در
کتابخانه
بازدید : 1640220تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
Expand شناسه کتابشناسه کتاب
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (10)</span>آشنایی با قرآن (10)
Collapse <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (11)</span>آشنایی با قرآن (11)
Expand <span class="HFormat">تفسیر سوره دهر</span>تفسیر سوره دهر
Expand <span class="HFormat">تفسیر سوره مرسلات</span>تفسیر سوره مرسلات
Collapse <span class="HFormat">تفسیر سوره نبأ</span>تفسیر سوره نبأ
Expand <span class="HFormat">تفسیر سوره نازعات</span>تفسیر سوره نازعات
Expand <span class="HFormat">آشنایی با  قرآن (12)</span>آشنایی با قرآن (12)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (13)</span>آشنایی با قرآن (13)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (14)</span>آشنایی با قرآن (14)
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
تقوا از ماده وَقْی است و وَقْی به معنی نگهداری است. تقوا در واقع وِقایه به كار بردن است، خود را
مجموعه آثار شهید مطهری . ج28، ص: 291
نگه داشتن و حفظ كردن است. وِقایه چیزی را می گویند كه انسان به آن وسیله خود را از آفت و شری نگهداری می كند. «این وقایه آن واقع شد» یعنی سبب نگهداری و حفظ آن از چیز دیگر شد.

شاید كلماتی از قبیل «خود نگهداری» یا «خود نگاهبانی» را تا اندازه ای بشود از نظر معنا نزدیك به كلمه تقوا در نظر گرفت. البته لازمه نگهداری خود و خود نگه داشتن، پرهیز كردن و اجتناب كردن از یك سلسله چیزهاست. پرهیزكاری لازمه تقواست نه عین تقوا.
در نهج البلاغه از كلماتی كه زیاد و بیش از جاهای دیگر به كار رفته كلمه «تقوا» است:

اُوصیكُمْ اَیُّهَا النّاسُ بِتَقْوَی اللّه [1]. از مجموع كلمات نهج البلاغه اینچنین به دست می آید كه تقوا عبارت است از حالتی، روحی، معنویتی در انسان كه وقتی آن روح و معنویت در انسان پیدا شد به انسان نوعی مصونیت و نگهداری می دهد. در مقام تشبیه، درست نظیر واكسنهایی كه برای نگهداری و محافظت بعضی بیماریها می زنند. مثل این كه شایع می شود كه شبه وبا [در حال پیشرفت است. ] قبلاً واكسنی به بدن انسان می زنند كه اگر احیانا میكروب این مرض وارد بدن او بشود نتواند كار كند یعنی این واكسن یك حفاظی و یك حالت مصونیتی در بدن به وجود می آورد كه آن عامل بیماری اگر هجوم هم بكند كاری از او ساخته نیست. عین همین مطلب كه در حالات جسمانی انسانها هست در حالت روحانی انسانها هم هست و لهذا فقها هم از جمله در كتابهای رساله می گویند عدالت عبارت است از ملكه تقوا. ملكه تقوا یعنی در اثر تمرین، ممارست، اجتناب از گناهان و مواظبت بر طاعات، در انسان یك حالت راسخه ای پیدا می شود [كه او را از گناه حفظ می كند. ] ملكه را از آن جهت ملكه می گویند كه یك حالت راسخ است نه حالت موقت، چون حالت موقت در همه افراد پیدا می شود. مثلاً ممكن است كسی یك ساعت پای صحبت یك نفر نشسته موقتا یك حالتی پیدا می كند كه در آن ساعت اگر مواجه با یك گناه بشود پرهیز می كند ولی این، یك حالت زودگذر است، چند ساعت كه فاصله بشود آن حالت از بین می رود و اگر موجبات همان گناه برایش پیدا بشود اهمیتی به آن نمی دهد و لهذا آن حالات را ملكه نمی گویند.

ملكه یك حالت راسخ را می گویند كه در روح انسان رسوخ و نفوذ كرده و به این زودیها زایل شدنی نیست، اگر هم بخواهد زایل بشود مدتها باید رویش كار بشود تا تدریجا زایل گردد.

برعكس ِ آن حالتی كه به آن «حال» می گویند. «حال» حالت موقتی است كه چند ساعتی هست و بعد نیست. غرض این است كه فقها هم از تقوا به ملكه راسخه تعبیر می كنند، یعنی تا این حالت خودنگهبانی و خودنگهداری و مصونیت در مقابل گناه به صورت یك ملكه راسخه در نیاید اسمش تقوا نیست.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج28، ص: 292
تقوا در نهج البلاغه به این معنا به كار رفته. مثلاً در یك جا می فرماید: اِنَّ تَقْوَی اللّهِ حَمَتْ اَوْلِیاءَ اللّهِ مَحارِمَهُ وَ اَلْزَمَتْ قُلوبَهُمْ مَخافَتَهُ [2]همانا تقوای الهی حامی اولیاء حق است و آنها را از محارم و محرّمات نگهداری می كند. تقوا چیزی است كه اگر در انسان پیدا شد او را حمایت و از محارم حفظ و نگهداری می كند. وَ اَلْزَمَتْ قُلوبَهُمْ مَخافَتَهُ تقوا اگر در دلها پیدا بشود خوف خدا به وجود می آورد. اینجا تقوا با خوف و ترس از خدا دو چیز به حساب آمده. خوف خدا لازمه تقواست. این كه در بعضی جاها «اِتَّقُوا اللّهَ» را «از خدا بترسید» ترجمه می كنند، درست نیست. تقوا چیزی است كه به تعبیر امیرالمؤمنین لازمه آن خوف خدا هست، همچنان كه لازمه آن پرهیزكاری هست، اما خودش عین خوف خدا و عین پرهیزكاری نیست؛ خودش همان ملكه راسخه، همان حالت، همان روح الهی است كه اگر در انسان پیدا بشود این آثار را به دنبال می آورد.
جمله دیگری در نهج البلاغه هست، می فرماید:
اِنَّ الْخَطایا خَیْلٌ شُمُسٌ حُمِلَ عَلَیْها راكِبُها. . . وَ اِنَّ التَّقْوی مَطایا ذُلُلٌ [3].
گناه بعد از آنكه به وجود آمد و انسان مرتكب شد، بدیهی است كه از بین نمی رود و می ماند، آن حركات ظاهریِ گناه است كه تمام می شود. وقتی كه انسان یك دروغ می گوید یا یك غیبت می كند یا گناه دیگری مرتكب می شود، آن حركات جسمانی اش مثلاً یك دقیقه است ولی گناه تنها عمل جسمانی نیست، اگر تنها عمل جسمانی می بود، آدمی هم كه مُرده است دستش را حركت بدهند بشود گناه! یا آدمی كه خواب است دستش حركت كند بشود گناه! گناه ریشه اش در روان و روح انسان است، یعنی یك نوع تغذیه است. هر عملی كه انسان مرتكب می شود تغذیه ای است برای روح و روان او.
می فرماید: گناه، همانی كه در انسان باقی می ماند، خطایا، خطاها، لغزشها در حكم اسبهای چموش است كه سواره ای بر آن سوار كنند، یعنی همین قدر كه گناه مرتكب شدی یك حالت ناآرامی- كه در قرآن كلمه لِلطّاغینَ آمده است (لِلطّاغینَ مَ- ـابا) - در وجودت پیدا می شود. گناه بذر طغیان و سركشی در روح انسان است، بعد اصلاً آدم حس می كند كه مثل اینكه خودش از اختیار خودش بیرون است؛ ده بار تصمیم می گیرد دروغ نگوید، بعد می بیند بی اختیار شد و دروغ گفت؛ ده بار تصمیم می گیرد غیبت نكند، یك وقت حواسش را جمع می كند می بیند دو ساعت است كه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج28، ص: 293
غیبت كرده. این بدان علت است كه تخم چموشی را قبلاً در روح خودش كاشته است و عقل و ایمان وقتی می خواهند سوار بر این روح و روان بشوند مثل سواركاری هستند كه می خواهد بر یك اسب چموش ِ لگدزن گازبگیر سوار شود كه رام كردن او زحمت دارد؛ یعنی هر گناهی كه مرتكب می شوی به منزله این است كه تخم چموشی را در روان خودت كاشته ای و به هر نسبت كه گناه مرتكب بشوی اختیار روان خودت را از دست عقل و اراده ات گرفته ای و مصداق لِلطّاغینَ شده ای.

وقتی كه اختیار را از عقل و اراده گرفتی، معلوم است، اسب چموش را سوار شدن و ناتوانی از كنترل كردن، به این طرف و آن طرف زدن و آخرش سقوط كردن و از بین رفتن است.
اما: الا و ان التقوی مطایا ذلل و بر عكس، تقوا داشتن در حكم مركبهای راهوار رام است.

«مطایا» جمع مطیّة است. مطیة یعنی مركب راهوار، مخصوصا كه كلمه «ذلل» هم هست: مَطایا ذُلُلٌ. [برای ] مركب راهوار رام یك اشاره كافی است، نه لگدی می زند نه كُندی می كند و نه شلاّقی می خواهد. تو اشاره كن از این طرف برود از این طرف می رود، اشاره كن از آن طرف برود از آن طرف می رود. حتی اگر بخوابی، راه خودش را طی می كند و می رود. در این زمینه در كلمات امیرالمؤمنین علی علیه السلام زیاد آمده است.
بنابراین، این كه گفته شد: إِنَّ جَهَنَّمَ كانَتْ مِرْصاداً [4]جهنم كمینگاه است، كمینگاه چه كسانی است؟ لِلطّاغِینَ مَآباًكمینگاه است و بازگشتگاه [5]طاغیهاست. طاغیها چنین اشخاصی هستند كه علی علیه السلام فرمود. روح انسان به واسطه گناهان و بی تقوایی به آن صورت درمی آید، دیگر از این گودال بیرون نمی آید، در آن گودال ساقطش می كنند كه هرگز بیرون نیاید. اماإِنَّ لِلْمُتَّقِینَ مَفازاً برای متقیان فوز و رستگاری و نجات است. «مَفاز» بر وزن مصدر میمی است كه هم به معنی نجات می آید هم به معنی محل نجات، و هر دو یك نتیجه را می دهد. إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ مَفازاًبرای متقیان فوز و رستگاری است، یا جایگاه فوز و فلاح و رستگاری است. بعد قسمتی از نعمتهای بهشت را ذكر می كند.

[1] - . خطبه 186.
[2] - . خطبه 112.
[3] - . خطبه 16.
[4] - . نبأ/21.
[5] - . [در سخن استاد «بازگشت» آمده. ]
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است