در
کتابخانه
بازدید : 1638855تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Collapse <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (10)</span>آشنایی با قرآن (10)
Expand <span class="HFormat">تفسیر سوره مزّمّل</span>تفسیر سوره مزّمّل
Expand <span class="HFormat">تفسیر سوره مدّثّر</span>تفسیر سوره مدّثّر
Collapse <span class="HFormat">تفسیر سوره قیامة</span>تفسیر سوره قیامة
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (11)</span>آشنایی با قرآن (11)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با  قرآن (12)</span>آشنایی با قرآن (12)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (13)</span>آشنایی با قرآن (13)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (14)</span>آشنایی با قرآن (14)
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
این را شما دیده اید و این مسئله خیلی مطرح است: برخی افراد كه كار بدی می كنند و گناه خیلی بزرگی مرتكب می شوند بعد، از درون خودشان، از قلب خودشان دچار عذاب وجدان می شوند.

مثلاً یك آدم قاتل است، تحت تأثیر یك هیجان- هیجانهای احمقانه جوانی كه افراد گرفتارش می شوند- قرار می گیرد، بعد می بینید یك خونی را به ناحق می ریزد. در همان گرما گرم انجام قتل فرار می كند و بسا هست خودش را هم از نظرها مخفی می كند، اما بعد كه اندكی این غضب فرو می نشیند و حالت تعادل به او دست می دهد، وجدان شروع می كند به فعالیت كردن، آن منظره در نظرش مجسم می شود كه وقتی آن بی گناه را می كشت او چه می گفت، چه حالتی داشت، چرا من كشتم، من نمی باید او را می كشتم. وجدان شروع می كند به ملامت كردن. آنچنان از داخلْ او را پای میزان حساب و به محاكمه می كشد و آنچنان با شلاّق ملامت به سر او می كوبد كه یك وقت می بینید خودش می آید خودش را معرفی می كند، می گوید قاتل منم، هر كاری می خواهید بكنید؛ و گاهی می گوید بیایید مرا زودتر مجازات كنید كه من از عذاب وجدان خودم رهایی پیدا كنم. چرا؟ برای اینكه خدای متعال در درون هر كسی یك وجدان قرار داده است، این نور وجدان سو سو می زند، منتها هر چه آدم بیشتر گناهكار باشد نور او ضعیفتر و فضا تاریكتر و غبار آلودتر می شود.

گفت:
حقیقت سرایی است آراسته
هوا و هوس گردِ برخاسته
گردها هر چه كه زیادتر باشد نور او كمتر است، ولی هست. و گاهی می رسد به مرحله ای كه انسان دچار جنون می شود. بسیاری از جنونها نتیجه وجدان معذّب شده است.
«بُسر بن اَرطاة» یكی از سردارهای معاویه و آدم بسیار خبیثی است. معاویه او را مأمور كرد كه به قلمرو حضرت امیر شبیخون بزند. با یك لشكر جرّار از مرزی نفوذ كردند، رفتند و به هر ده و شهری كه می رسیدند نه به زنده ابقاء می كردند نه به مرده. از جمله به یمن رفتند. عبیداللّه بن عباس، پسر عموی حضرت، حاكم یمن بود ولی خودش در یمن نبود. او در خانه دو طفل (دو پسر كوچك صغیر) داشت. در جلو چشم مادرش سر این دو بچه كوچك را برید كه ناله های این مادر و مرثیه ها و نوحه سرایی هایی كه این مادر برای بچه های خودش كرده- كه شعرهایش الآن هست-
مجموعه آثار شهید مطهری . ج28، ص: 146
دل سنگ را كباب می كند. برگشت به شام. بالاخره هر چه باشد این بُسر هم بشر بود. كم كم آن كارهایی كه در آن گرما گرم انجام می داد و آن وقت خودش هم شاید درست حس نمی كرد، در نظرش مجسم شد. تازه این وجدان در او زنده شد كه آخر این چه كاری بود ما كردیم؟ شب و روز در خواب و در بیداری همان بچه ها جلو چشمش مجسم بودند كه او این بچه های بی گناه را كشته؛ آخرش دیوانه شد.
خلبان هیروشیما آخرش دیوانه شد، چرا؟ یك بابایی فقط برای اینكه مافوق دستور داده ] آن جنایت را مرتكب شد. ] دو دولت با همدیگر جنگ دارند، به مردم چه كار؟ به او دستور دادند برو بمب را بالای آن شهر بینداز. این مردك بمب را برد بالای یك شهر شصت هزار نفری انداخت.

می گویند بعد خودش نگاهی كرد به وضعی كه به وجود آورده بود، دید شهر تبدیل به آتش شده و مردم مثل اینكه در تنور آتش باشند به این طرف و آن طرف می دوند. در گرما گرم این كار چیزی حس نمی كرد. وقتی به آمریكا برگشت از او استقبال كردند و او به عنوان یك قهرمان جنگ شناخته شد. همین قدر كه اندكی آرام گرفت، وجدانش شروع كرد به فعالیت كردن. مدتی هم سرگرمش نگه می داشتند، نشد. آخرش سر به جنون زد و دیوانه شد. هر وقت یادش می آمد از جنایتی كه مرتكب شده، آتش به جانش می زد. بالاخره هر چه باشد انسان انسان است و حیوان نیست.
این نفس لوّامه (به تعبیر دیگر وجدان انسانیِ ملامتگر) همان بارقه انسانیت است كه در خمیره و سرشت هر انسانی هست.
پس «لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اَللَّوّامَةِ» یعنی سوگند یاد نمی كنم به نفس ملامتگر، به وجدان ملامتگر، به آن بارقه الهی در درون بشر، همان كه از انسان حساب می كشد.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است