أو مرتفعاً عن اُفق الزمان
والحركة، و هذا هو الحدوث الذاتی.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 973
[1] . و نیز معیت، كه بعدا آن را خواهند گفت.
[2] . یعنی بالاضافه، نسبی.
[3] . می فرماید: و القمر قدّرناه منازل حتی عاد كالعرجون القدیم (یس / 39) . «العرجون القدیم» به شاخه ی درخت خرما گفته می شود وقتی كهنه می شود و به شكل هلالی درمی آید. [قدیم ] در اینجا به همین معنای عرفی است.
[4] . توجه داشته باشید كه ایشان نمی گوید «علی قسمین» بلكه می گوید «علی معنیین» ؛ چون می خواهد بگوید اطلاق حدوث و قدم بر زمانی و ذاتی، بنا بر اشتراك لفظی است نه معنوی.
[5] . می فرماید «أصل الزمان» چون [اطلاق حدوث ] بر اجزاء زمان مانعی ندارد؛ مثلا می توان گفت «امروز حادث است» به این معنا كه وجود امروز مسبوق است به عدمش در دیروز و پریروز. پس برای كل زمان، حدوث زمانی به این اصطلاح فرض نمی شود.
[6] . اگر زمانی كه مقارن با عدم شی ء باشد وجود نداشته باشد، مسبوقیت وجود شی ء به عدم زمانی غلط است.
[7] . اینجا می فرماید «ستعلم» در حالی كه مباحث زمانْ گذشته است. مكرر گفته ایم كه در اسفار چنین بی نظمیهایی وجود دارد و به طور قطع می توان گفت لااقل مراحل را، بعد از ایشان ترتیب داده اند، و حتی شاید فصلها هم پس و پیش شده باشد و معلوم هم نیست چه كسی این كار را كرده.
[8] . ما قبلا گفتیم كه آنچه بالذات متصف به قبلیت و بعدیت می شود و قبلیت و بعدیتْ ذاتی آن و عین ذات آن است زمان است.
[9] . یعنی جزء تعریفش می باشد.
[10] . از یك نظر هر جزئی عین قبل است و از نظر دیگر عین قبلیت است؛ چون اینجا قبل و قبلیت یك چیز است.
[11] . یعنی: پس برای اصل زمان حدوثی نسبت به عدمش فرض نمی شود.
[12] . ویرگول باید بعد از «الحركة» باشد. اینجا ممكن است كسی بپرسد «ما قبلا خوانده ایم كه حدوث و تجدد عین حركت است؛ چطور در اینجا می گویید «حدوث و تجدد عین زمان و حركت است» ؟ در ادامه جواب می دهد: ما مطلب دیگری هم در گذشته گفته ایم و آن اینكه زمان و حركت یك چیزند. فرق زمان و حركت مثل فرق مقدار و جسم است كه به اعتبار فرق می كنند؛ یعنی همان طور كه اگر جسم را مبهم اعتبار كنیم جسم طبیعی است و اگر متعین اعتبار كنیم جسم تعلیمی است، تجدد را هم اگر مبهم اعتبار كنیم حركت است و اگر متعین اعتبار كنیم می شود زمان؛ یعنی زمان و حركت وجودا یك چیزند.
[13] . می فرماید: معنی قدم زمانی این است كه وجود شی ء به نحوی باشد كه برای زمان وجودش اوّلی نباشد.
اینجا قاعده این بود كه وقتی در تعریف حدوث زمانی می گویند «كون وجود الشی ء مسبوقاً بعدمه» در تعریف قدم بگویند «كون وجود الشی ء غیرمسبوق بعدمه» . اگر در تعریف حدوث می گفتند «كون وجود الشی ء بحیث له اول» ، در تعریف قدم هم می توانستند بگویند «كون وجود الشی ء بحیث لایكون له اول» . خلاصه ایشان حدوث و قدم را به دو صورت كه با هم مناسبت ندارند تعریف كرده اند.
[14] . به این معنا زمان قهرا قدیم هم نیست. وقتی می گوییم «القدم كون وجود الشی ء بحیث لا اول لوجوده» برای وجود شی ء زمانی فرض كرده ایم و بعد می گوییم زمان وجودش اول ندارد. زمان، زمان ندارد تا بتوانیم بگوییم برای زمانِ زمان، اوّلی نیست. پس به این معنا زمان نه حادث است نه قدیم.
اگر عبارت را به این صورت بیاوریم: «و معنی القدم الزمانی هو كون الشی ء بحیث لا أول زمانیّ لوجوده» (یعنی وجودش اول زمانی ندارد) ، می توانیم بگوییم زمان، قدیم زمانی است. البته این بحثها تعریفی و لفظی و اصطلاحی است، خیلی قابل مناقشه و بحث نیست.
[15] . معلوم شد كه در عالم چیزی وجود دارد كه نه حادث زمانی است و نه قدیم زمانی، و آن خود زمان است، بلكه مجردات هم نه حادث زمانی اند و نه قدیم زمانی؛ چون چیزی حادث یا قدیم زمانی است كه زمان داشته باشد و وقتی شی ء زمان نداشته باشد نه حادث زمانی است و نه قدیم زمانی.
حالا چرا مرحوم آخوند مطلب را پیچانده و به این صورت گفته است؟ این را تقریبا می توان گفت یك جبر اجتماعی است، نه اینكه نكته ای فلسفی در كار باشد. ایشان خواسته به متكلمین جوابی داده باشد. متكلمین می گفته اند: اجماع داریم كه قدیم زمانی وجود ندارد و لااقل این اموری كه در عالم ما هستند قدیم زمانی نیستند. ایشان می خواهد بگوید [این امور] همان طور كه قدیم زمانی نیستند، حادث زمانی هم نیستند.