در
بازدید : 395851      تاریخ درج : 1389/7/21
Skip Navigation Links.
مقدمه
خاندان روح الله
ولادت خورشید
Expand كودكیكودكی
Expand دوران تحصیل دوران تحصیل
Expand تشكیل خانواده تشكیل خانواده
آغاز نهضت
قیام 15 خرداد
تبعید و هجرت به نجف
هجرت به پاریس
بازگشت به ایران
پیروزی انقلاب اسلامى
مشكلات مسیر انقلاب
جنگ تحمیلی و دفاع هشت ساله امام و امت
جام زهر
Expand سربازان روح الله سربازان روح الله
Expand رحلت امام خمینى قدس سرهرحلت امام خمینى قدس سره
رهبری آیت الله خامنه ای حفظه الله
Expand اساتید و مشایخ اجازه امام اساتید و مشایخ اجازه امام
Expand شاگردانشاگردان
علماء معاصر امام
Expand روح الله از منظر بزرگان  روح الله از منظر بزرگان
Expand فرازهایی از زندگی فرازهایی از زندگی
Collapse خاطرات یارانخاطرات یاران
عوامل موفقیت امام
عناصر موثر در شكل گیری شخصیت انقلابی و معنوی امام
Expand سجایای علمی و اخلاقی امام سجایای علمی و اخلاقی امام
نامه ها وسفارشات اخلاقی عرفانی امام
Expand دیدگاههادیدگاهها
Expand بزرگان از منظر امام بزرگان از منظر امام
اصل ولایت فقیه
نكته ها
سخنان برگزیده
معرفی آثار
معرفی دیگری از آثارامام خمینی
معرفی مقالاتی با موضوع امام خمینی (ره)
معرفی نرم افزارهای مربوط امام خمینی
معرفی فیلمهایی با موضوع امام (در دست تهیه)
امام خمینی در اینترنت
ضمیمه ها
 

ضمن تشكر از این كه به ما وقت مصاحبه دادید، لطفا بفرمایید وقتی وارد حوزه شدید وضعیت حوزه قم و حوزه درسی امام چگونه بود؟ و اگر خاطراتی دارید بیان فرمایید.

 من در سال 1322 به قم آمدم. آن موقع ظاهرا 17 ساله بودم البته صرف، نحو، معانی، بیان، معالم، شرایع و شرح لمعه را خوانده بودم و بعد به قم آمدم و در همان مدت، تدریس هم می كردم. حوزه قم آن روزها بسیط بود و طلبه زیادی نداشت، فكر می كنم حداكثر دو هزار و پانصد تا سه هزار نفر (از علمای شهر، قدیم و جدید و طلبه ها و فضلا) بودند. لذا كسی كه وارد حوزه می شد، هم زود شناخته می شد و هم آقایان و بزرگان را زود می شناخت.

از كسانی كه اسم آنها در آن روزها در حوزه برده می شد سه نفر در راس بودند. مرحوم آقای حجت، مرحوم آقای سید محمدتقی خوانساری، مرحوم آقای صدر، اشخاص دیگری هم معروف بودند از جمله: آقا سید احمد خوانساری كه در بازار نماز می خواند و در خانه اش درس می گفت، مرحوم آقای فیض، مرحوم آقای كبیر، مرحوم آقای سید محمود روحانی (پدر مرحوم آقا سید محمد صادق و آقا سید محمد روحانی)، مرحوم میرزا مصطفی (پدر آقای صادقی كه فعلا در دانشگاه هستند و پدرزن آقای خاتمی)، مرحوم آقای صدوقی (چون مقسم شهریه آقای صدر بود و معمولا كارهای حوزه را هم می رسید)، مرحوم آقای سید عبدالوهاب (ایشان هم مقسم شهریه آقای حجت بود)، آقای شیخ عبدالحسین قزوینی، مرحوم آقای گلپایگانی، مرحوم امام، مرحوم سید محمد داماد، مرحوم سید احمد زنجانی، مرحوم آقا میرزا مهدی مازندرانی (كه فقط فلسفه می گفت) و مرحوم شیخ عبدالرضا چالحصاری (كه اخباری بود) مجموعا اینها بودند، دو سه نفر دیگر هم نظیر اینها بودند. شهریه طلاب هم ماهی سه تومان بود. به اضافه مهر نان آقای حجت. مرجعیت حوزه هم در نجف در دست [آیت الله العظمی] آقای سید ابوالحسن اصفهانی بود.

طولی نكشید دو شخصیت وارد قم شدند: یكی آقازاده آقای اصفهانی بود (حاج آقا حسین)كه با آقای بجنوردی به قم آمد و دومی [آیت الله العظمی] آقای بروجردی بود.

آقای بروجردی كه به قم آمدند (تقریبا اواخر 23 یا 24) همه به استقبال ایشان رفتند. حضرت امام در آمدن آقای بروجردی به قم نقش محوری داشت. و ایشان به این فكر افتادند كه قم را تعمیق ببخشند.لذا نامه نوشتند و امضا گرفتند، و آقایان را جمع كردند حتی در استقبال آقای بروجردی امام نقش زیادی داشتند. با آمدن آقای بروجردی، آقایان ثلاثه، چهار نفر شدند. و از موقعی كه آقای بروجردی آمدند شهریه هم می دادند و شهریه ایشان از همه بیشتر بود. درس شروع كردند و درجه دومی ها می رفتند؛ یعنی امام، آیت الله گلپایگانی، آقا شیخ مرتضی حائری (البته [آیت الله] آقای اراكی نمی رفت) و...

آقای صدر، استقبال شایسته ای از آیت الله بروجردی كرد. در مجلسی كه به مناسبت ورود ایشان برگزار شد، به میهمانان خوشآمد می گفت و امامت جماعت و محل تدریس خود را به آیت الله بروجردی واگذارد. عده زیادی از فضلا در درس آیت الله بروجردی حاضر شدند؛ از جمله مرحوم میرزا محمد تقی اشراقی. به خاطر دارم یك بار ایشان در درس، اشكالی به مرحوم آقای بروجردی گرفت. استاد، جواب داد. مرحوم آقای اشراقی بر سخن خود پافشاری كرد، بعد گفت آقا من عناد ندارم. ایشان چطور شنید و چه برداشتی كرد؟ فرمود: من و عناد؟ (مثل اینكه اینجور برداشت كردند كه آقای اشراقی می گوید شما عناد می كنید) دو سه بار این جمله را گفت و آقای اشراقی ساكت شد.

در آن موقع امام، درس رسائل می گفت. آقای گلپایگانی، كفایه تدریس می كرد. آقا سید احمد خوانساری، مكاسب تدریس می كرد. آقا سیدمحمد داماد هم رسائل تدریس می كرد. شاگردان هر كدام هم 10 تا 20 نفر بودند. امام و آقای گلپایگانی در حجره دارالشفا تدریس می كردند.

از همان روزها، برخورد و پوشش و رفت آمد امام با دیگران تفاوت هایی داشت؛ بسیار منظم و وزین بود. از همان وقت ها، رفتار و منش ایشان تحسین همگان را بر می انگیخت و همه جا از ایشان با وقار یاد می شد. در آن سال ها معمولا از حضرت امام با عنوان آقا روح الله یاد می شد، بعضی ها هم می گفتند: حاج آقا روح الله. دیگران هم خوب بودند، اما ایشان وقار خاصی داشتند. نخست فلسفه می گفتند بعد ادامه ندادند.فقط یك فلسفه خصوصی می گفتند كه آقایان اخوان مرعشی، شركت می كردند، و قید كرده بودند كه درس عمومی نشود و هر كسی شركت نكند.

آقای سید عبدالغنی اردبیلی كه در درس فقه و اصول امام شركت می كرد، شنیده بود امام درس فلسفه می گویند، رفته بود درس فلسفه، اخوان مرعشی به او گفته بودند شركت نكنید (من این را از خود عبدالغنی نقل می كنم).ایشان می گفت من رفتم به امام گفتم: می خواستم بیایم درس فلسفه ولی اخوان مرعشی ممانعت كردند، امام به آنها گفته بود به ایشان كار نداشته باشید، لذا ایشان در درس شركت كردند و درس امام را در منظومه از اول تا آخر نوشته اند، الان هم دارند آن را تصحیح می كنند. تا به عنوان تقریر درس منظومه امام چاپ كنند.

شما درس ایشان رفته بودید؟ 

نخیر، من تازه سطح می خواندم. من سطح رسائل را نزد آقای حاج مرتضی حائری خواندم. بعد كفایه را نزد آقای سلطانی خواندم و در سال 26 به نجف رفتم.

هنوز به نجف نرفته بودم امام درس خارج را شروع كرد. خاطرم هست اول كه درس خارج شروع كرد بحث خیارات مكاسب بود. جمعیت زیادی شركت كرده بودند كه مقبره ای كه از درب ورودی حرم بیرون می آیید دست چپ، مقبره دوم؛ مقبره درازی است. آن مقبره تقریبا پرشد.

من آن وقت رفته بودم درس ایشان. از اول كه امام درس خارج شروع كرد، بعضی از طلبه ها با كتاب آمده بودند. و سن آنها جوری بود كه معلوم بود خارج خوان نیستند. امام فرموده بود: این بحثها سطح هم نیست. مثلا جوری ی خواست بگوید كه كتاب نیاورید. و آنهایی كه به قصد سطح آمده اند، نیایند.

یكی از امتیازات امام این بود كه در روزهای جمعه در مدرسه فیضیه؛ مدرس زیر كتابخانه، درس اخلاق می گفت، طلبه كم بود، آقای مطهری بود، آقای سیدعبدالغنی اردبیلی بود و چند نفر دیگر، من هم می رفتم. بقیه بازاری بودند. و تقریبا مدرس از بازاریها پر می شد. امام تعدادی مخالف هم داشت. همین طور كه ایشان فرموده بودند ظرف آقا مصطفی را آب می كشیدند.

من یادم هست وضو می گرفتم كه بروم درس اخلاق ایشان، یك نفر از همشهری های ما آمد (عصر بود و وقت نمار نبود) گفت:حالا وضو می گیری نماز بخوانی؟ گفتم: می روم درس اخلاق. گفت: درس صوفیه می روی، صوفی بشوی؟

امام به طور مرتب ظهرها در فیضیه پشت سر آقا سید احمد زنجانی نماز می خواند. وقتی آقاسید احمد زنجانی نمی آمد امامت با ایشان بود. بعضی از مقدسین با امام نماز نمی خواندند.

به خاطر روحیه عرفانی بود یا اشكال دیگر داشتند؟ 

نه اشكال دیگر نداشتند.

اصرار امام از اینكه آقای بروجردی بیایند به قم به خاطر این بود كه از نظر علمی حوزه علمیه قم بالا برود یا جهات دیگری هم مدنظر بود؟

امام معتقد بود كه آقای بروجردی خیلی فاضل است. لذا درس ایشان كه می رفت درس را هم جدی می گرفت و می نوشت. اصولش را قریب یك دوره نوشته است. اخیرا سید حسن [خمینی] را كه دیدم، گفت: ما تقریر امام از درس آقای بروجردی را چاپ می كنیم. آن وقت من شنیدم؛ امام گفته بودند: آقای بروجردی اصول را خوب هضم كرده است. یكی این جهت بود. یكی هم می خواستند قم را رونق ببخشند زیرا معاصر آقای اصفهانی در قم كسی نبود. و آقای بروجردی معاصر آقای اصفهانی بود. مرحوم آقای اصفهانی هم احتیاطات خود را با وجود حاج آقا حسین قمی به ایشان ارجاع داده بودند. یعنی از ایشان سوال كرده بودند احتیاطات شما را به چه كسی مراجعه كنیم. فرموده بود به آقای بروجردی. البته ایشان ساكن بروجرد بودند.

وقتی ایشان مریض شدند، آمدند تهران؛ شاه به عیادت ایشان رفته بود می خواستند از تخت پایین بیایند، مشكل داشتند، شاه زیر بغل آقای بروجردی را گرفته از تخت پایین آورده بود. كسی از آن صحنه عكس گرفته بود ولی درباریها فهمیده بودند و عكس را توقیف كردند. نگذاشتند منتشر شود چون شاه مثل یك خادم نشان داده شده بود.

آقای بروجردی مرد با تقوا و از نظر علمی هم مورد قبول همه بود. آقای نخودكی كه در میان طلبه های مشهد به زهد و تقوی معروف بود، مروج آقای بروجردی بود.

به یاد دارم در استقبال از مرحوم آقای بروجردی، آقای صدر و آقای خوانساری رفتند بیرون شهر چادر زدند و همراه آنان جمعیت زیادی منتظر آقای بروجردی بودند. آقای حجت هم یكی دو كیلومتر جلوتر چادر دیگری زدند.

شایع است در آن زمان اختلافاتی بین امام و آیت الله بروجردی وجود داشته است. اگر ممكن است در این مورد توضیح بفرمایید.

خود امام فرمود راجع به حوزه پیشنهادهایی به آقای بروجردی می دادیم آقای بروجردی تامل می كرد. امام می گفت من رفتم نزد آقای بروجردی (من دقیقا یادم نیست گفت آقا مرتضی حائری یا كس دیگری را گفت و یا اصلا كس دیگری نبوده) به آقای بروجردی مجددا اصرار كردیم. ایشان قبول نكرد بعد گفت من چای می خوردم، فرمود: چه كنم؟ من استكان را زمین گذاردم و گفتم همان كه گفته بودیم و بلند شدم رفتم.

بعضی از اطرافیان آقای بروجردی خیلی به امام خوش بین نبودند. به عقیده خودشان مثلا امام جسارت كرده به آقای بروجردی. امام برای مدتی به منزل آقای بروجردی رفت و آمد نكرد. با این كه امام در مرجعیت آقای بروجردی نقش اساسی داشت. من یادم هست بعد از مرحوم آقای اصفهانی (ره) به دنبال مرجع اعلم بودم. از آقای بروجردی پرسیدم چیزی نفرمود از آقای شیخ محمد علی اراكی هم پرسیدم او هم چیزی نگفت. گفتم از چه كسی بپرسم؟ حداقل این را به من بگویید. گفت از حاج آقا روح الله بپرس. گفتم شما، حاج آقا روح الله را از لحاظ علم و تقوی و اهل خبره بودن تایید می كنید؟گفت بله؛ امام در میان آنها مورد احترام بود.

بعدها رفتم نجف، مدتی در نجف بودم (دو سال و اندی) بعد برگشتم به قم، در آن زمان دیگر درس امام عمومی، و از درسهای دیگر هم شلوغتر بود؛ البته نه از درس آقای بروجردی. محل درس هم آمده بود مسجد سلماسی. اول در مسجد محمدیه بود. آقای شریعتمدار هم در مسجد مدرسه حجتیه درس می گفت. یك نفر از طلبه ها رفته بود به آقای شریعتمدار گفته بود شما بیایید مسجد محمدیه تدریس كنید، تا امام كه جمعیت درسشان بیشتر است در مسجد مدرسه حجتیه تدریس كند. آقای شریعتمدار جواب نداده بود. در خیابان حضرت امام را دیده بود گفته بود شما تشریف بیاورید در مسجد مدرسه حجتیه درس بگویید من درسم را به مسجد محمدیه منتقل می كنم. امام از دست این طلبه كه این حرف را زده بود، خیلی منكسر شده بود. آقا شیخ اسدالله نجف آبادی نقل می كند: امام آمد بعد از درس منقلب بود. گفت یكی از شماها به بزرگان حوزه جسارتی كرده و گفته جای درسشان را بدهند و بیایند اینجا درس بگویند. بعد فرمود: این آقا برود توبه كند. و از آن آقا عذرخواهی كند. البته من عذرخواهی كردم اما من جسارت نكرده بودم، آن آقا كه جسارت كرده، او باید عذرخواهی می كرد. امام خیلی به آداب و حریم افراد مقید بود.

در سال 1356 كه به حج مشرف شده بودم از مكه به عراق رفتم، یكی دو روز پس از تشرف به نجف امام را در حرم مطهر حضرت امیرالمومنین (ع) ملاقات كردم. كاری هم انجام گرفته بود و من شرمنده شده بودم. می خواستم بروم خدمت ایشان.

در آن وقت توسط آقای شیخ نصرالله خلخالی 500 هزار تومان فرستاده بودم كه برای لبنانی ها به آقا موسی صدر در لبنان بدهد. آقا شیخ نصرالله اشتباها این را به امام داده بود. آن موقع حاج شیخ علی خلخالی تهران بود من به حاج علی گفتم پول را من فرستادم برای آقا موسی مثل این كه به او نرسیده است. گفت پول را داده به آقای خمینی. من چیزی نگفتم. او با پدرش تماس می گیرد كه آن پول مال لبنان بوده. پدرش می گوید: چیزی نشده؛ از امام پس می گیرم. حاج علی به من گفت. من گفتم: نه به ایشان بگویید دست نگه دارد. گفتم من پول را تهیه می كنم و می فرستم لبنان. پول زیادی بود و تهیه آن سخت بود؛ در عین حال پول را تهیه كردیم و به حاج علی دادیم و گفتیم به آقا موسی صدر برساند.

البته شیخ نصرالله هم بی مورد اشتباه نكرده بود. چون من گاهی به وسیله او پول برای آقای خمینی می فرستادم. او سابقه ذهنی اش این بود كه این پول هم مال آقای خمینی است. در عین حال از سوی ایشان اشتباه شده بود یا در ایران از سوی من؟ شایع شده بود یك پولی اشتباها به آقای خمینی داده شده و در نجف مشهور شده بود كه پول آقای خویی را شیخ نصرالله برده به آقای خمینی داده است. و پول را من فرستاده بودم و اصلا صحبت آقای خویی در میان نبود.

علت این بود كه چون شیخ نصرالله مروج آقای خمینی بود آنهایی كه به آقای خویی ارادت داشتند از این جهت اراحت بودند. از من پرسیدند گفتم نه این ریشه ندارد. و به بعضی هم می گفتم مربوط به آقا موسی صدر بود. و چیزی هم به گوش امام خورده بود لذا من شرمنده شده بودم. می خواستم آقای خمینی را ببینم ایشان را در مسجد بالاسر دیدم. (این در زمانی بود كه با فاصله كمی انقلاب شروع شد) امام فرمود: شب بیایید منزل ما. دعوت ایشان را اجابت كردم. وقتی رفتم خود امام در را باز كرد و با پیراهن و بیرجامه از لای در نگاه كرد. بعد رفت داخل، لباس پوشید و آمد.

آنجا مسایلی مطرح كردیم راجع به انقلاب. از جمله اینكه یك نفر كه امام به او اجازه داده بود در تهران و به امام گفته بودند كه او با انقلاب خیلی خوب نیست و كارهایش هم خوب نیست. امام به من فرمودند كه شما بروید به ایشان بگویید كه این كارها را نكند.

گفتم: من در حدی نیستم كه به ایشان بگویم و حرف من در ایشان اثر كند. اگر شما می خواهید نامه بنویسید. عرض كردم اگر می خواهید وكالت را از ایشان بگیرید. امام گفت: اگر این كار را بكنم بكلی آبروی ایشان می رود. قبل از آنكه من به او اجازه وكالت بدهم آبرویی داشته؛ حیثیتی داشته و با وكالت دادن من، آبروی او بیشتر شده. حالا اگر وكالت را بگیرم تمام آبروی او می رود. گفتم: پس اجازه بدهید من نگویم. من با چه مجوزی بگویم. چون اگر بگویم تاثیر ندارد. بهرحال منظور این است كه امام خیلی مقید بود به این جور موارد، كه از زبان، از قلم از رفتار او، به كسی صدمه ای وارد نشود.

یادم هست وقتی كه دولت موقت می خواست استعفا بدهد من فكر می كردم چون من به وسیله ای شنیده بودم؛ آن هنگام برادر بنی صدر كه دادستان تهران بود او خبر را به كسی گفته بود. بعد او به من گفت كه دولت موقت می خواهد استعفا بدهد. من تلفن كردم به آقای صانعی چون فكر می كردم یك كار مهمی در شرف اتفاق است. با این كه وقت گذشته بود و امام خواب بودند ولی اصرار كردم به ایشان بگویید. بالاخره امام را بیدار كرده بود اما امام قبل از من شنیده بود. از طریق صادق طباطبایی كه سخنگوی دولت بود. توسط آقای صانعی پیغام داده بود فردا با دو سه نفر بیایید قم. و من هم دستم جز به آقای بهشتی و باهنر نرسید. شب دیروقت بود لذا من به اینها گفتم فردا صبح بیایید برویم قم. هر سه با ماشین آقای بهشتی رفتیم در راه هرچه فكر كردیم عقلمان به جایی نرسید، كه حالا دولت موقت استعفا بدهد چه كنیم؟ همین طور متحیر رفتیم خدمت امام. ایشان آمد نشست و هیچ آثار اضطراب در امام نبود. چون كار را من شروع كرده بودم شروع كردم به سخن گفتن كه دولت موقت استعفا داده و قرار است فردا اعلام كند. از برخورد امام معلوم شد ایشان قبلا خبر را شنیده بود. ادامه دادم حال چه باید كرد؟ گفت: بروید مملكت را اداره كنید. گفتیم: آقا ما شورای انقلابیم، دولت می خواهیم. فرمود: مگر شورای انقلاب نمی تواند اداره كند؟! خیلی عادی. گفتیم كه چه جور اداره كنیم.گفت: شما خیال می كنید آنها چه جور اداره كردند. كار خیلی مهمی انجام می دهند! مردم خودشان، خودشان را اداره می كنند. حالا یك كسی هم بالای سر آنها هست. خودتان بروید یاد بگیرید. آن وقت بازرگان هم رییس دولت بود و هم عضو شورای انقلاب. گفتم برویم اصرار كنیم در شورای انقلاب بماند. فرمود لازم نیست. خیلی اصرار كردیم. گفت می ترسم بازرگان كندتان كند. قبول نكرد تا اینكه می خواستیم برویم گفتیم آقا شما حاضرید با این كار، مسلمانی كه یك عمر با مسلمانی زندگی كرده آبرویش برود؟ اگر بازرگان این جور كنار برود، آبرویش می رود. امام فقط برای این كه صدمه ای به خود بازرگان نخورد، فرمود عضو شورای انقلاب بماند.امام بنی صدر را هم در شورای انقلاب گذاشت. آمدیم اینجا به بازرگان گفتیم گفت: اگر بنی صدر باشد من نیستم. هر چه اصرار كردیم آقای بهشتی رحم الله علیه در بیان مطلب و جا انداختن مطلب ید طولایی داشت گفتیم بروید بازرگان را راضی كنید. گفت اگر بنی صدر باشد من نیستم. گفتیم شما به ایشان نگفتید بنی صدر را ما نیاوردیم و امام گذاشته اند. بیایید یا نیایید بالاخره بنی صدر می آید چون امام فرموده باید بیاید. وقتی كه بهشتی گفته بود او فهمیده بود نمی شود و این شدنی نیست، قبول كرد. بعد آمد و یك عضو شورای انقلاب شد. كارها را مجددا تقسیم كردیم و هر كدام كاری را به عهده گرفتیم.

این برخوردهایی كه شما از حضرت امام نقل می كنید ظاهرش این است كه امام با افراد برخوردی نمی كردند.

در عزل به آن صورت برخورد نمی كردند. در نصب برخورد می كردند. مثلا پیش از آنكه بنی صدر را از فرماندهی كل قوی عزل كند خیلی زحمت كشید كه او را متنبه كند. وقتی كه مایوس شد و دید نمی شود و قبلا هم اعلام كرد كه به هر كسی هر چیزی داده ام می گیرم، بعد از همه این مقدمات او را عزل كرد.

لطفا درباره ویژگیهای فقه امام مقداری صحبت بفرمایید.

من قدری اطلاعات عمومی از امام دارم كه متیقن است اینها را عرض می كنم حضرت امام جزء آن طلبه هایی بوده كه در دوران طلبگی دائما اهل درس بود، و دنبال فهم و كار بوده. این جور طلبه كم پیدا می شود. خصوصا برهه ای از زمان شاید برای بعضی ها پیش بیاید یك سالی، دو سالی، سه سالی، پنج سالی در علمیات محض باشد بعد یك دفعه افسردگی یا سیری یا دل زدگی پیدا می شود. ولی ما می بینیم صاحب كتاب جواهر، صاحب حدائق، یا مثلا فلان كس هشت سال، ده سال، بیست سال، سی سال در یك رشته كاركرده جدا اینها آدمهای استثنایی هستند. آدمهای معمولی این قدر تحمل ندارند. امام جزء این افراد استثنایی بود. تا آن وقتی كه من سراغ دارم حال داشت، كار علمی می كرد؛ البته ده سال آخر عمرشان را عرض نمی كنم، چون در آن سالها، ایشان خسته می شد. گاهی صحبتهای علمی كه پیش می آمد، می فرمود: من كه الان حال فكر كردن ندارم. گاهی فكر می كرد گاهی هم می گفت: حال تفكر و فكر كردن را ندارم (این را من در اواخر عمر از ایشان می شنیدم)؛ آدم تا 75 سال تا 80 سال كار مهم او علم و علمیات باشد آن وقت یك آدمی كه غیر از علمیات شغل دیگری ندارد شاید گاهی پیدا شود؛ ولی افرادی كه شغل دیگری هم دارند كار دیگری هم دارند، كار سیاسی، كار اجتماعی، مسوولیتهای متعدد و امثال اینها، این مشكل است.

من گاهی فكر می كنم چه كسی را می توانیم با حضرت امام مقایسه كنیم؟ مثلا سید جمال الدین اسدآبادی كه وارد سیاست شده؛ از او تنها آثار علمی كه مانده یك «عرو الوثقی » است كه شیخ محمدعبده می گوید: الفاظش مال من است، مطالبش مال سید است. مقالات سیاسی آن هم به چه حد؟ یك كتاب (ناسیونالیسم) نوشته، جزوه خیلی مختصری است؛ فرصت كارهای علمی را پیدا نكرد. با این كه مسوولیتهای او در استانبول ایران یا مصر با مسوولیتهایی كه بر عهده امام بود قابل قیاس نیست. اما می بینیم از امام «تحریرالوسیله » مانده كه تقریبا یك دوره فقه است. ما می دانیم كسی بخواهد یك دوره فقه بنویسد، گرچه به طور سطحی باید یك دوره جواهر را مطالعه كند؛ باید یك دوره حدائق را مطالعه كند، به اضافه چیزهای دیگر كه باید مطالعه كند. چگونه می شود با این همه گرفتاریها؟ مثلا وقتی حضرت امام در نجف بود همپای مراجع دیگر به شمار می آمد. اگر مقدم نبود همتراز آقای حكیم و آقای خویی می آمد. آن وقت شما آثار ایشان را با آنهایی كه فراغتی داشتند مقایسه كنید. مرحوم شیخ محمد حسین كاشف الغطاء با این كه یلی بود همین كه یك مقدار در سیاست دخالت كرد، همان مقدار از آن جنبه روحانیت و كار و كوشش او كم شد. من او را هم دیدم. وقتی رفتم كتابخانه ایشان، دیدم با آنكه در اثر كهولت سن قدش خمیده شده بود، از مطالعه دست نمی كشید. كتابخانه وی هم خیلی مفصل بود. من كتاب «الكوخ الهندی » را كه نویسنده آن یك فرانسوی به نام «برنارد حسین پیر» است و به عربی ترجمه شده بود در آنجا مطالعه می كردم.او در كتابخانه مرتب مشغول مطالعه بود. در عین حال وقتی می خواهیم كار او، مسوولیت او را در حوزه و در جامعه بررسی كنیم می بینیم گاهی می رفت مثلا در مسجد كوفه سخنرانی می كرد. نماز هم در صحن می خواند.گاهی هم از حكومت عراق می آمدند پیش ایشان نظر می خواستند. شما ببینید آثاری كه از كاشف الغطاء مانده چقدر است. كتابی كه نوشته «المجله » را فقط شرح كرده «تحریرالمجله » را نوشته آن را مقایسه كنید با تحریر الوسیله. اصلا قابل قیاس نیستند. مثلا «الفردوس الاعلی » یا «اصل الشیعه و اصولها» را نوشته و امثال اینها در این سطح در این حجم كارش بوده. اینها افراد استثنایی ما هستند. مرحوم مدرس را هم نگاه كنید. آثار علمی چقدر از وی باقی مانده با اینكه مدرس از نظر علمی یك آدم بالغی بوده.

امام خیلی وسیع كار می كرد. من یادم هست ایشان درس فلسفه در صحن حضرت معصومه (س) می گفت بلافاصله درس دیگری می گفت. این درس كه تمام می شد می آمد بیرون قدم می زد. حدود 5 دقیقه از این طرف صحن به آن طرف و بر می گشت درس دیگری را شروع می كرد. همین قدر در عرض 5 دقیقه كه از حجره بیرون بیاید قدم بزند و برگردد و یك فرجه ای بود برای او. شاگردانش هم زیاد بودند مسجد سلماسی پر می شد.

در عین حال كه امام از جوانی وارد مسائل علمی شده بود، جدی بود و منزوی و گوشه گیر هم نبود كه كتابهایش را دور خودش جمع كند و كاری به كار دیگران نداشته باشد.

حتی پس از آنكه آقای بروجردی به قم آمد ایشان نقش محوری داشت و برنامه می داد. هر كاری می كرد با مشورت آقای بروجردی بود. برای اداره حوزه گاهی پیشنهادهایی را مستقیما خود اینها می دادند.

یك امتیاز دیگر امام این بود كه دارای ابعاد مختلف بود. نوع آقایان دیگر وارد علمیات كه می شوند فقط در همان بعد رشد می كنند و ابعاد دیگرشان را تحت الشعاع قرار می دهد. امام درعین حالی كه فقیهی متضلع بود، عرفانش هم بسیط نبود. مثلا بگوییم فلان كس عرفان بلد است، این جوری نبود؛ بلكه در عرفان صاحب نظر بود.

نكته اعجاب انگیز برای من، این است كه می گویند: شیخ بهایی گفته من به هر كسی كه برخورد كردم دارای یك بعد بود مغلوبش شدم. اما اگر دارای ابعاد بود غالب شدم. ایشان دارای ابعاد مختلفی بود. بعد اجتماعیش خیلی وسیع بود. در سیاست، در فقه در اصول وارد بود.

آن وقتی كه امام مستقل به تدریس بود معمولا وقتی فضلا به تدریس مشغول می شوند، دیگر درس نمی خوانند خودشان را مستغنی می دانند؛ اگر بخوانند هم تشریفاتی می خوانند. مثلا آقای سلطانی به درس آقای صدر می رفت خودش هم اظهار می داشت كه ما باید تشریفاتی برویم. این رفتن را برای خودشان تشریفات حساب می كنند.

یكی از افرادی كه در این سطح بودند و درس آقای بروجردی می رفتند و به جد درس را به عنوان درس و به عنوان آموزش نگاه می كردند، امام بود؛ دلیلش نوشتن درس آقای بروجردی بود.

من كتاب بیع امام را كه مطالعه می كردم در بحث معاطا به سیره كه می رسد راجع به تاریخ طبیعی (البته اسم تاریخ طبیعی را نمی آورد) اینكه معاطا از چه زمانی در میان مردم شروع شده مطالب مفیدی طرح نموده است فقهاء معمولا با تاریخ كاری ندارند. معمولا می گویند در شرایع سابق چیزهایی بوده و همان (كتب علیكم الصیام كما كتب علی الذین من قبلكم) به این جور چیزها تمسك می كنند اما اینكه بیایند ریشه یابی كنند و سابقه مساله را بررسی كنند كه مثلا الفاظ در میان بشر نبوده، حرف زدن نبوده و مبادلات در میان مردم با معاطا انجام می شده بنابراین بیع فعلی و عملی از نظر تاریخی مقدم بر بیع لفظی است كاری به این امور ندارند ایشان در تمسك به سیره می گویند: سیره متشرعه نیست كه به دوره ائمه برگردد. این سیره عقلا است. سیره بنی نوع بشر است. مردم معاملات داشتند در حالی كه هنوز الفاظ در میان مردم رواج پیدا نكرده بود. اینها را كه من در آنجا دیدم تعجب كردم كه این مطالعات را هم امام داشته.

نمونه دیگر از گستردگی مطالعات حضرت امام، این بود كه كتاب شعر مطالعه می كرد. امام یك شاعر قوی است. پیداست مطالعاتی در شعریات و ادبیات داشته. چگونه ایشان جمع كرده؟ خود ایشان گاهی می گفت من از مقدس اردبیلی از این جهتش خوشم می آید، در عین حال كه خیلی مقدس است، خیلی روشنفكر است؛ بسته فكر نمی كند. درباره ایشان این صادق است كه درعین حال كه جهانی و طبق روز فكر می كرد از جنبه سنتی بودنش هم ذره ای كم نشده بود.

در موارد مختلفی در بحثهای فقهی دیده می شود دیدگاههای امام با دیگران فرق می كند و خیلی هم با وضوح همین برداشت از روایات فهمیده می شود.

در مدتی كه من با ایشان مانوس بودم دریافتم در مسایل خیلی روشن، فكر می كرد؛ حتی در مسائل مذهبی اجتماعی. مثلا گاهی یك مساله، جنبه فقهی هم داشت جنبه اجتماعی هم داشت. مثلا راجع به این مالكین بزرگ كه در ایران بودند. امام می دانست، خوب حس می كرد كه نمی شود ما بگوییم هر كس هر زمینی را گرفت و به ثبت رساند، مالك است. حتی در احیاء قید و قیوداتی قایل بود.

مساله در اینجا دوگونه است: یك وقت آدم سلیقه ای فكر می كند، ایشان سلیقه ای هم فكر نمی كرد. یكی از مراجع معاصر نامه ای به او نوشته و ایشان هم جواب داده هر دو پیش من موجود است. او نوشته كه مالكیت محترم است و این اشخاص، شیعه محترمند. امام از كنار این مسایل رد شده اند و می فرمایند: اینهایی كه به شما گفتند باور نكنید كه اینها با موازین شرعی تطبیق می كند. این جور برای شما نقل می كنند در حالی كه این جور نیست. بهرحال منظور این است كه ایشان روشن فكر می كرد و مواظب بود دنیا سرش كلاه نگذارد.

یك وقتی بنی صدر می خواست به انگلستان برود. ایشان فرمود: وقتی سوار هواپیما شدید و رفتید هنوز هواپیما در آسمان اوج نگرفته از دست من خواهید رفت. می گفت: من عقیده ندارم كه شما بتوانید بروید آنجا و بتوانید از چنگال آنها خلاص بشوید. به هرقیمت، چیزی گردن شما می گذارند و امضا می دهی ما هم بخواهیم پشت سرت بایستیم! این كار را نمی كنیم.

در این گونه مسایل در این حد محتاط بود، روشن هم بود. در عین حال راجع به این كه بعد از ایشان چه كسی ولی باشد، آقایان گلپایگانی، اراكی، خویی هم زنده بودند. یكی دو بار كه در منزل حاج آقا صحبت پیش آمد ایشان فرمود: این آقایان مراجع در این حال و هوا نیستند كه مملكت در چه حالی است، مردم در چه حالی هستند. (در قانون اساسی اول نوشته شده بود كه رهبر در میان مراجع باشد) من گفتم: شما اول هم همین را می فرمودید كه «از میان مراجع » را بردارید. من و آقای بهشتی به شما اصرار كردیم. بعد به احمدآقا فرموده بود كه فلانی راست می گوید آن موقع اینها مرا مجبور كردند. نسبت به مراجع چیزی هم نمی گفت، فقط می گفت اینها در حال و هوای دیگری هستند.

امام در اصول فقه و عرفان آثاری دارند و در این امور اگر از دیگران بالاتر نبود كمتر هم نبود حتی نسبت به آنهایی كه در یك بعد كار كرده اند، و یا سابقه تاریخی بیشتری دارند.

سالهایی كه ما آمده بودیم ایشان با حاج سید احمد زنجانی (ره) و شیخ محمد علی كرمانی بحث داشتند و بحث می كردند كه مثلا فلان نسخه جواهر درست است؛ فلان نسخه غلط است. اینجا این كلمه اضافه است یا نیست. تا این حد دقت می كردند.

سوال دیگر این است كه در فقه، عناوین ثانویه داریم از باب ضرورت (مثل اكل میته). امام مصلحت را هم وارد این عناوین ثانویه كرده اند و مصالح نظام را مقدم بر احكام اولیه دانسته اند. این را توضیح دهید.

این را همه گفته اند مصالح را همه گفته اند مصالح همان اضطرار است. زمان و مكان را امام گفته اند. هیچ كس اجازه نمی دهد كفار بر مسلمانان مسلط شوند، یا مملكت اسلامی را از بین ببرند، هیچ كس اجازه نمی دهد. تنها چیزی كه امام داشت چون روی این نظام خودش كاركرده بود، می دانست پایه و اساس یك نظام را اسلام و فقه قرار دادن چقدر مشكل است چون در تاریخ چنین چیزی سابقه نداشته. لذا اهمیت موضوع را امام دقت می كرد كه اگر این نظام در خطر بیفتد، نتیجه چه می شود.

حضرت امام راجع به قرضی كه تجار از بانكها گرفته بودند و نداده بودند مثلا كارخانه هایی كه با پول دولت خریده شده بود و ترقی كرده بود. مثلا 5 میلیون، شده بود 50 میلیون یا 100 میلیون، نظرشان این بود كه معامله اینها صحیح است و ربا را هم جایز نمی دانست و می گفت آنها این ربا را نباید بدهند. اینها پول زیادی از دولت گرفته بودند و ماشین وارد كرده بودند، بعضی از اقساط را پرداخت كرده بودند و بقیه را نمی دادند می گفتند ربا است و شما باید پولی را هم كه از ما اضافه گرفته اید، پس بدهید؛ چون ربا گرفته اید. در آن زمان آقای نوربخش رییس بانك مركزی بود. ایشان گفت اگر این كار را بكنید دولت ورشكست می شود. باید فاتحه همه چیز را خواند. امام از من پرسیده بود، من گفتم: نظر من این نیست؛ من معتقدم اصلا معامله اینها باطل است، و این كارخانه ها مال دولت است. چون اینها اصلا قرض نگرفته اند. اول قصدشان این بوده كه پول را از دولت بگیرند و كارخانه وارد كنند و از منافع آن مقداری از بدهی را بدهند بقیه پولها را هم ندهند و حیله كنند. امام به من نگفته بود طبق نظر خودتان عمل كنید؛ وقتی نوربخش به ایشان گفته بود نظام در خطر است و از نظر اقتصادی مشكلات جدی داریم گفته بود با موسوی اردبیلی صحبت كنید. نوربخش آمد به من گفت. گفتم: نه چون نظر امام این نیست، من عمل نمی كنم. ایشان برگشت نزد امام و امام به من گفتند: طبق نظر خودتان عمل كنید گفتم مردم مقلد شما هستند. شما اگر فتوا ندهید و من طبق نظر خودم عمل كنم من در وسط قربانی می شوم.

در یك جای دیگری هم نظر من با امام اختلاف پیدا كرد. و آن مساله مستامن بود. یهودیهایی كه در ایران بودند، رفته بودند به آمریكا و اسرائیل اموال غیر منقولشان در ایران مانده بود. امام نظرش این بود كه مستامن وقتی از استیمان خارج شد بایستی اموالش به او داده شود. مشهور فقه هم همین است. اما من معتقد بودم این احترام اموال به خاطر احترام نفس است. وقتی از استیمان خارج شد و كافر حربی شد این مال كافر حربی است و ما نمی توانیم این را با همان نظر نگاه كنیم. لذا عقیده من این بود كه اینها را باید مصادره كنیم. اما امام فتوا نمی داد. ایشان به من اصرار می كردند كه طبق نظر خودتان عمل كنید.گفتم: من عمل نمی كنم چون مردم مقلد شما هستند، و بعد می گویند: موسوی اردبیلی خودسر عمل می كند. هر چه امام اصرار كرد، گفتم من عمل نمی كنم، لذا این پرونده ها را جمع كردم در دیوان عالی كشور به محاكم ندادم كه آنها را تبرئه كنند. اما خودم هم فتوا ندادم. تا من بودم این جور شد بعد كه امام از دنیا رفت و ما هم آمدیم، آرام آرام همان جور طبق قوانین فعلی عمل كردند. منظور این است كه امام اینجور می گفت. تنها امام نیست دیگران هم این را می گویند. مصالح را مقدم می دارند. منتها تشخیص آنها مشكل است.

مثلا آمدند به حضرت امام گفتند اینهایی كه مواد مخدر قاچاق می كنند منظورشان علاوه بر این كه ترویج اعتیاد است ضربه زدن به اقتصاد نظام نیز هست و می خواهند اقتصاد نظام را از بین ببرند. امام نتوانست قانع بشود؛ مردد بود؛ فتوا نداد. دو سه بار هم به من گفت، من زیر بار نرفتم. به آقای منتظری ارجاع دادند. گفت: به فتوای ایشان عمل كنید چون ایشان نوشته بود و گفته بود. گفت به فتوای او عمل كنید.

آیا در این موارد تشخیص ضرورتها با متخصصین نیست؟

چرا با متخصصین است ولی كسی كه می خواهد فتوا بدهد، حكم بدهد در یك مورد باید برای او اثبات شود ، تا ثابت نشود نمی تواند حكم بدهد.

به حكم هم نیاز دارد؟

آری، منظورم این است كه امام خیلی مقید بود زمان و مكان را هم در مواردی كه صلاح می دانست اعمال می كرد. زمان و مكان را مشروحا خودشان نوشته اند. در نتیجه تحول روزگار، دنیا متحول شده. این مسائل هم متحول شده بعضی از اینها ریشه و سابقه داشته منتها با تحول دنیا تحول پیدا كرده مثلا در فقه داریم «البیعان بالخیار ما لم یفترقا و اذا افترقا وجب البیع ». یكی از خیارات خیار مجلس است، اما حالا با تلفن معامله می كنند، اینها اصلا حضور در مجلس واحد ندارند یكی در این شهر است یكی در شهر دیگر، این خیار مجلس چطور می شود؟

هنوز بعضی ها جرات نمی كنند بگویند این معامله مجلس ندارد. می گویند تلفن را اگر گذاشت و یك قدم آن طرفتر رفت مجلسش بهم می خورد، با اینكه قیاس را جایز نمی داند اما قیاس می كند یا مثلا با اینترنت معامله می كند؛ یك وقت معامله می كردند. با معاطا مثلا «یدا بید» دست بدست می داد و می گرفت می گفت: ایجاب و قبول ندارد. یا مثلا حالا شما یك سكه می اندازید به دستگاه، دستگاه یك نوشابه به شما می دهد. ایجاب و قبولش كجاست؟ اگر ما بخواهیم بگوییم ایجاب و قبول لفظی می خواهد، كه وجود ندارد. مردم در اینترنت معامه می كنند معاملات بزرگ هم می كنند. خوب زمان و مكان معنایش این است یعنی تحولی كه آمده چه بگوییم؟

آیا بگوییم مردم باید دوران ایجاب و قبول را با خودشان تا قیام قیامت داشته باشند؟ یا بگوییم در همه كارها تابع تمدن باشید تابع رفاه باشید. فقط در عقد و ایقاع تابع ایجاب و قبول باشید؟ نمی شود این حرف را زد.

امام التفات داشتند كه دیگر در این دنیایی كه كارها با رباط انجام می گیرد، نمی شود گفت: باید «یدا بید» باشد؛ یا چه باشد. آدم آهنی است. آن وقت بعضی جاها سوالاتی می كنند. مثلا یكی از استفتائاتی كه كرده اند می گویند آیا كانالهای هوایی كه بعضی دولتها در آن سهم دارند ملكیت دارد یا نه؟ یعنی اینها مالك این كانال هستند؟ می شود اینها را وقف كرد؟ اگر كسی از این اسرار آگاه شود و در اختیار دیگران قرار دهد، این دزدی است ؟ دستش را ببرند یا نبرند؟

این جور مسائل را در گذشته نداشتیم. الان باید مسائل جدید را یك جوری بر آن قواعد اولیه تطبیق كنیم. تطبیق را هم ما باید بدهیم. آن فقهی كه بدست ما رسیده آن در اینجا كاربرد ندارد. شما كتابهای علامه، شیخ طوسی را داشته باشید معامله با رباط را آنجا پیدا نخواهید كرد.

پس آشنایی به زمان برای فقیه لازم است؟

بلی، فقیه در این روزگار با این مسائل مواجه است. وقتی مردم پرسیدند باید بفهمی چه می گویند، تا جواب آنها را بدهی. مثلا سوار شده با هواپیما (خیلی روزمره شده) می گوید سوار شدم اینجا غروب یا یك ساعت به غروب بود رفتم طرف غرب، در جایی كه دو ساعت دیگر آفتاب را می بینم یك ساعت دیگر غروب خواهد كرد. اما آنجا كه قبلا بودم حالا یك ساعت از مغرب گذشته، بالاخره من نماز مغرب و عشا را بخوانم یا نخوانم؟

بعضی مسائل خیلی ساده است هر كسی می تواند جواب بدهد. بعضی پیچیده است بسادگی نمی شود جواب گفت. مثلا یك وقتی حاج سید احمد خوانساری از ما می پرسید: می شود اینجا بنشینیم جمعه شما باشد پنج شنبه من. آن وقت من نماز جمعه را بخوانم یا نخوانم؟ این جور فرض می كرد. می گفت حالا فرض كنید روز جمعه با هم اینجا بودیم. من سوار هواپیما شدم رفتم به طرف غرب. دو ساعت، سه ساعت، چهار ساعت بعد، جمعه من تمام شد و شنبه شد، من از آنجا باز رفتم به سمت غرب 7 یا 8 ساعت بعد شنبه من تمام شد. بالاخره تا جمعه دیگر بیاید پنج شنبه آمدم رسیدم اینجا. نج شنبه خودم یعنی در عرض 6 روز آمدم رسیدم اینجا.اینجا هفت روز گذشته در حالی كه برای من 6 روز گذشته است. حالا شما می خواهید نماز جمعه بخوانید بر من واجب است یا نه؟ این را حاج سید احمد خوانساری از من می پرسید. این مسائل است. بالاخره می خواهیم بگوییم آری یا نه؟ باید بفهمیم یا نه؟

البته مسائل اقتصادی مهمتر است. فهمش مشكلتر از اینها است. چون مسائل اقتصادی پیچیدگیهای خاص دارد.

ایشان می گفت اینها را شما باید حل كنید و جواب مردم را بدهید. ازفقه سنتی نمی توانید اینها را در بیاورید. شما باید به متون مراجعه كنید و مجددا استنباط كنید. مسائل پزشكی، مسائل پیوند، مسائل تلقیح و امثال اینها داریم. اصلا بعضی از آقایان تا حالا هم می گویند بیمه حرام است. چون در اسلام نداریم در حالی كه ضمان جریره همان بیمه است. یا مثلا تعاونی، دیه بر عاقله آن روز است. اثبات كردن اینها از روی مدارك مشكل است بنشینند روایتش را بخوانند؛ آیه اش را بخوانند؛ معنای آیه را بدانند؛ استنباط كنند، و الا همان جوری گفتن فایده ندارد.

چطور شد كه مرحوم امام شما را به عنوان دادستان كل كشور بعد هم به عنوان رییس قوه قضائیه منصوب كردند؟ آیا شناخت قبلی بود یا دلایل دیگری داشت؟

از آن وقتی كه انقلاب شروع شد رابطه ما با امام هر روز قوی تر می شد. من از اردبیل كه می خواستم به قم یا تهران بیایم نامه ای به امام نوشتم و اوضاع آنجا را برای امام توضیح دادم و نوشتم كه: تصمیم دارم از اردبیل بروم نظر شما چیست؟ نامه را به آقای لواسانی دادم و به امام رسانده بود. ایشان جواب دادند كه ما نمی خواهیم دوستان ما شهرها را ترك كنند؛ تا می توانند با مشكلات عادت كنند یا تن بدهند. در عین حال در آخر فرمودند شما مختار هستید. جواب امام كه آمد من تصمیم گرفتم از اردبیل به تهران بیایم بعد كه آمدم تهران روابط ما بیشتر شد قبلا هم كه امام مرا می شناخت. وقتی رفتم پاریس نزد امام، حساس ترین مواقع انقلاب بود. رژیم شاه هنوز برپا بود. هنوز سازمان امنیت مردم را بی حساب و كتاب می گرفت. من از طرف شورای انقلاب آنجا رفتم. همه مدارك را در یك كیف سامسونت جمع كرده بودم؛ اسناد و پیشنهادهای مهمی را جمع كرده بودم و اگر سامسونت را از دست من می گرفتند، 50 نفر را اعدام می كردند و همه چیز لو می رفت. همان را دست گرفتم رفتم. خدا كمك كرد، رفتیم به پاریس. از طرف امام برای واردین جایی تهیه دیده بودند كه از آنجا می رفتند به نوفل لوشاتو.

آنجا كه رفتم جمعی حاضر بودند. امام آمدند نماز بخوانند آقای منتظری آنجا بود قبل از من برخاست به امام گفت: موسوی از طرف شورای انقلاب آمده. امام فرمودند بعد از نماز بیایند داخل. بعد از نماز من رفتم داخل سلام رفقا را رساندم، اوضاع ایران را گفتم كه چه جوری است. بعد سامسونت را باز كردم مطالب را یكی یكی بازگو كردم و پیشنهادها را هم گفتم؛ و گزارشی از كار شورا ارایه كردم. امام گوش داد و تمام نشد. بقیه ماند برای فردا. رفتیم به جایی كه گرفته بودند برای مهمانها جای خوبی نبود. من می ترسیدم این كیف سامسونت بدست كسی بیفتد، این امانت دست من بود لذا وقتی می خوابیدم آنرا زیر سر می گذاشتم.

بالاخره فردا رفتیم ساختمانی كه همه بودند بعد از نماز رفتم نزد امام گزارش دادم و امام خوب گوش می كرد. من در آنجا چیزی كه شورا مشخصا پیشنهاد داشت چون همه ما در ایران در خطر بودیم. و از طرفی شناختن اعضای شورا و كشتن آنها بسیار آسان بود. چون جلسات شورا در این خانه ها بود و كافی بود یك نفر می ایستاد همه را می دید و شناسایی می كرد لذا شورا پیشنهاد كرده بود یك جناح خارجی داشته باشد. كه اگر در ایران ریختند و همه را كشتند آنها در خارج كار را ادامه دهند. امام گفتند: ما در خارج چه كسی را بیاوریم؟ گفتم نظر شورا این است كه دكتر یزدی، قطب زاده، بنی صدر، حبیبی و هر كسی را كه شما صلاح می دانید. فرمود اینها با هم نمی سازند. هر كدام یك آهنگی دارند. یك فكری دارند. حالا شما جلسه ای بگذارید اینها را دور هم جمع كنید؛ ببینید آیا اینها حاضرند دور هم جمع شوند و با هم همكاری كنند؟ من گفتم قبل از من آقای بهشتی این كار را كرده و نتوانسته توافقی ایجاد كند. و اینها با آقای بهشتی نزدیكترند تا من. او كه نتوانسته توافق ایجاد كند و خیلی هم وقت مصرف كرده من چگونه می توانم؟ گفت پس ما چه كنیم؟ گفتم آقا اگر اعضای شورای انقلاب را در یك شب بكشند همه چیز از بین می رود. یزدی را خواستیم با او صحبت كردیم. حتی داماد امام آقای اشراقی خواست بیاید گفتیم خیر شما كار نداشته باشید. احمد آقا خواست بیاید گفت: نه. آقای سلطانی آمد امام بلند شد آقای سلطانی نشست ولی تا خواستیم شروع كنیم گفت: آقای سلطانی بفرمایید اندرون. ایشان رفت اندرون. بعد یزدی آمد امام فرمود: یك پیشنهاد از شورای انقلاب ایران آمده شماها باهم می سازید گفت: نه نمی سازیم. ما همراهی نمی كنیم.

من آنجا بودم كه ازهاری رفت. كابینه اش ساقط شد. و بختیار آمد. یك قانون اساسی آقای حبیبی با كمك اشخاص نوشته بود. آن قانون اساسی را امام نگاه كرد فرمود شما آن قانون اساسی را ببرید ایران، این قانون اساسی را بدهید تا ملاحظه كنند. دستور كمتیه ها را هم امام داد. و فرمود شما به شورای انقلاب بگویید آقایان را دعوت كنند؛ علمای محترم شهر را و معتمدین محلی را برای این كه شهر را در دست بگیرند تا وقتی كه دستگاه بهم می خورد؛ شهر بهم نخورد.

بعد امام فرمود حاج سید ابوالفضل زنجانی و آقای طالقانی را هم به شورای انقلاب دعوت كنید. اینها را من یادداشت كردم. وقتی به ایران آمدم گفتند چون امام به شما گفته ولو خطاب به شورای انقلاب بوده اما مخاطبش شما بودید لذا شما بروید آنها را از طرف امام دعوت كنید. من رفتم با آقای زنجانی صحبت كردم ایشان گفتند من فكر كنم. بعد رفتم با آقای طالقانی صحبت كردم. ایشان گفتند با سید ابوالفضل مشورت كنم. در نتیجه آقای طالقانی به شورای انقلاب آمد و سید ابوالفضل نیامد. سید ابوالفضل نامه ای نوشت آقای طالقانی بیاید كافی است. خلاصه در اثنای حوادث و رویدادهای انقلاب رابطه ما با امام قوی تر شد.

از شما صمیمانه تشكر می كنیم كه وقت خود را در اختیار ما گذاشتید.

 

 

 

  

فصلنامه نامه مفید، شماره 20 به نقل از : hawzah.net

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است