در
کتابخانه
بازدید : 1640020تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
Expand شناسه کتابشناسه کتاب
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (10)</span>آشنایی با قرآن (10)
Collapse <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (11)</span>آشنایی با قرآن (11)
Collapse <span class="HFormat">تفسیر سوره دهر</span>تفسیر سوره دهر
Expand تفسیر سوره دهر (1) تفسیر سوره دهر (1)
Expand تفسیر سوره دهر (2) تفسیر سوره دهر (2)
Expand تفسیر سوره دهر (3) تفسیر سوره دهر (3)
Collapse تفسیر سوره دهر (4) تفسیر سوره دهر (4)
Expand تفسیر سوره دهر (5) تفسیر سوره دهر (5)
Expand <span class="HFormat">تفسیر سوره مرسلات</span>تفسیر سوره مرسلات
Expand <span class="HFormat">تفسیر سوره نبأ</span>تفسیر سوره نبأ
Expand <span class="HFormat">تفسیر سوره نازعات</span>تفسیر سوره نازعات
Expand <span class="HFormat">آشنایی با  قرآن (12)</span>آشنایی با قرآن (12)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (13)</span>آشنایی با قرآن (13)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (14)</span>آشنایی با قرآن (14)
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
بهترین علامت رستگی و وارستگی از غیر خدا و بستگی به حق و اینكه اساسا برای آنها هیچ چیزی غیر از خدا مطرح نبوده است همان چند تاریخچه كوچكی است كه از زندگی این بزرگوار باقی است. برای برخی افراد، اگر بخواهند زندگی شان را بنویسند، ده هزار صفحه می شود نوشت ولی ده هزار صفحه ای كه یك سطر با ارزش در آن پیدا نمی شود: او از كجا به كجا رفت، كجا مسافرت رفت، كجا چنین كرد؛ مانند برخی زندگی نامه ها. ولی یك كسی شما می بینید تاریخ برایش پنج صفحه بیشتر باقی نگذاشته، اما همان پنج صفحه كه نوشته هر یك سطرش می ارزد به ده هزار صفحه ای كه زندگی دیگران دارد. همین [قضیه ] یك تاریخچه ای در زندگی آنها بود. شما در نظر بگیرید كه آنها بشرند، نه اینكه بشر نیستند؛ اگر بشر نبودند كه برایشان فضیلت نبود. وقتی بشر هستند احساسات بشری دارند، اگر نمی داشتند كه برایشان فضیلت نبود. ولی به این احساسات بستگی ندارند، یعنی یك احساسات عالی دارند كه نمی گذارد آنها بسته باشند. خوشبختانه جزئیات جهاز حضرت زهرا مشخص است. علی وقتی قرار می شود كه عروسی او با زهرا را بگیرند چیزی ندارد جز زره اش، می رود آن را به چهارصد درهم می فروشد. بعد با یك یا دو نفر دیگر مأمور می شوند بروند یك جهازیه تهیه كنند كه قلم به قلمش مشخص است. یك پیراهن برای عروس تهیه می شود. پیراهن را می پوشد. خدای متعال وقتی كه می خواهد یك ارزش واقعی انسانیت را ظاهر كند [چنین می كند. ] آن روزی كه آدم را می خواست بیافریند فرشتگان گفتند:

أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِكُ اَلدِّماءَ [1]. خدا جواب داد: من می دانم در انسان چیزی را كه شما نمی دانید. آنچه خدا می دانست این جور چیزها بود. یك زن فقیر برهنه ای به عنوان یك سائل می آید و خطاب به اهل بیت می گوید: من عریانم و لباس ندارم. در آن گرفتاری كسی نبود كه اصلاً متوجه شود كه این زن هم آمده، غیر از خود این مخدّره مجلّله. فورا می رود همان لباس نو را از تنش بیرون می آورد، پیراهن اولی خودش را می پوشد و آن را به این زن انفاق و ایثار می كند. بعد
مجموعه آثار شهید مطهری . ج28، ص: 226
كه زنها می آیند، می گویند: پیراهن عروسی كجا رفت؟ می گوید: بله، زنی به اینجا آمد و كسی به او رسیدگی نكرد، من به او انفاق كردم. بشر این است، تا این مقدار آزادگی و رهایی! تازه برای چه؟ إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اَللّهِ لا نُرِیدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراًیعنی یك «متشكرم» هم از كسی توقع نداریم، فقط خدا و خدا.
وقتی كه پیغمبر اكرم در مرض موت به زهرا خبر می دهد: زهرا جان! تو اول كسی از اهل بیت من هستی كه به من ملحق می شوی گریه زهرا آرام می گیرد. برای او مژده است. پس برای آنها این دنیا و آن دنیا نداشته، قدم برداشته اند از این منزل به آن منزل رفته اند. این مقدار اهل حقیقت، این مقدار اهل یقین!
وقتی كه پیغمبر اكرم گریه شدید زهرا را دید فرمود: سرت را جلو بیاور. جلو آورد. جمله ای گفت. زهرا سر را بلند كرد، چهره اش می درخشید، تبسّمی به لبهایش بود. عایشه كه آنجا نشسته بود تعجب كرد، گفت: آن بار اول پیغمبر چه گفت، حالا چه گفت؟ فرمود: اگر پیغمبر می خواست كه همه بفهمند بلند می گفت، پس اینكه آرام به من گفته لابد نمی خواست دیگران بفهمند. و همین طور هم بود. آن وقت پیغمبر نمی خواست كسی بفهمد. ولی بعدها مانع افشای راز كه از بین رفت راز را آشكار كردند. ظاهرا خود ایشان بعدها فرمود: اول بار پدرم به من از مردنش در این بیماری گفت، خیلی ناراحت شدم. ولی بعد به من مژده ای داد، گفت: تو اول كسی هستی كه به من ملحق می شوی. نوشته اند كه بعد از آن دیگر كسی زهرا را متبسم ندید. عاشقانه پیغمبر خدا را دوست می داشت، نه به اعتبار اینكه رابطه پدر و فرزندی است بلكه به اعتبار اینكه او رسول اللّه و پیام آور خدای اوست. او پیام آور خدای خودش را دوست می داشت نه پدرش را از آن جهت كه پدرش است. پدرش را از آن جهت كه پیام آور خدایش بود دوست می داشت. و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطاهرین.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج28، ص: 227

[1] - . بقره/30.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است