در
 

 

جنگ تنزیل و جنگ تأویل

این جمله از مسلمات تاریخ است كه امیرالمؤمنین در همان جریان صفین و جمل و غیره می‌فرمود: "پیغمبر بر تنزیل می‌جنگید و من باید بر تأویل بجنگم!" دشواری كار علی(ع) همین‌جاست. پیغمبر با تنزیل می‌جنگید؛ ‌یعنی با دشمن روبه‌رو بود یا می‌خواست روبه‌رو بشود. آیه‌ای در مورد معین نازل می‌شد، در همان موردی كه آیه نازل می‌شد، همه مسلمین می‌دانستند كه این آیه قرآن مال همین جاست؛ می‌رفتند و می‌جنگیدند. دیگر برای كسی شك وشبهه‌ای باقی نمی‌ماند. اما علی باید با تأویل بجنگد؛ یعنی آیه قرآن همین آیه قرآن است اما شأن نزول، آن شأن نزول نیست؛ مربوط به زمان پیغمبر است. روح همان روح است، روح همان دستور است ولی شكل فرق كرده است.

"المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض یأمرون بالمنكر و ینهون عن المعروف و یقبضون أیدیهم نسوا الله فنسیهم إن المنافقین هم الفاسقون."

بحث ما درباره مسئله نفاق است. كسانی كه با تلاوت كلام الله مجید آشنا هستند، می‌دانند از جمله كلماتی كه در قرآن زیاد به چشم می‌خورد و به گوش شنیده می‌شود كلمه "منافق" یا صیغه‌های دیگری از همین ماده است: منافقون، منافقات یا خود كلمه نفاق: "فأعقبهم نفاقاً فی قلوبهم" [1]. یا كلمه "نافقوا" كه باز به همین معناست؛ و بعضی از صیغه‌های دیگر. به هر حال یكی از مطالب و مسائلی كه در قرآن كریم مطرح است، بحث درباره منافقین است.

در قرآن در مقابل مؤمنین و موافقین، دو دسته مخالف وجود دارد؛ نه یك دسته. شاید این از مختصات قرآن باشد و در هیچ كتاب آسمانی در مقابل طبقه مؤمنین و موافقین دو دسته مختلف را نام نمی‌برد؛ بلكه مجموعاً دو دسته‌اند: مردم یا مؤمن‌اند و یا كافر نقطه مقابل مؤمن. اما قرآن مجید نقطه مقابل مؤمنین را دو دسته یاد می‌كند: دسته‌ای كه گاهی آن‌ها را كافران یا مشركان می‌نامد و دسته دیگری كه آن‌ها را منافقان می‌داند و برای این‌ها حساب جداگانه‌ای باز كرده است. مثلاً می‌فرماید: "یا أیها النبی إتق الله و لا تطع الكافرین و المنافقین"[2]. ای پیامبر! تقوای الهی پیشه كن؛ پروای خدا را داشته باش؛ پیروی نكن، اطاعت نكن، نپذیر پیشنهاد‌های كافران و نه پیشنهادهای منافقان را. یا در جای دیگر می‌فرماید: "لیعذب الله المنافقین و المنافقات و المشركین و المشركات" [3]. به هر حال حساب آن‌ها را از حساب كافران و یا مشركان (كافر و مشرك به دو اعتبار گفته می‌شود) جدا می‌كند.

گاهی قرآن در بعضی از تعبیرات خود به این‌ها با خشم بیشتری نگاه می‌كند و این‌ها را مستحق عذاب بیشتری از كافران می‌شمارد؛ چون در یك جا می‌فرماید: "إن المنافقین فی الدرك الأسفل من النار" [4]. منافقان در پایین‌ترین و سخت‌ترین طبقات جهنم خواهند بود. پس معلوم می‌شود این‌ها از نظر قرآن از آن طبقه‌ای كه آن‌ها را كافران می‌نامد، وضع بدتری دارند.

همبستگی میان منافقین

قرآن منافقین را- همان منافقینی كه در زمان خود رسول اكرم بودند- به صورت افرادی جدا از هم نمی‌بیند. به صورت یك دسته متشكل و هم‌فكر كه در میان آن‌ها همبستگی وجود دارد، می‌بیند. آیه‌ای كه در ابتدای سخنم عرض كردم، همین مفهوم را می‌رساند؛ آیه‌ای است در سوره توبه. در چند آیه بعد از آن می‌فرماید: "و المؤمنون و المؤمنات بعضهم أولیاء بعض یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنكر" [5] الی آخر. مردان مؤمن و زنان مؤمن حامیان یكدیگر هستند، وابسته و پیوند خورده به یكدیگر هستند، امر به معروف و نهی از منكر می‌كنند. در مقابل، كافران را ذكر نمی‌كند، منافقان را ذكر می‌كند. برای منافقان هم چنین وابستگی قائل است. گو این‌كه كلمه "اولیاء" را به كار نمی‌برد، ولی می‌فرماید: بعضهم من بعض بعضی‌هاشان از بعضی هستند؛ یعنی این‌ها از یكدیگر هستند. این تعبیر "همبستگی" از تعبیر "بعضهم اولیاء بعض" اگر بیشتر نباشد، كمتر نیست؛ چون در برخی دیگر از آیات قرآن این تعبیر هست و مفسرین اینچنین می‌فهمند كه این‌ها آنچنان به یكدیگر وابسته هستند كه یكی هستند. مفهوم "بعضهم من بعض" اتحاد و یگانگی را می‌رساند كه بالاتر از مفهوم حامی بودن و ناصر بودن است. نقشه و عملشان درست ضد عمل مؤمنین است.

اگر مؤمنین مردم را ترغیب می‌كنند به آنچه كه "معروف " نامیده می‌شود و كار خیر است و اگر از كارهای شر باز می‌دارند، این‌ها درست در جهت عكس فعالیت می‌كنند؛ نقش بازدارندگی دارند كه در آیات دیگری از قرآن می‌توان استنباط و استفاده كرد. از جمله همین‌جا: "و یقبضون أیدیهم" و دست خودشان را قبض می‌كنند، بسط ید ندارند، موقع كار و عمل كه می‌شود، عقب‌نشینی می‌كنند، از داخل به جامعه اسلامی صدمه و ضربه می‌زنند.

به هر حال آیاتی كه در قرآن راجع به منافقین است زیاد است. . . اساساً ما یك سوره در قرآن داریم به نام سوره "منافقون" كه بعد از سوره‌ جمعه است: "إذا جائك المنافقون قالوا نشهد أنك لرسول الله و الله یعلم أنك لرسوله و الله یشهد ان المنافقون لكاذبون" [6]. (ضمناً این آیه تعریف می‌كند كه منافق چه كسانی هستند) یك عده مردم منافق و دو رو پیش تو می‌آیند، تظاهر به اسلام و ایمان می‌كنند، می‌گویند شهادت می‌دهیم كه تو پیغمبر خدا هستی. خدا می‌داند كه تو پیغمبری و خدا شهادت می‌دهد كه این منافقین اعتراف ندارند و دروغ می‌گویند!

آیاتی كه كلمه منافق و منافقات در آن نیست و درباره منافقین است، زیاد است و جالب این است كه همین طور كه در مؤمنین، قرآن هم مردها را ذكر می‌كند و هم زنان- مردان مؤمن و زنان مؤمنه- در منافقین هم زنانی را به حساب می‌آورد: مردان منافق و زنان منافق.

عصر ما، عصر نفاق

حال چگونه است كه قرآن این‌ همه روی مسئله نفاق تكیه كرده است؟ خصوصاً كه در كتب آسمانی پیشین یا اسمی از منافقین نیست یا اگر هست، بسیار كم است. برای این است كه هرچه بشر بدوی‌تر و از تمدن دورتر بوده و در درجات پایین‌تر زندگی می‌كرده، از صراحت بیشتری برخوردار بوده است؛ یعنی آنچه كه در درون داشته است از فكر و احساسات و عواطف و از رغبات و بی‌میلی‌ها، از مهربانی‌ها و خشم‌ها و از ایمان‌ها و بی‌ایمانی‌ها، هر چه داشته همان را ظاهر می‌كرده است؛ و هر چه بشر پیش رفته و تكامل پیدا كرده (نمی‌خواهم بگویم خود این یك تكامل است ولی از تبعات تكامل است) قدرتش بر تصنع هم- كه نفاق، نوعی تصنع است- افزایش پیدا كرده است؛ كما این‌ كه اگر ما مردم عصر خودمان را با مردم صدر اسلام مقایسه كنیم، نفاق هزاران درجه بیشتر شده است. یك وقتی من با خودم فكر می‌كردم كه اساساً اگر عصر ما را از نظر انسانی بخواهند ارزیابی كنند- نه از نظر صنعتی- اگر یك جنبه انسانی را بخواهند ملاك و مشخص عصر و زمان ما قرار بدهند، باید بگویند عصر نفاق! اگر بگویند در عصر ما بزرگ‌ترین ماشینی كه ابتكار و اختراع شده چه ماشینی است؟ به نظر من ماشین قلب حقایق است! این‌كه بشر این‌همه توانایی پیدا كرده است كه حقایق را وارونه جلوه بدهد. . .

لغت نفاق

كلمه "نفق" در قرآن آمده است: "إن تبتغی نفقاً فی الأرض او سلما فی السماء" [7]. از این‌جا ما می توانیم ریشه لغت را پیدا كنیم. لغویین می‌گویند نفق یعنی راه؛ البته راه‌های مخفی و پنهانی.

یادم هست وقتی ما شرح نظام می‌خواندیم (كتابی است در صرف و نحو، مقارن با سیوطی؛ طلبه‌هایی كه مقدمات عرب را می‌خوانند یكی از كتاب‌هایی كه در صرف و نحو می‌خوانند، نظام است) در آن‌جا به لغتی برخورد كردیم و بعد در كتاب‌های لغت دیدیم و آن لغت "نافقاء" است. در آن‌جا این‌جور معنی كرده بود: موش صحرایی سوراخ خودش را كه در صحرا می‌كند، یك احتیاطی می‌كند برای نجات از دشمن. یك در برای سوراخ و آغل خودش باز می‌گذارد كه همان در معمولی رفت و آمد است كه باید برود و بیاید. ولی بعد در در آن و در یك نقطه دور دستی كه از این دروازه آشكار دور است از زیر زمین به طرف بالا می‌كند و می‌كند تا سقف را به كف زمین نزدیك می‌كند، اما آن‌قدر نمی‌كند كه سوراخ بشود؛ بلكه یك قشر نازكی باقی می‌گذارد و نه آن‌قدر نازك كه خود قشر خراب بشود، بلكه در این حد كه اگر روزی خطری از در پیدا شد، حیوان درنده‌ای از این در وارد شد و خطر ایجاد كرد، او بتواند با سرش محكم بزند و این قشر خراب بشود. این‌ كه از این در وارد می‌شود، او از آن در خارج می‌شود. عرب به این می‌گویند "نافقا" یعنی یك راه مخفی درونی سر پوشیده‌ای كه برای دنیای موش صحرایی جزء اسرار نظامی است و دشمن از آن با خبر نیست ولی یك چنین راه احتیاطی برای خودش باز گذاشته است.

در لغت هم وقتی كه ما راجع به "منافق" نگاه می‌كنیم كه منافق را چرا منافق می‌گویند، می‌بینیم گفته‌اند برای این‌كه دو در برای خودش قرار داده: یك در ورودی كه از آن در به اسلام وارد می‌شود و یك در خروجی كه باید فرض كنیم در پنهانی است؛ از یك در وارد و از در دیگر خارج می‌شود.

تعریف منافق

از همین‌جا ضمناً تعریف منافق معلوم می‌شود. مؤمنی داریم، كافری داریم و منافقی. مؤمن كسی است كه واقعاً از عمق دل خودش به حقیقت اسلام ایمان دارد و اقرار و اعتراف هم دارد؛ در دل مؤمن است در زبان و در عمل هم مؤمن است؛ در احساسات هم مؤمن است، در تظاهرات ظاهری هم مؤمن است؛ در عمل مؤمن است در قول هم مؤمن است.

اما كافر كسی است كه مخالف است؛ در باطن مخالف است، در ظاهر هم مخالف است. می‌گوید من خدا را قبول ندارم. خدا را قبول ندارد و می‌گوید هم خدا را قبول ندارم. پیغمبر را قبول ندارد، می‌گوید هم پیغمبر را قبول ندارم. قرآن را قبول ندارد، می‌گوید قبول ندارم. صریح است. كافر است و یك كافر صریح، یعنی یك‌رو؛ یك‌رو بیشتر ندارد. ظاهرش همان را می‌گوید كه باطنش می‌گوید و باطنش همان را می‌گوید كه ظاهرش می‌گوید.

و اما منافق. منافق كسی است كه فكر و اندیشه‌اش یك‌جور می‌گوید، زبانش جور دیگر، درست بر ضد آن. احساسات و عواطفش در یك جهت است ولی تظاهرات ظاهریش در جهت دیگر. در دل خدا را قبول ندارد اما متظاهر به خداپرستی است. پیغمبر را قبول ندارد، متظاهر به احترام به پیغمبر است؛ قرآن را قبول ندارد، متظاهر احترام به قرآن است؛ علی را قبول ندارد، متظاهر به احترام به علی است؛ و همین‌طور همه مقدسات دین. پرده‌ای بر روی كفر خودش كشیده است. بنابر این نفاق یعنی كفر در زیر پرده. منافق یعنی كافری كه كفر خودش را در پشت پرده مخفی نگه داشته است.

خطر نفاق

حدیثی در نهج‌البلاغه است. امیرالمؤمنین در نامه‌ای كه به محمد ابن أبی بكر وقتی او را والی مصر كرده بودند، نوشته‌اند می‌فرماید: من از پیغمبر اكرم این حدیث را شنیدم. پیغمبر نسبت به آینده امت اظهار نگرانی می‌كرد و می‌گفت: "من از منافقان نگرانم. " پیغمبر از آینده امت خودش اظهار نگرانی می‌كرد ولی نه از ناحیه كافران؛ از ناحیه كسانی كه اسلام را به ظاهر قبول كرده‌اند و در باطن قبول نكرده‌اند. عبارت حضرت این است كه پیغمبر می‌فرمود: "إنی لا أخاف علی امتی مؤمناً و لا مشركاً" من از مؤمنین بر امتم بیم ندارم، از مشركین هم بر امتم بیم ندارم، "اما المؤمن فیمنعه الله بإیمانه" خدا مؤمن را به موجب همان ایمانش باز می‌دارد؛ یعنی ایمان مؤمن به او اجازه نمی‌دهد خطری برای اسلام به وجود بیاورد. "و اما المشرك فیقمعه الله بشركه" مشرك چون متظاهر به شرك خودش است، خدا به همین موجب او را می‌كوبد. "و لكن اخاف علیكم كل منافق الجنان عالم اللسان" [8]. آن‌كه من از او بر شما بیمناكم، منافق است كه زبانش دانا و متظاهر است و به خیر و اسلام می‌چرخد، بلكه همه تظاهراتش تظاهرات اسلامی است اما دلش به سوی دیگران است.

از این‌جا انسان می‌فهمد كه خطر منافق و نفاق چقدر بزرگ است! وقتی قرآن را نگاه می‌كنیم، می‌بینیم تكیه عظیمی دارد راجع به نفاق و منافق. آیاتش را جمع‌آوری نكرده‌ام ولی زیاد است. می‌بینیم پیغمبر اكرم هم می‌گوید من از كس دیگری حتی از مشركان و كافران بر امت خودم بیم ندارم ولی از منافقان، از مسلمانانی كه متظاهر به اسلامند ولی مُدلّس و ریاكار و متظاهر و دُكان‌دار هستند و باطن و عمق دلشان به اسلام ایمان نیاورده است، من از این‌ها بر دین خودم می‌ترسم....

انسان‌ها مثل عبارت‌ها

انسان مثل عبارت است. بعضی از الفاظ و عبارت‌ها در معنی خودش صریح است؛ یعنی انسان وقتی كه جمله را می‌خواند، می‌فهمد مقصود چیست؛ یك عبارت صریح است. بعضی جمله‌ها عبارت‌های مُعقّد و پیچیده است. وقتی كه شما یك بیت یا یك رباعی از شعرهای سعدی را می‌خوانید، در كمال صداقت و وضوح، معنی خودش را از لفظ نشان می‌دهد. اما بعضی از اشعار ممكن است كه در نهایت بلاغت هم باشد، خیلی معنی دقیق و رقیقی هم داشته باشد اما معقد و پیچیده است. لفظ معنی را آن‌طور كه باید نشان نمی‌دهد و بعضی از عبارت‌ها اساساً معماست. انسان نمی‌فهمد كه اصلاً مقصود از آن چیست و گوینده چه می‌خواسته بگوید. بعضی از عبارت‌ها ظاهری دارد و باطن دیگری. انسان نگاه می‌كند، اول یك معنا از آن می‌فهمد ولی وقتی خیلی در آن دقت می‌كند، می‌بیند مقصود دیگری داشته است، غیر از آنچه ظاهر می‌فهماند.

انسان‌ها درست مثل عبارت‌ها هستند. ظواهر انسان‌ها با منویات آن‌ها حكم لفظ و معنا دارد. پس نقطه مقابل نفاق چیست؟ صراحت و صداقت. آنچه كه اسلام از یك نفر مسلمان می‌خواهد صراحت و صداقت است كه صریح باشد، مثل استعارۀ بالكنایه و جمله كنایی نباشد؛ راست باشد و دروغ نباشد؛ چون در هر نفاقی، دروغ هم مستتر است. البته دروغ‌ها را ما اغلب در لفظ می‌گوییم ولی نفاق گاهی دروغش در لفظ است و گاهی در تظاهر و عمل؛ انسان خودش را آنچنان نشان می‌دهد كه نیست. گفت "آیا تو هر آنچه می‌نمایی هستی؟" یك‌جور می‌نمایاند و جور دیگری هست. مثل معروفی است، می‌گویند "جوفروشی و گندم‌نمایی" انسان جوفروش باشد ولی گندم نشان بدهد.

اما خطر نفاق. خیال نمی‌كنم دیگر تردیدی باشد در این جهت كه خطر نفاق از خطر كفر خیلی بیشتر و افزون‌تر است؛ برای این‌كه نفاق همان كفر است ولی در زیر پرده؛ كفر در زیر پرده است. حال تا این پرده دریده بشود و آن چهره كریه كفر ظاهر بشود چقدر نفوس فریب خورده و گمراه شده‌اند!

علت تفاوت پیشروی علی(ع) و پیامبر(ص)

چرا وضع پیشروی امیرالمؤمنین علی(ع) نسبت به پیغمبر اكرم فرق داشت؟ از نظر ما شیعیان كه علی و تاكتیك علی با پیغمبر فرقی نداشت ولی چطور است كه پیغمبر با این سرعت پیشروی می‌كند و دشمن را یكی بعد از دیگری ساقط می‌كند ولی علی(ع) وقتی كه با دشمنانش روبه‌رو می‌شود، سخت دچار و گرفتار است؛ آن پیشروی برایش نیست و در مواقع زیادی از دشمن شكست می‌خورد، چرا؟ برای این‌كه پیغمبر با كسانی می‌جنگید كه آن‌ها كافر بودند. منافقین زمان پیغمبر در زمانی بودند كه نطفه نفاق تازه داشت بسته می‌شد كه علی بعدها مواجه با همین‌ها شد. ولی علی(ع) از اول با منافقین طرف بود.
پیغمبر با ابوسفیان طرف است، ابوسفیانی كه كفر صریح و روشن است، ابوسفیانی كه با لا إله إلا الله مخالفت می‌كند و اعل هبل (زنده باد هبل) می‌گوید. واضح است كه اعل هبل با لا إله إلا الله نمی‌تواند بجنگد. جاذبه لا اله الا الله كجا،جاذبه اعل هبل و از این مزخرفات كجا؟! اما معاویه همان ابوسفیان است، منویات همان منویات است، مقصود همان مقصود است، راه همان راه است، هدف همان هدف است ولی شعارش همان شعارش همان شعار علی(ع) است و احیاناً در مواقعی داغ‌تر! خودش را مدافع توحید و لا إله إلا الله و اسلام و قرآن معرفی می‌كند. شعاری كه با آن به جنگ امیرالمؤمنین می‌آید، آیه قرآن است: "و من قتل مظلوماً فقد جعلنا لولیه سلطاناً فلایسرف فی القتل انه كان منصوراً"9. حالا چقدر دیده تیزبین می‌خواهد كه در زیر آیه "و من قتل مظلوماً" كه معاویه آورده، خط اعل هبل را بخواند، بگوید این همان اعل هبل است! لفظش این است؛ معنی همان معنی است. خیلی نفوذ عمیق و بصیرت فوق‌العاده‌ای می‌خواست.
دلیلش خیلی واضح است: داستان قرآن بر نیزه كردن. آیا چنین نقشه‌ای بر سر راه پیغمبر بود كه یك كسی بیاید قرآن بر نیزه كند، بگوید بین ما و شما قرآن؟ این از قطعیات تاریخ است: علی(ع) وقتی كه با معاویه روبه‌رو می‌شود، مرتب پیك می‌فرستد و نامه می‌نویسد: ما مسلمانیم، شما مسلمانید؛ دو فرقه مسلمان با یكدیگر روبه‌رو شده‌اند؛ بین ما و شما كتاب خداست؛ بیاییم ببینیم هرچه قرآن می‌گوید، به آن عمل كنیم. هرچه علی پیشنهاد كرد، این‌ها گوش نكردند. معلوم بود آن‌ها با قرآن كاری ندارند. ولی آن لحظات آخری كه این مرد شكست را برای خودش قطعی می‌بیند كه چند لحضه بیشتر تا شكست باقی نیست، فوراً نیرنگ می‌زند. نوشته‌اند پانصد قرآن بر نیزه كردند. (حتی افرادی مثل جرجی زیدان می‌نویسد پانصد قرآن و این را یك دلیل می‌گیرند كه نوشتن قرآن در صدر اسلام با چه سرعتی بوده؛ بر خلاف تبلیغاتی كه می‌كنند كه صدر اسلام چون عرب جاهلیت كتابت نمی‌دانست، تا مدت‌ها چیزی نمی‌نوشتند!) حالا شما ببینید چقدر باید فكر، عالی و ایمان محكم باشد كه وقتی علی به او می‌گوید بزن، این تظاهر به قرآن است علیه خود قرآن، این كاغذ است، او دروغ می‌گوید، انسان اطاعت كند و بزند. گفتند: تو می‌گویی ما با قرآن بجنگیم؟! ما هرگز با قرآن نمی‌جنگیم. ما تا حالا در راه قرآن می‌جنگیدیم ولی حالا كه با قرآن روبه‌رو شدیم، نمی‌جنگیم، محال است؛ اصلاً اگر یك لحظه این جنگ ادامه پیدا كند، حرام است. فرمود: شما نمی‌خواهید بجنگید، بگذارید آن‌هایی كه می‌جنگند، بجنگند. گفتند: این عمل حرام است، یك لحظه هم ادامه پیدا كند، حرام است. فوراً دستور بده مالك اشتر برگردد!

جنگ تنزیل و جنگ تأویل

جمله‌ای دارد امیرالمؤمنین. این جمله از مسلمات تاریخ است كه امیرالمؤمنین در همان جریان صفین و جمل و غیره می‌فرمود: "پیغمبر بر تنزیل می‌جنگید و من باید بر تأویل بجنگم!" دشواری كار علی(ع) همین‌جاست. پیغمبر با تنزیل می‌جنگید؛ ‌یعنی با دشمن روبه‌رو بود یا می‌خواست روبه‌رو بشود. آیه‌ای در مورد معین نازل می‌شد، در همان موردی كه آیه نازل می‌شد، همه مسلمین می‌دانستند كه این آیه قرآن مال همین جاست؛ می‌رفتند و می‌جنگیدند. دیگر برای كسی شك وشبهه‌ای باقی نمی‌ماند. اما علی باید با تأویل بجنگد؛ یعنی آیه قرآن همین آیه قرآن است اما شأن نزول، آن شأن نزول نیست؛ مربوط به زمان پیغمبر است. روح همان روح است، روح همان دستور است ولی شكل فرق كرده است. علی باید با تأویل بجنگد. تأویل از ماده "اول" است. اول یعنی رجوع. مؤول یعنی مرجع. این‌كه می گوید من به تأویل باید بجنگم، یعنی این چیزی كه الان من باید با او بجنگم، ظاهر و شكلش نیست اما روح و معنی و برگشتش همان است. ظاهر این می‌گوید آیه قرآن، اما روح و باطن و معنایش همان كفر است؛ یعنی من با نفاق باید بجنگم. دشواری كار من این است كه با نفاق و منافق باید بجنگم. این است كه كار من را خیلی سخت و دشوار كرده است.

ابزار منافق

ابزار منافق چیست؟ ‌نمی‌شود منافق را در دنیا از میان برد؛ هست. بشر است، منافق می‌شود. بشر

وقتی در جامعه‌ای قرار گرفت و دید اگر بخواهد بر خلاف اصولی كه مردم جامعه به آن اعتقاد دارند، تظاهر كند، جامعه او را درهم می‌كوبد، فوراً تظاهر می‌كند؛ به همان لباس درمی‌آید ولی جامعه باید خودش آگاه باشد و گول تظاهر و فریب را نخورد. باز این‌جاست كه ما می‌بینیم پیغمبر اكرم از آن طرف راجع به خطر نفاق شدیداً اظهار نگرانی می‌كند، ‌از طرف دیگر راجع به اینكه امتش جاهل باشند و تجزیه و تحلیل نداشته باشد و در مسائل غور نكنند اظهار نگرانی می‌كند.

خیلی عجیب است! پیغمبر از دو چیز اظهار نگرانی كرده است: از نفاق و منافق؛ و دیگر این‌كه از توده امت جاهل و نادان باشند. در آن‌جا فرمود: "إنی لا أخاف علی امتی مؤمنا و لا مشركا" تا آن‌جا كه فرمود: "و لكنی أخاف علیكم كل منافق الجنان عالم اللسان". در این‌جا می‌فرماید: "إنی لا أخاف علی امتی فقر و لكن أخاف علیهم سوء التدبیر" من از فقر و نداشتن ثروت بر امتم بیمناك نیستم؛ یعنی كمی ثروت، امت من را از پا درنمی‌آورد. آن چیزی كه من از آن نگران هستم فقر معنوی و فكری و فقر اندیشه است. اگر غنای اندیشه باشد، ثروت می‌آید اما ولو ثروتشان از دنیا بگذرد- مثل ثروت امروز كشورهای اسلامی كه همین نفت بزرگ‌ترین منبع ثروت دنیاست و بیشترش در كشورهای اسلامی است- ولی فقر اندیشه داشته باشند، فایده‌ای به حالشان نخواهد داشت. حالا اگر این دو خطر با هم پیدا بشوند، یعنی از یك طرف منافق‌ها، بی‌دین‌های متظاهر زیرك، متظاهرها و ریاكارها و مدلس‌ها پیدا بشوند و از طرف دیگر مردم،جاهل و نادان باشند، آن‌ها این‌ها را ابزار خودشان قرار می‌دهند.

عامل نفاق در پدید آوردن حادثه كربلا

حادثه كربلا را همین دو عامل به وجود آوردند. مردم جاهل و نادان ابزار دست ابن‌زیادها قرار گرفتند و این نكته‌ای است كه ما می‌بنیم خود امام حسین آن را بیان فرموده است؛ ائمه ما نیز آن را بیان كرده‌اند. این واقعه مایه عبرت و درس است. اگر ما خیال بكنیم مردمی كه در كربلا جمع شدند، امام حسین را كشتند به خدا و پیغمبر و قرآن اعتقاد نداشتند و یك مردم كافر بی‌اعتقادی بودند (توده‌شان را عرض می‌كنم نه سرانشان را) اشتباه كرده‌ایم، ‌گمراه شده‌ایم و از این حادثه نمی‌توانیم پند بگیریم. حتی اگر ما خیال بكنیم این مردم نسبت به علی و آل علی بی‌اعتقاد بودند، باز هم اشتباه كرده‌ایم. اگر مردمِ شام بودند، این یك‌جور بود. مردم شام به خدا و پیغمبر و قرآن اعتقاد داشتند ولی علی و آل علی را نمی‌شناختند اما مردم كوفه می‌شناختند. این شهادت معاصرین عصر امام حسین است كه همه می‌گفتند دل مردم با توست. تاریخ می‌نویسد وقتی كه مسلم در كوفه در مجمع مردم نامه امام حسین را می‌خواند، این مردم گفتند سخنان آقاست و های های گریستند و اشك ریختند. در عین حال منافقین از همین مردم لشكری علیه امام حسین به وجود آوردند. این عبرت تاریخ است.

كشتن پسر پیامبر به قصد قربت!

روزی امام سجاد سلام‌الله علیه، عبید الله بن عباس بن علی پسر حضرت عباس را دیدند؛ نوشته‌اند: "فاستعبر" گریه كرد و اشكش جاری شد. عمویش ابوالفضل و صحنه عاشورا و قضایای عاشورا به یادش آمد. اشكش جاری شد؛ بعد فرمود: "چند روز بر پیغمبر سخت گذشت: یكی روز احد بود كه عمویش حمزه به آن وضع شهید شد، دیگر روز موته بود كه پسر عمویش جعفر شهید شد اما هیچ روزی مثل روز حسین بر پیغمبر سخت نگذشت." بعد امام فرمود: "سی هزار نفر در كربلا جمع شدند و كل یتقربون إلی الله بدمه؛ سی هزار نفر به قصد قربت، فرزند پیغمبر را كشتند!" این شهادت امام سجاد است.
اگر یك چنین زمینه‌ای نبود كه پسر سعد در عصر تاسوعا وقتی می‌خواست شعار بدهد و مردم را بلند كند، نمی‌گفت: "یا خیل الله! إركبی و بالجنة أبشری" لشكر خدا قیام كن! بشارت باد تو را به بهشت. وقتی كه مقدس احمق بشود، این‌جور از آب درمی‌آید. یك عده قلیلی منافق توانستند از توده‌ای مسلمان ولی جاهل و احمق، لشكری انبوه علیه فرزند پیغمبر به وجود بیاورند...

*این سخنرانی حدود سال 1350 ظاهراً در مسجد الجواد تهران ایراد شده است. [9]



[1] - توبه/77

[2] - احزاب/1

[3] - احزاب/73

[4] - نساء/145

[5] - توبه / 71

[6] - منافقون /1

[7] - انعام / 35

[8] - نهج البلاعه، نامه 27

[9] - منبع: سایت دفتر حفظ و نشر آثار مقام معظم رهبری به نقل از  سایت: www.irdc.ir

 

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است