در
کتابخانه
بازدید : 1638896تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (10)</span>آشنایی با قرآن (10)
Collapse <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (11)</span>آشنایی با قرآن (11)
Expand <span class="HFormat">تفسیر سوره دهر</span>تفسیر سوره دهر
Expand <span class="HFormat">تفسیر سوره مرسلات</span>تفسیر سوره مرسلات
Expand <span class="HFormat">تفسیر سوره نبأ</span>تفسیر سوره نبأ
Collapse <span class="HFormat">تفسیر سوره نازعات</span>تفسیر سوره نازعات
Collapse تفسیر سوره نازعات (1) تفسیر سوره نازعات (1)
Expand تفسیر سوره نازعات (2) تفسیر سوره نازعات (2)
Expand تفسیر سوره نازعات (3) تفسیر سوره نازعات (3)
Expand تفسیر سوره نازعات (4) تفسیر سوره نازعات (4)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با  قرآن (12)</span>آشنایی با قرآن (12)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (13)</span>آشنایی با قرآن (13)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (14)</span>آشنایی با قرآن (14)
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
بعد قرآن وارد داستان حضرت موسی می شود و آن را خیلی به طور اجمال ذكر می كند، برای اینكه سرگذشت انبیا اغلب مشابه یكدیگر است. چون تعلیماتشان مشابه یكدیگر است (البته با یك اختلافاتی) و یك راه و به سوی یك هدف است و اصول تعلیماتشان یك چیز است، قهرا عكس العملهایی كه مردم مخصوصا طاغیها و فرعونها در مقابل آنها دارند یك جور است.
هَلْ أَتاكَ حَدِیثُ مُوسی . آیا داستان موسی برایت گفته شده است، برایت آمده است؟ اینجا واقعا سؤال نیست كه بگوییم خدا دارد از پیغمبر سؤال می كند كه آیا چنین چیزی هست، بلكه تعبیر ادبی است. مثل اینكه گاهی ما می گوییم: می خواهی این را برایت بگویم؟ نه اینكه واقعا شك داریم كه آیا می خواهی یا نمی خواهی، بلكه وقتی می خواهیم بگوییم، این را با این تعبیر شروع می كنیم؛ چون حدیث موسی را خود خدا قبلاً در آیات دیگر برای همین پیغمبر بیان كرده بوده. سوره نازعات بعد از سوره مزّمّل است كه گویا در آن سوره مقداری از قضیه حضرت موسی آمده است.

هَلْ اَتیكَ حَدیثُ موسی. آیا داستان موسی برایت آمده است؟ إِذْ ناداهُ رَبُّهُ بِالْوادِ اَلْمُقَدَّسِ طُویً .

آن وقتی كه در وادی مقدس، وادی طور، پروردگارش او را ندا كرد؛ در آن جریان كه در آن شب تاریك به آن وادی مقدس رسید، كه در آیات دیگر قرآن قسمتهای دیگرش بیان شده است. شبی تاریك و ظلمانی و سرما و باران بود، خاندانش دختر شعیب همراهش بود. او در این بیابان درد زاییدن گرفت و احتیاج به آتش و گرم كردن داشت. موسی این طرف و آن طرف می رفت، از دور نوری دید. به خیال اینكه آنجا آتشی از آتشهای دنیایی است و برود از آنجا آتش بیاورد، به سوی آن نور رفت. آنجا دید آتشی هست، نوری هست ولی شكل دیگری دارد. همان جا وحی الهی بر او نازل شد و به او مأموریت داده شد كه تو حالا باید بروی دنبال كار دیگری.
اِذْ نادیهُ رَبُّهُ بِالْوادِ الْ- مُقَدَّسِ طُوی. آنگاه كه رب او، پروردگار او، پرورش دهنده او، تكمیل كننده او ندا كرد او را در وادی مقدس طُوی، همان وادی طور. اِذْهَبْ اِلی فِرْعَوْنَ اِنَّهُ طَغی. امر خداست. پیغمبر در مقابل امر خدا تسلیم است، چون و چرا ندارد، و اصلاً معنی ایمان همین است، اگر آدم چون و چرا بكند كه عبودیت نیست. آدم بفهمد خوب است اما چون و چرا بكند كه من تا چون و چرایش را درك نكنم، نمی كنم [خلاف ایمان است. ] به من گفته اند نماز بخوان، تا فلسفه اش را نفهمم من نمی خوانم! فلسفه اش را هم بفهمی و بخوانی، دیگر آن نماز نیست. اگر نماز را فقط به خاطر فهمیدن فلسفه اش می خوانی امر خدا را اطاعت نكرده ای. وقتی كه فهمیدی نماز چنین فایده ای دارد [و فقط به خاطر این فایده نماز خواندی ] آن فایده نماز، خدای توست. بندگی، تسلیم در مقابل امر مولا بودن است. گفتند برو مكه، بگو چَشم! گفتند دور آن سنگها حركت كن، چشم! حجرالاسود را كه یك سنگ بیشتر نیست استلام و تعظیم كن، چشم! بین صفا و مروه هفت
مجموعه آثار شهید مطهری . ج28، ص: 314
نوبت برو و برگرد، چشم! در آن قسمت معیّن هروله كن، چشم! گوسفند قربانی كن، چشم! اصلاً دین یعنی تسلیم امر خدا بودن. سنایی می گوید:
تو را یزدان همی گوید كه در دنیا مخور باده
تو را ترسا همی گوید كه در صفرا مخور حلوا
می گوید طبیب به تو می گوید كه چون صفرا داری حلوا نخور، دیگر چون و چرا نمی كنی، می گویی او طبیب است، می فهمد؛ یعنی من در مقابل امر او تسلیمم. تو به اندازه ای كه در مقابل امر طبیب تسلیم هستی در مقابل امر خدا تسلیم نیستی؟ به ابراهیم می گویند: سر بچه ات را باید در راه خدا ببُری. ابراهیم از آن جهت ابراهیم است كه نه فلسفه این كار را می فهمد و نه می داند برای چیست و چه حكمتی دارد. همین قدر كه فهمید این رؤیا رؤیای صادقه و وحی الهی است گفت: چَشم! اسماعیل هم وقتی كه فهمید چنین است، گفت: چشم! [نه اینكه بگویند] انسان است، انسان را كه بی جهت نباید كشت. بی جهت نباید كشت ولی اگر امر خدا باشد، جهتش همان امر خداست. یا بُنَیَّ إِنِّی أَری فِی اَلْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُكَ . پسرم در عالم رؤیا اینچنین دارم می بینم. (او هم می داند كه رؤیای پدرش رؤیای ناشی از بخار معده نیست، پدرش اهل وحی است و قسمتی از وحیها در عالم رؤیا به او می رسد. ) در عالم رؤیا به من وحی شده است كه دارم تو را ذبح می كنم و باید تو را ذبح كنم.

فَانْظُرْ ما ذا تَری . حالا اسماعیل چه گفت؟ نگفت: پدر جان تو خواب دیده ای كه داری مرا می كشی، عمر من زیاد می شود! بلكه گفت: یا أَبَتِ اِفْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اَللّهُ مِنَ اَلصّابِرِینَ [1]. امر خداست انجام بده، ان شاء اللّه در مقابل امر خدا صابر هستم. آنچه كه مربوط به این دو بنده بود انجام دادند. اسماعیل درست مثل یك گوسفند آمد در مذبح خوابید، ابراهیم هم درست مثل یك قصاب تمام كارهایش را كرد، كاردش را هم تیز كرد، آمد و كاردش را هم كشید. ولی واقع امر خدا تا اینجا بیشتر نبود، نه اینكه ابراهیم هم می دانست تا اینجا بیشتر نیست و صورت سازی می كرد.

ابراهیم به قصد اینكه سر اسماعیل را ببُرد و اسماعیل هم به قصد اینكه سرش بریده بشود [این كارها را انجام دادند، زیرا از نظر آنها] چرا ندارد، خدا گفته است. ولیفَلَمّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبِینِ. `وَ نادَیْناهُ أَنْ یا إِبْراهِیمُ. `قَدْ صَدَّقْتَ اَلرُّؤْیا [2]. چون ایندو تسلیم خودشان را نشان دادند فریاد كردیم:

ابراهیم بس است، كافی است، اطاعت شد، امر ما تا همین جا بیشتر نبود، ما می خواستیم مقام تسلیم تو و مقام عبودیت تو آشكار بشود.
با كدام منطق جور در می آید كه انسان زن بی پناهش را، زنی كه درد زاییدن گرفته است، در
مجموعه آثار شهید مطهری . ج28، ص: 315
بیابان، شب تاریك زمستان رها كند و دنبال كار دیگری برود؟ ! ولی وقتی كه در چنین شرایطی [منادی ] به موسی می گوید: امر خداست، برو به سوی فرعون كه طغیان كرده است، به سوی این طاغی برو، می گوید: چَشم! دیگر چون و چرا ندارد. حتی از خدا قول هم نمی گیرد. اگر بخواهد قول بگیرد كه او دیگر پیغمبر نیست: خدایا پس تو قول بده به یك وسیله ای این زن من را حفظ بكنی، آنوقت من می روم؛ تو از آنجا مرا تأمین كن تا من از این طرف بروم. در مقابل امر خدا این حرفها مطرح نیست. تو گفتی، همان كافی است. و صلّی اللّه علی محمد و آله الطاهرین.
باسمك العظیم الاعظم الاعزّ الاجلّ الاكرم یا اللّه. . .
پروردگارا دلهای ما به نور ایمان منوّر بگردان، عبودیت ما را عبودیت واقعی قرار بده، ما را اهل تسلیم در مقابل امر خودت قرار بده، ما را اهل رضا در مقابل امر خودت قرار بده.
پروردگارا غِلها و غشها را از دلهای ما بیرون بیاور.
پروردگارا به دلهای ما نورانیت عنایت بفرما، ایمانهای ما را ایمان مستقر قرار بده، اموات ما مشمول عنایت و مغفرت خودت قرار بده.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج28، ص: 316

[1] - . صافّات/102.
[2] - . صافّات/103- 105.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است