در
بازدید : 395753      تاریخ درج : 1389/7/21
Skip Navigation Links.
مقدمه
خاندان روح الله
ولادت خورشید
Expand كودكیكودكی
Expand دوران تحصیل دوران تحصیل
Expand تشكیل خانواده تشكیل خانواده
آغاز نهضت
قیام 15 خرداد
تبعید و هجرت به نجف
هجرت به پاریس
بازگشت به ایران
پیروزی انقلاب اسلامى
مشكلات مسیر انقلاب
جنگ تحمیلی و دفاع هشت ساله امام و امت
جام زهر
Expand سربازان روح الله سربازان روح الله
Expand رحلت امام خمینى قدس سرهرحلت امام خمینى قدس سره
رهبری آیت الله خامنه ای حفظه الله
Expand اساتید و مشایخ اجازه امام اساتید و مشایخ اجازه امام
Expand شاگردانشاگردان
علماء معاصر امام
Expand روح الله از منظر بزرگان  روح الله از منظر بزرگان
Expand فرازهایی از زندگی فرازهایی از زندگی
Collapse خاطرات یارانخاطرات یاران
عوامل موفقیت امام
عناصر موثر در شكل گیری شخصیت انقلابی و معنوی امام
Expand سجایای علمی و اخلاقی امام سجایای علمی و اخلاقی امام
نامه ها وسفارشات اخلاقی عرفانی امام
Expand دیدگاههادیدگاهها
Expand بزرگان از منظر امام بزرگان از منظر امام
اصل ولایت فقیه
نكته ها
سخنان برگزیده
معرفی آثار
معرفی دیگری از آثارامام خمینی
معرفی مقالاتی با موضوع امام خمینی (ره)
معرفی نرم افزارهای مربوط امام خمینی
معرفی فیلمهایی با موضوع امام (در دست تهیه)
امام خمینی در اینترنت
ضمیمه ها
 

وطن مرده بود. -

چراغها می فسردند.

همه جا شب بود، شب تیره و بی انتها.

شب شكنی برخاست از تبار ابراهیم و بسان شعله ای سركش، در برابر دیو تباهی آفرین، قد برافراشت.

او را یارانی بود پولادین اراده، روشنایی آفرین، گرما بخش و با ایمان به راه و به فردای روشن.

اینان، آنچه باید ادا كنند، ادا كردند و به سوی نیكه، شتابان روان شدند و گوی سبقت را از هم می ربودند.

اینان، با ایمان، دست به كار زدند، بی آن كه به نتیجه بیندیشند، پیروزی یا شكست، در نزد آنان اهمیتی نداشت، آنچه مهمّ می نمود، رسالتی بود كه بر دوش داشتند.

رسالت اینان در دوران پوسیدگی و تلاشیِ اخلاقی و اجتماعی ایران دیروز، بیدار كردن و شعله ور ساختن آتش روح بود، آتشی كه در زیر انبوهی خاكستر، خفته بود.

اینان، قهرمان بودند، زیرا قلبی بزرگ داشتند، یعنی قلمرو پهناور زندگی درونی را در اختیار گرفته بودند؛ از این روی، قادر بودند، در برابر جهانی دشمن پایداری كنند، استوار بر زمین بایستند، بی پیرایه و روشن سخن بگویند، دلیرانه، پرده ها را كنار زنند و نامردمیه، دستهای پلید و چهره های خائن را بنمایانند.

این بیدار مردان و هوشیار راهنمایان، وقتی دیدند غرب، مغرب آفتاب حقیقت و شرق، شرقی به اصطبل زندگی مادی و حیوانی است و این دو بینش جهان را زیر سلطه خود در آورده و انسان و جهان را از حقیقت دور می كند و در اصطبل زندگی سرگرم، به پاخاستند و اهداف بلند خویش را مطرح كردند و انسان را به اوج بردند: نه غربی، نه شرقی، اسلامی.

به زندگی معنی دادند و به انسان، جایگاه والا. او را از زمین بركندند و دنیای پر رمز و راز را برایش نمایاندند، دنیایی كه این رودخانه بزرگ زندگی، به آن خواهد پیوست.

آری روحانیانی كه در صف یاران معمار بزرگ انقلاب درآمده بودند، مردانه برگنداب تحجر پشت پا زدند و با اراده ای پولادین از مُرداب تن، خود را رها ساختند، تا توانستند انسانهایی تربیت كنند و بپرورند، آزاد از مُردابهای تن و از (ایسم)های برون.

آنچه در پیش روی دارید، گفت و گویی است، با یكی از یاران كاروان سالار خورشید، كه از زبان خود وی خواهید خواند.

 

حوزه: با تشكر از حضرت عالی كه مصاحبه با مجلّه حوزه را پذیرفتید. در ابتدا شمه ای از زندگی تحصیلی و علمی خود را بیان كنید. 

بسم الرحمن الرحیم

* بنده، به سال 1310 هـ . ش متولد شدم و پس از تحصیلات دبستانی، به سال 1324 هـ . ش. در چهارده سالگی، به حوزه علمیه وارد شدم و به تحصیل علوم دینی پرداختم.

ابتد، به مدرسه سپهسالار [شهید مطهری] رفتم و چون محیط آن جا را مناسب نیافتم، پس از چند روزی، به مدرسه لرزاده، كه مؤسس و سرپرست آن مرحوم آقای برهان بود، رفتم و مشغول به تحصیل شدم. مدت تحصیل من در این مدرسه، سه سال طول كشید. پس از آن، برای ادامه تحصیل، راهی قم شدم. سیزده سال در حوزه علمیه قم، به تحصیل پرداختم و پس از آن، به تهران بازگشتم.

حوزه: به چه انگیزه ای به حوزه علمیه وارد شدید و به سلك روحانیت در آمدید. 

* در دوران رضاخان، بسیاری از مدارس علمی بسته شد و محدودیتها و مشكلات، به وجود آمده از سوی حكومت رضاخانی، سبب شده بود، تا شمار روحانیان كاهش یابد و نیاز به روحانی، به شدّت احساس می شد؛ از این روی، پس از شهریور بیست، كه مدارس دینی دگربار آغاز به كار كردند،مرحوم پدرم، با این كه اهل علم نبود، ولی بسیار به اهل علم و روحانیت علاقه داشت، دوست می داشت كه در خانواده اش، فردی ازاهل علم باشد. ایشان بنده را انتخاب كرد و به حوزه علمیه فرستاد، تا علوم دینی را فرا بگیرم.

امّا انگیزه آن مرحوم: به یاد دارم، روز اولی كه به همراه مرحوم پدرم به مدرسه لرزاده، خدمت آقای برهان رفتیم، آقای برهان، رو كرد به پدرم و گفت:

 (می خواهی فرزندت را وقف دین كنی، یا قصد مادی داری؟ اگر هدفهای مادّی داری، بهتر است كه همین الان دستش را بگیری و بروی!)

اشك در چشمان پدرم حلقه زد و گفت:

 (قصد خدمت به دین است.)

همان جا تعهد كرد كه هزینه تحصیل مرا بپردازد، به همین جهت، درتمام مدت تحصیل، حتی پس از ازدواج، به اندازه توان خود، به من كمك می كرد.

بنابراین، انگیزه تحصیل من، علاقه شدید پدرم بود به دین و روحانیت و خلأ موجود در آن زمان و من هم پیرو ایشان بودم.

حوزه: مرحوم برهان چه ویژگی هایی داشت و برای تربیت و رشد طلاب چه برنامه هایی را در مدرسه به اجرا گذاشته بود. 

* پس از شهریور بیست. كه مدارس دینی دوباره آغاز كردند، در تهران،مدرسه لرزاده، پرتلاش ترین و منظم ترین مدرسه ها بود، آن هم به خاطر حضور مرحوم برهان و مراقبتهای شدید ایشان بود.

ایشان بحق وقت می گذاشت و برای تعلیم و تربیت طلاب، دل می سوزاند. می گفت:اینان، فرزندان من هستند. نسبت به تربیت و تهذیب طلاب خیلی مقید بود. از همان ابتد، شرط می كرد كه طلبه باید به نوافل و تهجد شب، پایبند باشد.

هر شب، پس از نماز مغرب و عش، برای عموم جلسه موعظه ای داشت كه طلاب مدرسه هم، باید شركت می جستند. اگر كسی در ین جلسه، شركت نمی جست، یا دیر حاضر می شد، باز خواست می شد. علاوه بر این، برای خصوص طلاب مدرسه، جلسه روضه خوانی، در مناسبتهای گوناگون سال، در مدرسه گذاشته می شد كه باید طلاب شركت می كردند. در این جلسه ه، خود طلاب روضه می خواندند و سینه زنی داشتند.

هر هفته هم، جلسه توسلی برای طلاب برگزار می شد.

خود ایشان، در تمامی این جلسه ها و برنامه ها حضور داشت و بسیار علاقه مند بود كه طلاب، با معنویت و مرتبط با خدا و ولایت تربیت شوند و برای رسیدن به این هدف بسیار تلاش می ورزید. گاه، نیمه های شب، به مدرسه می آمد تا از نزدیك، شاهد تهجد طلاب باشد.

ایشان، طلبه های مدرسه را به طور دسته جمعی، به عتبات مقدسه برد. در این سفر، كه دو ماه طول كشید، برنامه های ویژه ای برای ما گذاشت: ده شب به مسجد كوفه ما را برد كه در آن جا بیتوته و اعتكاف كردیم.

در نجف، برنامه اش این بود كه هر روز، ما را به دیدار یكی از علما و مراجع می برد.

این سفر، برای ما از نظر معنوی، سفر بسیار خوبی بود.

رفت و آمدهای طلاب مدرسه را زیر نظر داشت. خاطره ای در این باره دارم كه نقل می كنم:

پدرم، خیلی علاقه داشت من خط بیاموزم و خوش خط باشم. به همین جهت، استادی را در خیابان ناصر خسرو دیده بود كه به من خط بیاموزاند. هفته ای دو روز می رفتم پیش وی و تعلیم خط می گرفتم.

مرحوم برهان، وقتی متوجه رفت و آمد های من شد، من پرسید:

كجا می روی؟

گفتم: می روم تعلیم خط.

گفت: برای یك جوان، صلاح نیست در خیابانها راه بیفتد!

با این كه آن وقته، یعنی پس از شهریور1320،ظواهر و مظاهر دینی بهتر از زمان رضاشاه، رعایت می شد، به خاطر كم شدن فشارهای زمان رضاشاه.

امّا ایشان، به همین مقدار هم راضی نبود، از این روی گفت:

(من برای شما معلم خط می آورم، تا شما را همین جا تعلیم دهد.)

چون گرایش به طلبه شدن كم بود، ایشان سعی می ورزید، همان مقدار كم را نگهدارد؛ طلبه های مدرسه را زود معمم می كرد.

به یاد دارم، عوامل ملا محسن می خواندم كه گفت: باید معمم بشوید!

پدرم موافق نبود، می گفت هنوز زود است و شما به مسائل شرعی آشا نیستید و مردم از شما مسأله می پرسند و شما نمی توانید پاسخ دهید.

با این حال، آقای برهان بر معمم شدن من اصرار داشتند و من هم از ایشان اطاعت كردم و در روز عید غدیر، در مراسم جشنی كه در مدرسه برگزار شد، با عبا و قبایی كه ایشان به من عاریت داده بود (چون قدآقای برهان كوتاه بود، لباسهای ایشان برای من ساز می آمد) و با عمامه ای كه خود تهیه كرده بودم، ملبس به لباس روحانیت شدم.

ایشان این تقیّدها و برنامه ها را داشت كه شاید برخی، چنین برنامه هایی را نپسندند، ولی از رهایی مطلق و بی برنامگی كه در پاره ای از مدارس علمی دیده می شود، بهتر است و در مجموع، همین محدودیتها و مراقبتهای ایشان در تربیت و سازندگی طلبه ها بسیار مؤثر بود و در آن روزگار، طلبه های مدرسه ایشان، مورد توجه بودند، حتی در حوزه علمیه قم.

حوزه: مرحوم آقای برهان، در نزد چه كسانی درس خوانده بودند و از چه پایه علمی برخوردار بودند. 

* مرحوم برهان، از شاگردان مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانی و مرحوم آقای شاهرودی بود. مرد وارسته و ملایی بود و تا رسائل و مكاسب، تدریس می كرد، البته از نظر علمی، نسبت به علمای بزرگی كه در آن زمان در تهران بودند، شاخص نبود.

حوزه: در تهران، از محضر چه كسانی استفاده كرده اید و اگر از ین روزگار، خاطره ای دارید، بیان كنید. 

* غیر از مرحوم برهان، استاد دیگر م، مرحوم آقای سلماسی بود كه ادبیات را پیش ایشان خوانده ام. از محضر مرحوم آقای قاضی، امام جمعه دزفول هم بهره برده ام. ایشان به خاطر دوستی كه با مرحوم آقای برهان داشت، تابستانها به تهران می آمد. در دو تابستان، در خدمت ایشان، مقداری از سیوطی، و مغنی را فرا گرفته ام.

از آن روزگار، خاطره آموزنده ای به یاد دارم كه نقل می كنم:

روزی، پیش آقا شیخ رجب علی خیاط، كه از اوتاد بود ومرحوم قمشه ای به ایشان ارادت داشت، رفته بودم، تا بدهم برایم لباس بدوزد.

رو كرد به من و گفت: لباس برای چه می خواهی؟

گفتم: می خواهم طلبه شوم.

گفت: می خواهی طلبه شوی، یا آدم؟

گفت: به عنوان پدر پیر، سفارشی تو را می كنم، همیشه به یاد داشته باش: در زندگی، كارها را فقط برای خدا انجام بده. به تمامی اعمالی كه انجام می دهی رنگ خدایی بده، حتی به خوردن و خوابیدن.

كلام این پیر خیاط، اثر خاصی در دل من گذاشت و همواره، كلام او را به یاد می آورم و آرزو دارم چنان باشم كه او می گفت.

حوزه: در چه سالی به حوزه علمیه قم رفتید و در آن حوزه، از محضرچه اساتیدی بهره بردید. 

* به سال 1368 یا 1327 هـ . ش . در هفده، یا هیجده سالگی، برای ادامه تحصیل به حوزه علمیه قم رفتم. ابتدا درمدرسه فیضیّه و سپس در مدرسه حجیته سكنی گزیدم.

در تهران، تا مطول خوانده بودم؛ از این روی در حوزه قم، از همان ج، شروع كردم به تحصیل.

اساتیدی كه از محضر شان بهره برده ام عبارتند از:

* سطوح عالی، آقایان: مجاهدی، آقا شیخ عبدالجواد جبل عاملی، سلطانی طباطبایی، نجفی مرعشی و شهید صدوقی.

* فلسفه، آقایان: علامة طباطبایی و رفیعی قزوینی.

* كلام، مرحوم شهیدمطهری. ایشان، شرح تجرید تدریس می كرد. البته شرح تجرید، بهانه بود. ایشان از خارج، مطالب بسیار مفیدی ارائه می داد.

 

* خارج فقه و اصول، پنج سال از محضر آیت اللّه بروجردی استفاده كرده ام و نُه سال از محضر امام. البته درخارج فقه و اصول، از محضر اساتید دیگری هم بهره برده ام، ولی بیشتر و به صورت دائمی، از محضر این دو بزرگوار بهره برده ام.

* تفسیر، علامه طباطبایی، ایشان درس هفتگی تفسیر داشت كه بنده شركت می جستم. همین مباحث، مقدمه تدوین تفسیر المیزان شد.

حوزه: كدام یك از اساتیدی كه از محضرشان بهره برده اید، در شما بیش از همه تأثیر گذارده اند. 

* غیر از مرحوم برهان كه در شكل گیری اولی طلبگی من تأثیر گذارده، سه تن از اساتید بزرگوار كه من از محضرشان استفاده برده ام، بیش از همه در شخصیت من اثر گذارده اند، هركدام از جهتی.

از نظر جهت گیریهای فقهی و روش برخورد با مسائل فقهی، مرحوم آیت اللّه بروجردی؛ زیرا ایشان، در فقه، صاحب سبك بود. تا پیش از ایشان، روش معمول در درسهای خارج، این بود كه كتاب جواهر،محور قرار می گرفت و نقل اقوالی هم پیرامون آن و آن گاه اظهار نظر. امّا مرحوم بروجردی، در هر مسأله ای به ریشه یابی تاریخی مسأله در فقه شیعه و اهل سنت می پرداخت و از این زاویه، افزون بر اهمیت دادنِ به آرای فقیهان پیشین شیعه، دیدگاههای فقیهان عامه نیز، مورد توجه قرار می گرفت.

با این سبك و روش، نتیجه های بسیار شایسته ای به دست می آورد و به نكته های خوبی دست می یافت. به نظر من، مرحوم امام و آیت اللّه خویی هم، از این روش متأثر بودند.

از نظر سیاسی و اخلاقی، امام، بیش از همه در شخصیت من اثر گذارده است.

از نظر فلسفه و آشنایی با قرآن و افكار و اندیشه های نو، مرحوم علامه طباطبایی در من بسیار اثر گذارده است.

یادآوری: علامه طباطبایی، نقش بسیار مؤثر و كار آمد در حوزه های علمیه، بویژه قم و حتی انقلاب اسلامی ایران، داشته است، نقشی كه امروز شاید ناشناخته باشد.

به عقیده من،مرحوم علاّمه، در فكر و اندیشه حوزویان، تحولی عمیق ایجاد كرد كه این تحول، غیر مستقیم، در انقلاب اسلامی نیز، مؤثر بود.

این دگرگونی را ایشان به تدریج و با حوصله و خلوص تمام، ایجاد كرد.

زمانی كه علاّمه طباطبایی به قم مشرف شده بود، نه تنها مباحث فلسفه مورد توجّه نبود، كه بسیار از آن دوری می شد و هر كس دور مسائل فلسفی می گشت، از وی به بدی نام می بردند.

مرحوم امام، این تنگناها را احساس كرده بود و از آن روزگار و جوّ حاكم بر آن شكوه داشت:

 (خون دلی كه پدر پیرتان از این دسته متحجر خورده است، هرگز از فشارها و سختیهای دیگران نخورده است…

در مدرسه فیضیّه، فرزند خرد سالم، مرحوم مصطفی از كوزه ای آب نوشید، كوزه را آب كشیدند؛ چرا كه من فلسفه می گفتم.

تردیدی ندارم اگر همین روند ادامه می یافت، وضع روحانیت و حوزه ه، وضع كلیساهای قرون وسطی می شد كه خداوند بر مسلمین و روحانیت، منت نهاد و كیان و مجد واقعی حوزه ها را حفظ نمود.)

در چنین فضایی، مرحوم علامه طباطبایی، وقتی نیاز را تشخیص داد، ابتدا در منزل خود، برای شماری اندك از فاضلان درس فلسفه را شروع كرد و كم كم، آن را به داخل حوزه آورد.

آن مرحوم، برای این كه بتواند درس را ادامه بدهد، از طرح مباحث حساسیت بر انگیز، خودداری می ورزید. به یاددارم وقتی به بحث وحدت وجود اسفار كه رسید، با این كه بحث دشواری بود، از آن گذشت و گفت: اینها را خودتان مطالعه كنید.

یا اگر با عكس العمل تندی برمی خورد، به طور موقت، عقب نشینی می كرد و سرسختی نشان نمی داد، تا با مانع مهم تری رو به رو نشود و از هدف اصلی بازبماند.

ازباب نمونه: آیت اللّه بروجردی، سردرس گفته بود:

(شنیده ام برخی از طلاب، درسهایی می خوانند كه نباید بخوانند.)

البته این سخن، دو گونه تفسیر شد:

1 . گروهی تفسیر كردند كه منظور آیت اللّه برجوردیكسانی است كه درس فلسفه می خوانند.

2 . گروهی تفسیر كردند كه منظور آیت اللّه بروجردی كسانی است كه در حوزه برای ورود به دانشگاه درسهای جدید را می خوانند.

ولی مرحوم علامه، تا این سخن را شنید، درس را تعطیل كرد. هر چه طلبه ها اصرار كردند؛ ایشان نپذیرفت. در جواب می گفت: چون آقا فرموده اند كه نباید درس باشد، ما هم درس نمی گوییم.

آیت اللّه بروجردی، وقتی از قضیّه با خبر می شود، به علامه طباطبایی می گوید: چرا درس را تعطیل كرده اید؟

علامه می گوید: چون شما فرمودید، تعطیل كنم، تعطیل كردم!

آیت اللّه بروجردی می گوید: منظورم این نبوده كه شما درستان را تعطیل كنید، بلكه منظورم این بوده است كه چنین درسهایی را هر كسی نگوید و همگانی نباشد.

گویا ایشان در پاسخ می گوید: محدودیت از نظر شركت كنندگان، بیشتر حساسیت بر می انگیزد، ولی سعی می شود مسائل به گونه ای مطرح شوند كه ایجاد شبهه نكنند.

تفسیر قرآن نیز چنین بود. در آن روزگار، در حوزه قم، درس تفسیر بود، ولی با همان سبك و روش عامیانه و همگانی، نه یك تفسیر علمی و طلبه پرور و آشنا كننده با قرآن.

مرحوم علاّمه با شگفتی می گفت:

 (مگر می شود انسان سی سال اجتهاد كند و با قرآن كه منبع اصلی فقه ماست، آشنایی نداشته باشد؟

علمای ما در گذشته، به گونه مستقیم با قرآن سر و كار داشته اند، تفسیر نوشته اند، آیات الاحكام نوشته اند و…)

با این احساس خلأ و نیاز شدید به قرآن، تفسیر قرآن را در حوزه شروع كرد و به عنوان یك درسی كه فاضلان حوزه، در آن لازم است گرد هم آیند، جا انداخت.

مطالبی را كه ایشان در آن زمان در درس تفسیر قرآن مطرح می كرد، خیلی تازه و به روز بود.

كافی است، نظری افكنده شود به المیزان، آن گاه درك خواهد شد كه منظور من چیست.

در آن روزگار، در فضای الحاد و میدان داری روشنفكری وابسته به بلوك شرق و غرب آن كه توانست بگوید:

حوزه حرفی برای گفتن دارد، مرحوم علاّمه طباطبایی بود.

وی، با تأمل، اخلاص، پشت كارداری، توانایی علمی و… توانست تحولی عظیم در حوزه بیافریند و در تربیت و رشد بسیاری از شخصیتهای موجود، كه هر یك نقش مهم در میهن اسلامی دارند، نقش ایفا كند.

حوزه: چرا در آن برهه از زمان طلبه های تلاش ورز و با معلومات و با معنویت و فاضلان نقش آفرین، بیشتر به چشم می خورد، با اینكه اكنون، زمینه های رشد بیشتر و مهیاتر است و بازدارنده هایی كه در آن زمان بوده، اكنون وجود ندارند. 

* به نظر من، سه عامل،زمینه ساز بوده است:

1 . رودر رویی با حكومت ضد مردمی و ضد دینی پهلوی و برخوردهای ناشایست آن، با روحانیت و دین، سبب می شد كه روحانیان از هر جهت، خود را مجهز كند تا در برابر دشمنی این چنین، بتوانند، قد عَلَم كنند.

2 . موج نوگرایی و نواندیشی در دنیا. این موج، همه محافل و مجامع علمی دنیا را تحت تأثیر قرار داده بود، از جمله ایران را.

حوزه های علمیه نیز، نمی توانستند از این موج به دور بمانند و اثر نپذیرند. ناگزیر باید برای پرسشهای گوناگون، پاسخ می داشتند و این به آگاهیها و دانشهایی نیاز داشت كه طلبه باید، با تمام توان در پی آنها باشد، تا از قافله واپس نماند.

3 . وجود اساتید قوی و نخبه در حوزه ه، بویژه در حوزه قم كه در جنبه های گوناگون دانش دین و دانش روز آشنایی داشتند و از مقام عرفانی بالایی برخوردار بودند، مانند شخصیتهای بی بدیلی چون: آیت اللّه بروجردی، امام، علاّمه طباطبایی و…

4. وجود استعدادهای ممتاز و نمونه در حوزه كه در وضع كنونی بیشتر جذب دانشگاهها می شوند.

5. وجود اشتغالات و مسؤولیتهای موجود پس از انقلاب كه قهراً بسیاری از نخبگان را جذب می كند و در آن زمان، این مسؤولیتها نبود و طلاب بیشتر، به كار تحصیل می پرداختند.

حوزه: از ابتدای آشنایی خود با حضرت امام خمینی بفرمایید. 

* ابتدای آشنایی من با حضرت امام، به نخستین مشكل فكری آن زمان من و پاسخ حضرت امام برمی گردد.

از آمدن آیت اللّه بروجردی به قم، چیزی نگذشته بود كه آیت اللّه سیّد ابوالحسن اصفهانی، به رحمت خدا پیوست.

پس از رحلت آقا سیّد ابوالحسن اصفهانی، سخن از مرجعیت آقای بروجردی بود. رژیم شاه هم در آن روز سیاستش بر این بود كه مرجعیت، در ایران باشد؛ زیرا خود را تنها حكومت شیعه می دانست و می خواست از این راه، توجه شیعیان جهان را به خود جلب كند.

البته به این سیاست (یعنی بودن نهاد مرجعیت عامه در ایران) تا آخر پایبند نماند و در این اواخر، به خاطرتضادی كه با منافعش به وجود آمده بود، سیاست عكس آن را دنبال می كرد و تلاش می ورزید، مرجعیت عامه در ایران نباشد!

امّا در آن دوران، یعنی دوران آقای بروجردی، تلاش می ورزید كه مرجعیت در ایران باشد؛ از این روی، پس از رحلت آقا سید ابوالحسن اصفهانی، شاه پیام تسلیت خود را برای آقای بروجردی ارسال داشت و رسانه ها هم، به گونه ای از ایشان تبلیغ می كردند.

البته، مقام علمی و شخصیتی آقای بروجردی، برای بسیاری شناخته شده بود و نیاز به این تبلیغات و مطرح كردنها نبود. این توجه و گرایش رژیم شاه به ایشان، اگر اثر منفی نداشت، به طور مسلم تأثیر مثبت برای ایشان نداشت.

چنانكه استاد م، مرحوم آقای برهان، به خاطر همین توجه رژیم شاه به آقای بروجردی، با اینكه مقام علمی آن بزرگوار را می ستود، برای تقلید، كسی را به ایشان ارجاع نمی داد و در عوض، آقای شاهرودی را درنجف و آقای حجت را در ایران، برای تقلید معرفی می كرد.

می گفت:

 (تأیید مرجع، مربوط به حوزه ها و علماست، چرا باید رژیم شاه دخالت كند.) در هر صورت، ما به پیروی از مرحوم برهان، از آقای حجت تقلید می كردیم.

به قم كه آمدم، طلبه های تهرانی به من گفتند:

 (با وجود حضرت آیة اللّه بروجردی، جایی برای تقلید از آقای حجت نیست.)

اینان، مرا در باب تقلید، به تردید افكندند و در این مسأله سرگردان بودم، تا این كه مرحوم مولایی، كه از سردمداران طلبه های تهرانی بود و حجره اش در فیضیّه، مركز گردهم آیی طلاب تهرانی، به من گفت:

(بهتر است شما این مسأله را از حاج آقا روح اللّه بپرسی. ایشان برای نماز، به مدرسه فیضیّه می آید. نظر ایشان دراین مورد، صائب است.)

آقای مولایی هنگام نماز، حضرت امام را به من نشان داد.

پس از نماز، خدمت آقا رفتم. عرض كردم: آقا من از آقای حجت تقلید می كنم، به نظر شما، چه كسی اعلم است؟ ایشان نفرمود چه كسی اعلم است، ولی فرمود: شما از آیت اللّه بروجردی تقلید كنید. من هم، به فرموده ایشان،تقلیدم را از آقای حجت، به آقای بروجردی برگرداندم.

این، نخستین آشنایی بود كه پس از آن هم ادامه داشت و بیشتر شد. اتفاقاً با علامه طباطبایی هم، درهمان ابتد، در مدرسه فیضیّه آشنا شدم. یك وقت كه ایشان برای نماز به فیضیّه آمده بود، آقای سبحانی به من گفت: ایشان را می شناسی؟ گفتم:خیر.

گفت ایشان: آقا سیدمحمّد حسین قاضی است. خیلی ملاست. خصوصاً فلسفه خیلی خوب می داند. در منزل درس فلسفه می گوید، اگر می خواهی شركت كن.

البته در آن زمان در حدّی نرسیده بودم كه بتوانم از درس فلسفه ایشان بهره ببرم، ولی بعدها شركت كردم.

در این جا نكته ای را عرض كنم: در زمانی كه ما در حوزه علمیه قم مشغول تحصیل بودیم، بزرگان حوزه، آنان كه خود نماز جماعت نداشتند، مقیّد بودند در نماز جماعت فیضیّه، شركت بجویند.

حضور اینان درنماز جماعت، درس آموزنده ای بود برای طلاب جوانی كه واردحوزه می شدند.

چه خوب است كه این سنت نیك، همچنان حفظ شود.

حوزه: تحلیل حضرت عالی، از وارد نشدن حضرت امام در زمان آیت اللّه بروجردی، درمسائل سیاسی و موضع گیری نكردن درباره مسائل حادّ سیاسی چون فدائیان اسلام و… با این كه رجل سیاسی بود و آشنای به مسائل سیاسی و دخالت نكردن در امور حوزه، با این كه طبق سلیقه وخواست ایشان اداره نمی شد، چه تحلیلی دارید.

* انسان در زندگی امام، به نكته هایی بر می خورد كه جای درنگ و تحلیل دارد. 

می دانید كه امام، كشف الاسرار را سنین جوانی نوشته است. بدون شك، این كتاب، یك اثر سیاسی نیز هست.بنابراین، ایشان از همان جوانی، اهل سیاست بوده و مسائل سیاسی زمان خود را خوب درك می كرده است. و در جریان مسائل سیاسی قرار می گرفته و شنیدیم كه با رجال سیاسی حوزوی آن زمان، مانند آقای كاشانی و آقا سید محمد تقی خوانساری، سر و سرّی داشته و… با این حال، تا وقتی كه آقای بروجردی در قید حیات بود، در زندگی امام،مسائل سیاسی بروز و ظهوری ندارد.

با این كه جریان فدائیان اسلام در آن زمان، یك جریان سیاسی حوزوی بود و بسیاری به موضع گیری له، یا علیه كشیده شدند، ولی از امام، موضع گیری مثبت و یا منفی آشكار نسبت به فدائیان اسلام، دیده نمی شودكه امروز هم، شاید برای بسیاری سؤال انگیز باشد.

بعده، از امام نقل شد كه امام با مشی مبارزه مسلحانه موافق نبوده است.

همانند این روش را در مسائل مربوط به حوزه و چگونگی مدیریت آن می بینیم.

با این كه حضرت امام، به روش اداره حوزه، انتقادهایی داشت، ولی هیچ گاه، به گونه آشكار، موضع گیری نكرد.

امام حریم زعامت و ولایت حوزه تشیع را لازم الأحترام می دانست و چون زعامت و مرجعیت، با آقای بروجردی بود، امام به احترام ایشان، اقدامی خلاف نظر ایشان نمی كرد.

حضرت امام نظرات و سلیقه های شخصی خود را در همان حوزه درس خود اعمال می كرد. از باب نمونه: به یاد دارم، یك وقتی آقای بروجردی، گفته بود:

 (خوب است اساتیدومدرسین، هر روز، سر درس، حدیثی را به عنوان موعظه بخوانند.)

وقتی یكی از شاگردان، این سخن آقای بروجردی را مطرح كرد، امام گفت:

 (اگر ایشان حدیث بفرمایند، ما هم حاضریم در درس ایشان حاضر شویم و استفاده كنیم.)

لكن امام، سالی دو بار به هنگام تعطیل شدن حوزه موعظه می فرمود.

تحلیل من این است كه حضرت امام، در دوران زعامت آقای بروجردی و در برخورد با ایشان، براساس همان اعتقادی كه به ولایتِ فقیه داشت، عمل می كرد.

ایشان، با وجود فقیهی چون آقای بروجردی در رأس امور حوزه و شیعه، چه در مسائل سیاسی و در مسائل حوزوی، احساس وظیفه نمی كردند و اگر هم دیدگاه مخالفی داشت، ابراز نمی كرد. نسبت به فدائیان اسلام، چون آقای بروجردی، روی خوشی به این جمعیت نشان نمی داد و فعالیتهای آن گروه را به مصلحت حوزه آن زمان نمی دید، از این روی، امام هم، موضع گیری له یا علیه نمی كرد. البته خود امام هم، مبارزه مسلحانه را كه بدون اجازه فقیه جامع الشرایط باشد، درست نمی دانست. ولی آن گاه كه پس از رحلت آیت اللّه بروجردی، زعامت به ایشان منتقل می شود و (حضور حاضرین) مسؤولیت را به دوش ایشان می گذارد، می بینیم كه در تمامی مسائل سیاسی حضور فعال می یابد.

حوزه: از چه تاریخی قم را ترك كردید و به تهران بازگشتید و چرا در حوزه قم، نماندید. 

* تا سال 1340 هـ . ش. در قم بودم و بسیار علاقه مند بودم كه در قم بمانم، ولی مشكلات خانوادگی و اصرار پدرم بر آمدن به تهران، مانع از آن شد كه در قم ماندگار شوم؛ از این روی پس از رحلت آیت اللّه بروجردی، به تهران آمدم.

حوزه: حضرت عالی در حركتهای سیاسی كه به انقلاب اسلامی ایران، به رهبری حضرت امام خمینی انجامید، نقش مهمی داشته اید، بفرمایید از چه زمانی وارد فعالیتهای سیاسی شده اید. 

* چون پدرم از نظر دینی خیلی پایبند بود، با كارهای رضاخان، بخصوص كشف حجاب بسیار مخالف بود.

اساساً در روستای كَن م، كارهای رضاخان، ازجمله كشف حجاب،مورد انتقاد بود و مردم، نسبت به كشف حجاب، مقاومت می كردند.

بنابراین، رژیم پهلوی در خانواده و در روستای ما شدیداً منفور، مطرود بود. پس از آن كه وارد حوزه علمیه قم شدم، در جمع طلاب تهرانی قرار گرفتم كه در آن زمان، در مسائل سیاسی شاخص بودند. از این روی، با نخستین حركت سیاسی حوزوی آن زمان، كه مرحوم نواب صفوی در مخالفت با دفنِ جنازه رضاخان در شهر مقدس قم به راه انداخت، كه موفق هم شد، ما هماهنگ بودیم و از هواخواهان ایشان به شمار می رفتیم.

این تفكر سیاسی و ضد دین بودن دستگاه پهلوی، مرا بر آن می داشت تا در هر فرصت مناسبی كه پیش می آمد مخالفت خود را ابراز كنم و با كسانی كه علیه دستگاه حركتی انجام می دادند، هماهنگ باشم. همین روحیه سبب شد كه در اولین سفر تبلیغی، از دست عمال رژیم كتك بخورم و تبعید شوم.

هیجده سالم بود كه به اتفاق یكی از دوستان: آقا سیّد جلال حسینی كه اهل كحان بود و هم اكنون، به امامت و تبلیغ و ترویج مشغول است، و چند نفر از طلاب، به اردستان رفتم. آن سال، دهه فاطمیه، با ایّام نوروز، مصادف شده بود و از سویی، بهائیان، در اردستان خیلی فعال بودند.

تصمیم گرفتیم به بهانه دهه فاطمیه، مجالسی را بر پا كنیم، خودمان مجلس روضه خوانی گرفتیم. اولین روز، بنا شد آقای سیدجلال حسینی صحبت بكند. عده ای هم جمع شده بودند.

بهائیان، رئیس ژاندارمری را تحریك كرده بودند كه مانع برگزاری مجلس روضه خوانی ما بشود.

از طرف رئیس ژاندارمری، مأموری آمد و گفت: رئیس ژاندارمری گفته است كه فردا باید این جا را ترك كنید.

آقای سید جلال حسینی گفت: رئیس ژاندارمری بیخود كرده كه چنین گفته است.

فردای آن روز رئیس ژاندارمری آمد. مرا خواست. من رفتم.

به من گفت: فوراً این جا را ترك كن.

گفتم: به چه دلیل می گویی این جا را ترك كنم.

بین من و او بگومگویی شد، سیلی به من زد.

ما را بردند به ژاندارمری. در ژاندارمری، بین آقای سید جلال حسینی و رییس ژاندارمری، بگو مگویی شد و آقای سید جلال، خیلی تند با رئیس ژاندارمری برخورد كرد.

این بگو مگوه، بخصوص كه بخشی از آن در پیش مردم اتفاق افتاده بود، رئیس ژاندارمری را خیلی خشمگین كرده بود، از این روی دستهای ما را بستند و بسیار كتك زدند كه در بین از همه بیشتر آقای سید جلال كتك خورد.

آقا سید جلال را به اصفهان فرستادند به عنوان زندانی، تا محاكمه بشود و مرا هم به قم فرستادند.

سه روز سفر ما طول كشید. بین راه، شبی در مدرسه (باب ولی) كاشان گذراندیم.

ورود من با آن وضع، تأثیر بسیاری در طلاب كاشان گذاشت و آنان بسیار صمیمانه از من پذیرایی كردند و فردای آن روز، تمامی طلبه ها تا دم ماشین آمدند به بدرقه و این پذیرایی و استقبال و بدرقه، سبب دلگرمی و نشاط من شد و خستگی راه را از تن من به در كرد.

از آن اقامت كوتاه در كاشان خاطرات خوشی دارم و دستاوردهای گرانبها. آن اقامت كوتاه، سبب آشنایی من با آقایان: امامی كاشانی، راستی، حلیمی، علم الهدی، خراسانی و چند نفر دیگر از طلاب كاشان شد و این دوستیها در دوران مبارزات و انقلاب بركتهای فراوانی داشته است. وقتی به قم رسیدم، شنیدم كه جریان كتك خوردن ما به گوش آیت اللّه بروجردی رسیده است. در آن زمان، رزم آرا رئیس ستاد ارتش بود و دكتر اقبال، وزیر كشور.

آن روزها سخن از تشكیل مجلس مؤسسان بود. دكتر اقبال، وزیر كشور، برای این موضوع، به نزد آیت اللّه بروجردی آمده بود.

آیت اللّه بروجردی، جریان كتك خوردن ما و توهین به ما را در اردستان به دكتر اقبال گفته بود و باحالت ناراحتی ابراز داشته بود:

(چرا ژاندارمری اردستان، به فرزندان من این چنین توهین كرده است، باید رسیدگی شود.)

آن روز، من در منزل آقای بروجردی بودم. مرا به آقای دكتر اقبال معرفی كردند.

دكتر اقبال از من پرسید: شما كتك خورده اید؟

گفتم: بله.

گفت: رسیدگی می كنم!

رسیدگی كردند و به احترام آقای بروجردی، مسؤولین اردستان را عوض كردند و رئیس ژاندارمری اردستان را شش ماه تعلیق كردند.

جریان دیگر سیاسی كه من در آن فعالیت داشته ام، مربوط می شود به دوران نهضت ملی شدن صنعت نفت. در آن زمان، مسأله انتخابات مجلس شورای ملّی مطرح بود؛ آیت اللّه كاشانی و آیت اللّه سید محمد تقی خوانساری، اعلامیه داده بودند بر لزوم شركت عموم مردم در انتخابات. از این روی، ما طلاب هم فكر و هم عقیده، شركت فعال داشتیم و مردم را به شركت در انتخابات فرا می خواندیم.

در فیضیه، اطلاعیه این دو بزرگوار را از دیوار كنده بودند. شب متنی را مبنی بر لزوم شركت در انتخابات، به فتوای این دو بزرگوار نوشتم و به دیوار زدم و تهدید كردم: اگر كسی آن را پاره كند، تنبیه می شود.

در قم، دو نفر كاندید بودند.

1 . آقای تولیت كه كاندیدای رژیم بود.

2 . مرحوم سید مهدی رضوی كه مردمتدین و مستقلی بود ومی توان گفت: كاندیدای روحانیت بود.

ما، طلاب هم فكر و هم عقیده، از مرحوم سید مهدی رضوی، حمایت می كردیم و به نفع ایشان، در انتخابات تلاش می ورزیدیم.

حركت دیگر سیاسی كه تاكنون ادامه داشته، پشتیبانی از امام و حركت عمیق و بنیانی سیاسی ایشان بوده است. پس از رحلت آیت اللّه بروجردی، امام،به طور علنی مواضع سیاسی خود را اعلام كردو شاگردان و دوستداران امام، هر كجا كه بودند از این موضع گیریها حمایت می كردند. من هم به سهم خودم، درمحلّی كه انجام وظیفه می كردم، مردم را به تقلید از امام فرا می خواندم و از موضع گیریهای ایشان حمایت می كردم.

در سال 1340 كه از قم به تهران آمدم، در مسجد جلیلی، واقع در میدان فردوسی، به امامت جماعت و تبلیغ، مشغول شدم و درمدرسه مروی، به تدریس پرداختم.

در تهران بودم كه حادثه پانزده خرداد رخ داد. خبر دستگیری امام، به ما رسید. پس از تحقیق و اطمینان به درستی خبر، به دوستان مسجد زنگ زدم و جریان را گفتم. از دوستان خواستم كه از مغازه داران اطراف مسجد بخواهند كه مغازه ها را از باب اعتراض به دستگیری امام ببندند و خودم به مدرسه مروی آمدم دیدم طلبه ها جمع شده اند. در این جا بودم كه درخیابانهای اطراف، بین مردم و نیروهای انتظامی درگیری به وجود آمد و آن قضایای غم انگیز به وقوع پیوست.

از آن پس، مسجد جلیلی، یكی از پایگاههای مهم تبلیغی علیه طاغوت شد. برای جوانان، برنامه ویژه ای ریختم و سخنران های آگاه و پرشور و انقلابی را دعوت می كردم كه برای مردم صحبت كنند و خودم هم سخنرانی داشتم و در سخنرانی، مقیّد بودم به گونه ای از امام یاد كنم و نام آن بزرگوار را زنده نگهدارم. این كار در آن روزگار مشكل بود و نمی شد در آن جوّ فشار و خفقان شدید حاكم، نام امام را برد، از این روی، برای زنده نگهداشتن یاد و نام امام،به هر طریق حتّی به عنوان بیان مسائل شرعی از رساله، پیش رفتم و این هدف را پی گیری كردم.

در بین دو نماز شروع كردم به بیان مسائل شرعی، از عروة الوثقی. مسأله را می خواندم و دیدگاه امام را با تصریح به نام ایشان، هم بیان می كردم.

از سازمان امنیت مرا خواستند و گفتند: از این پس حق نداری اسم این آقا را ببری! از آن پس، در هنگام گفتن مسأله اسم امام را نمی بردم، بلكه می گفتم: آقا چنین می فرمایند. باز مرا خواستند و گفتند: نباید بگویی آقا چنین فرمود!

از آن پس، می گفتم: استاد ما چنین می فرمایند.

باز مرا خواستند و گفتند: این را هم نباید بگویی! چون معلوم است كه منظور شما كیست.

گفتم: آخر مردم، مقلّد ایشان هستند، باید مسأله دینی خود را بفهمند و…

آن مأمور گفت: كاری نكن كه جایی بیندازمت كه عرب نی بیندازد!

همین تلاشه، سبب بازداشتهای مكرر این جانب شد كه آخرین آنه، در رمضان سال 1353، بود كه پس از منبر، دستگیر و سپس به بوكان برای سه سال، تبعید كردند. ولی پس از دو ماه كه در بوكان بودم، به تهران احضار و به زندان، منتقل شدم.

ابتد، نمی دانستم برای چه مرا به زندان آورده اند. بعد كه اطلاع یافتم همزمان با آوردن من به تهران، آقایان: طالقانی، لاهوتی و هاشمی رفسنجانی را هم گرفته اند، دانستم كه در ارتباط با یك پرونده مشترك باید باشد و محتوای آن پرونده عبارت بود از: كمك مالی به خانواده زندانیان سیاسی و دادن پول برای تهیه اسلحه كه البته این دومی، دست كم، نسبت به بنده یك اتهام بود؛ زیرا من، به مشی مسلحانه عقیده نداشتم، ولی این كار از طریق آقای لاهوتی، انجام گرفته بود كه به عكس بنده، ایشان به مشی مسلحانه عقیده داشت و كارهای فرهنگی را انحراف از خط مبارزه می دانست. از آن جا كه آقای لاهوتی، با ما در كارهای دیگر مشترك بود، به طور طبیعی، این اتهام، در پرونده ما هم آمده بود.

در هر صورت، حدود دو ماه در سلول انفرادی بودم. شكنجه بسیار شدم. با انواع شكنجه ه، سعی می كردند كه از من اقرار بگیرند كه موفق نشدند. از دیگر دوستان هم پرونده هم، نتوانستند اقرار بگیرند. از این روی، پس از شكنجه ها كه ما را به یك اتاق بردند، بسیار ابراز خوشحالی می كردیم كه از چنین امتحانی سربلند به دَرْ آمده ایم.

پس از دوران سلول و شكنجه های وحشیانه، ما را به زندان اوین بردند و چهار سال به زندان محكوم شدم.

حوزه: از چگونگی شكنجه های ساواك بگویید و این كه چطور توانستید در برابر آن شكنجه ها مقاومت ورزید. 

* عرض كردم به خاطر آن پرونده و گرفتن اقرار خیلی شكنجه شدم. از جمله شكنجه هایی كه می كردند و بسیار دردناك و كشنده بود، آویزان كردن از سقف بود. چشمهایم را بسته بودند و از دو دست، از سقف آویزانم كرده بودند. با كابل می زدند و می چرخاندند. خون از پاهایم زیاد آمده بود. گاهی كه پاهایم به زمین می رسید، احساس می كردم، زیر پاهایم نرم است و پاهایم، با چیزی نرمی تماس می گیرد. بعدها فهمیدم، آن چیز نرم كه پاهایم به آن می خورده، خون بوده كه از دیگر شكنجه شده ها آن جا ریخته و روی هم انباشته شده و بسته است.

در حالی سقف آویزان شده بودم و بازجو مرا می چرخاند و می زد، شمارش معكوس می داد و می گفت:

 (چرا خودت را به كشتن می دهی. به زودی قلبت را از كار می اندازم. هرچه زودتر اقرار كن و خودت را از این گرفتاری نجات بده.)

ولی من در آن حال، این آیه شریفه را می خواندم:

(ربنا افرغ علینا صبراً و ثبت اقدامنا وانصرنا علی القوم الكافرین)

واقعاً این آیه به من آرامش می داد.

به یاد دارم، هنگامی كه این آیه شریفه را تلاوت می كردم، فردی به نام اسدی، كه بازجوی من بود، می گفت: چی چی می گویی؟ ربنا! ربنا!

گفتم: با خدای خودم هم حق ندارم صحبت كنم؟

این احساس آرامش را هم در سلول وزیر شكنجه داشتم و هم در تبعید. خوشحال بودم از این كه برای خد، سختی می بینم.

به یاد دارم، در همان اوان دستگیری، پاهایم بر اثر شكنجه، به شدت مجروح شده بود و درد می كرد. وارد سلول كه شدم، جوانی را دیدم كه در سلول نشسته است. او وقتی كه حالت مرا دید، این آیه را خواند:

 (ولا یستخفنك الذین لایوقنون)

این آیه، چنان آرامشی در من ایجاد كرد كه همه آن دردها را از یاد بردم.

البته خود این شخص، حالش خیلی از من وخیم تر بود. از بس كه شكنجه شده بود، گوشت ساق هر دو پایش، ریخته بود و به استخوان رسیده بود. از پوست رانش برای ترمیم پوست پاهایش برداشته بودند و به روی و كف پایش وصله كرده بودند.

با این حال، از روحیه بسیار بالایی برخوردار بود. البته بچه مسلمانه، نوعاً این چنین روحیه ای داشتند. در مقابل، كمونیسته، خیلی ضعیف بودند و نمی توانستند در برابر شكنجه ها تاب بیاورند.

به یاد دارم، یكی از این كمونیستها را كه معلمی بود از شهر بابل، به سلول من آوردند. خودش را خیلی باخته بود، آرام و قرار نداشت. رو كرد به من و گفت: حاج آق، تا دو تا سیلی خوردم، همه چیز را گفتم.

شب، خوابش نمی برد و تا صبح اعداد را می شمرد كه آرامشی پیدا كند.

گفتم: جناب! به جای شمارش اعداد، ذكر خدا بگوی.

گفت: من از ارتباط یك طرفه خوشم نمی آید!

به او گفتم این ارتباط از طرف خدا بیشتر است.

ولی بیچاره خدا را گم كرده بود و خودش نیز گم كرده بود: (نسوا اللّه فانسیهم انفسهم) ولذا شخصیت و كرامت خود را از دست داده بود.

حوزه: از مبارزات روحانیان در تهران، پیش از انقلاب اسلامی، كه در نهایت به تشكیل جامعه روحانیت و سپس انشعاب آن به دو جناح: روحانیت و روحانیون مبارز منتهی شد توضیحاتی بفرمایید. 

* شمار زیادی از شاگردان حضرت امام (شاگردان دور اول و دور دوم) به تهران آمده بودند و بیشتر هم، جوان بودند. هر كدام، به گونه ای به كارهای فرهنگی تبلیغی می پرداختند.

وجود این تعداد از شاگردان حضرت امام و پیرو خط مشی سیاسی ایشان و هم فكر و هم عقیده، خود به خود، آنان را به دور هم جمع می كرد.

پس از پانزده خرداد، روحانیان تهران، سه دسته شدند:

1 . گروهی، كه بیشتر از مشایخ بودند، در همان ابتدا همراهی كردند و بعد ادامه ندادند.

2 . گروهی، مقدار بیشتری پیش آمدند، ولی آن گاه كه عرصه تنگ شد و فشارها و بگیر و ببندها زیادتر، ادامه ندادند.

3 . گروهی، كه بیشتر شاگردان و علاقه مندان امام بودند، با همه سختیها و در به دریها و شكنجه ه، به راه ادامه دادند. البته حركت، تُند و كُند می شد، ولی ادامه داشت.

این گروه، جلسه های هفتگی داشتند كه در منازل افراد گروه تشكیل می شد، تحت پوشش میهمانی! در این جلسه ه، در حدّ توان درباره مسائل سیاسی تصمیم گیری می شد و برای مراسمها و مناسبته، برنامه هایی ریخته می شد و این كه در منبره، چه مطالبی گفته شود و بیشتر اینان، بارها بازداشت شدند و ماه ها در سلولهای مخوف به سر بردند و شكنجه شدند.

این پیوند و رفت و آمدهای طبیعی و دوستانه ادامه داشت. هرچه به پیروزی انقلاب اسلامی نزدیك تر می شد، تلاشها و حركت، شتاب بیشتری می گرفت. تا این كه یك سال پیش از پیروزی انقلاب اسلامی این ارتباط روحانی، نام جامعه روحانیت مبارز گرفت و بر شمار اعضا نیز افزوده می شد كه تا حدود شش ماه پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، شمار آنان نزدیك به هفتادتن می رسید. اینان، همان كسانی بودند كه پای اعلامیه ها را امضا می كردند و ما هم، ملاك عضویت را همین امضاهای شش ماه پیش از پیروزی قرار دادیم وگرنه بعده، شمار روحانیان پیوسته به جامعه، تا یكصدو هشتاد تن رسید.

از میان آن هفتاد تن، بیست و یك تن، به عنوان شورای مركزی جامعه روحانیت برگزیده شدند و با همین نام، در صحنه های گوناگون پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز، حضور داشتند، افزون بر مسؤولیتهایی كه هر یك از اعض، به مقتضای نیاز انقلاب اسلامی، بر عهده گرفتند.

همان گونه كه می دانید، چند سال پیش، این جامعه، به دو دسته تقسیم شد: روحانیت و روحانیون البته مؤسسین مجمع روحانیون، شمار كمی از سران جامعه روحانیت بودند كه انشعاب كردند.

همانند همین فعالیتها را شاگردان دیگر حضرت امام، از همان پانزده خرداد به بعد، در قم داشتند و همین ارتباطها نیز وجود داشت كه بعدها جامعه مدرسین نام گرفت.

به نظر من، استقامت و دوراندیشی شاگردان امام، چه در تهران و چه در قم و چه در دیگر شهرستانها بود كه حركت و نهضت عظیم امام خمینی را ادامه داد و در نهایت، تمامی آنان بازوان امام و یاران وفادار انقلاب اسلامی شدند.

حوزه: اعضای اصلی جامعه روحانیت چه كسانی بودند، بویژه از آنان كه در جلسه های دوران خفقان و حاكمیت جور، گرد هم می آمدند و درباره مسائل سیاسی و چگونگی ادامه راه و دفاع از كیان اسلام، برنامه ریزی می كردند، لطفاً نام ببرید.

شهدای روحانیت: شهید بهشتی، شهید محلاتی، شهید باهنر، شهید مفتح و شهید شاه آبادی.

دیگر آقایان: امامی كاشنی، موسوی اردبیلی، انواری، موحدی كرمانی، ناطق، خسروشاهی، مرحوم ایروانی،مرحوم ملكی،جلاللی خمینی، كروبی، خوئینی ه، غیوری، عمید زنجانی، مرحوم سید یونس عرفانی و محمدرضا مهدوی كنی.

حوزه: از فعالیتهای فرهنگی خود، پیش از انقلاب اسلامی سخن بگویید و این كه بیشتر روی چه مسائلی كار می كردید و حساسیت داشتید.

* از همان ابتدا كه از قم به تهران آمدم، این عقیده را داشتم كه باید برای جوانان كار فرهنگی بكنم و جوانان را با اسلام آشنا سازم.

بر همین اساس، مسجد جلیلی را پایگاهی قرار دادم برای جوانان، برنامه های آن جا مورد توجه جوانان قرار گرفت. برای هرچه قوی تر كردن بنیه های فكری جوانان، از اساتیدی چون: شهید مطهری دعوت می كردم برای سخنرانی. خود من هم، علاوه بر منبر، جلسه هایی داشتم كه در آنها در مسائل مورد نیاز بویژه اقتصاد اسلامی به بحث می پرداختم كه مسأله روز بود و نیز كلاسهای عربی، كه به بهانه آن، معارف اسلامی تدریس می كردم.

افزون بر مسجد جلیلی، مركزی داشتیم به نام صادقیه. این مركز، منزل آقای سید حسین اتابكی بود كه در اختیار ما گذاشته بود.

در این مركز، جوانها و نوجوانه، از دختر و پسر، حضور می یافتند و با معارف اسلامی آشنا می شدند. این مركز، بسیار فعال بود، بویژه در تابستانها.

در این ج، افراد بسیار خوبی تربیت شدند بسیارند كسانی كه اكنون مسؤولیتی دارند و در تربیت نسل جوان مسائل انقلاب، می ورزند، برخاسته از آن محیط فرهنگی هستند و در آن جا افكارشان شكل گرفته است.

از جمله كارهای فرهنگی ما پیش از انقلاب. كار مطالعه دسته جمعی بود درباره علوم قرآنی. اعضای این گروه، عبارت بودند از: شهید بهشتی، شهید مفتح، آقای موسوی اردبیلی، آقای هاشمی و بنده.

اصل طرح و فهرست موضوعات را شهید بهشتی آماده كرده بود.

جلسه ها در مكتب امیرالمؤمنین كه مؤسس آن آقای موسوی اردبیلی بود، تشكیل می شد.

مطالعات خوبی دوستان انجام داده بودند، هر چند كار به پایان نرسید.

بنده فیشهای زیادی داشتم كه در جریان تبعید به بوكان، همراه خودم آنها را بردم، تا كامل كنم كه متأسفانه به هنگام انتقال من از بوكان به تهران، ساواك آنها را با خود برد و دیگر معلوم نشد كه چه شدند. می توان گفت: دارالعلم مفید در قم، از ثمره ها و دستاوردهای همان جلسه های پر بركت قرآنی است.

این هم فكریها و هم كاریهای مستمر، بركتهای دیگری هم داشته، از جمله در شورای انقلاب، این افراد هم اندیشه و هم عقیده توانستند نقش فعالی داشته باشند و جلوی بسیاری از انحرافها را بگیرند.

حوزه: در بین دوستان هم فكر و همراه، چه كسی از همه بیشتر به كار فرهنگی می پرداخت و به آن اولویت می داد.

* به نظر من، شهید مطهری از كسانی بود كه به كارهای فرهنگی، بیش از همه، بها می داد. شاهد آن، نوشته هایی بود كه ارائه می داد و منبرهایی بود كه می رفت.

به همین خاطر، گاه مورد انتقاد دوستانی قرار می گرفت كه معتقد به مشی سیاسی، آن هم از نوع تُند آن بودند. به یاد دارم، از مرحوم شهید مطهری دعوت كرده بودم كه در مسجد جلیلی، چند شب، منبر داشته باشد. ایشان هم، موضوع بحث خود را (عوامل گریز از ایمان) قرار داده بود و به نقد اندیشه الحادی و كمونیستی می پرداخت.

در این بین، یك شب آقای لاهوتی پای منبر ایشان آمده بود پس از منبر، به ایشان اعتراض كرد كه:

(ما الآن، دشمن مشترك داریم، نباید یكدیگر را تضعیف كنیم.)

شهید مطهری در پاسخ گفت:

(شما، اشتباه می كنید. من، با اینان، هیچ وجه مشتركی نداریم. اینان، هم الآن و هم اگر انقلاب به پیروزی برسد، دشمن ما هستند. الآن، بیشترین فعالیتها و زحمتها از آنِ مسلمانان است، ولی اگر انقلاب پیروز بشود، خواهی دید كه اینان، خود را شریك بدانند)

عجیب است. این سخن ر، شهید مطهری، پیش از انقلاب می گفت. دیری نگذشت كه این سخن تحقق پیدا كرد و گروههای چپ ماهیت خود را نشان دادند و همگان فهمیدند كه هیچ وجه مشتركی بین ما و آنان نیست.

شهید مطهری، خیلی دید تیزی داشت. پس از انقلاب هم، ایشان بر همین عقیده بود و كار فرهنگی را در اولویت قرار می داد.

حوزه: چه شد كه حضرت عالی در جریان تشكیل حزب جمهوری اسلامی از دیگر دوستان، جدا شدید و به عضویت آن در نیامدید.

* بنده، از نظر روحی، به تحزب و تشكیلات از نوع حزب گرایی عقیده نداشتم و اصولاً برای روحانیت ، این شكلِ كار را نمی پسندم و نیازی هم نمی بینم.

من روحانیت را پدر می دانم و تشكیلات حزبی از نوع امروزی، روحانیت را در برابر مردم قرار می دهد من به مرابطه مردمی، از طریق مساجد و محافل و مراكز دینی معتقدم. روحانیت باید با هم رابطه داشته باشند و از طریق مساجد و مراكز با مردم در ارتباط باشند، این ارتباط متقابل بهترین وسیله برای كار جمعی و دینی است.

من، پیش از پیروزی انقلاب، بدون این تحزبه، صرفاً با همان رابطه ها و پیوندهای مردمی كه داشتیم، بزرگ ترین حركت را آفریدیم و هرگاه نیاز بود، مردم را به صحنه های گوناگون انقلاب كشاندیم و مردم هم مخلصانه از ما پیروی كردند.

من، باید این رابطه را حفظ كنیم و این، نه تنها نیاز به تحزب و تشكل ندارد كه چه بسا تحزب، ایجاد فاصله كند.

به همین خاطر، در جریان تشكیل حزب، من عضویت در حزب را نپذیرفتم وگرنه با دوستان، در مسائل اجرایی و سیاسی، همكاری و هم فكری داشتم. اتفاق، اساسنامه اولیّه حزب، در منزل م، نوشته شد.ولی من با آن موافق نبودم.

آقایان: مرحوم شهید بهشتی، مشكینی، باهنر، جنتی و… در منزل م، جلسه ای گرفتند و اساسنامه حزب را نگاشتند و بنا شد كه بعداً در جلسه دیگری كه شمار بیشتری شركت دارند، خوانده شود. خاطره ای از آن جلسه دارم كه بد نیست در این جا نقل كنم:

پس از نوشتن اساسنامه، به اتفاق، با ماشین من، كه رانندگی آن را خود به عهده داشتم، از منزل خارج شدیم، به سمت جلسه بعدی كه قرار بود در خیابان هفده شهریور برگزار شود، به راه افتادیم. به میدان امام حسین كه رسیدیم، متوجه شدیم پلیس ما را تعقیب می كند. ایست داد. ایستادیم. افسری داخل ماشین ما شد و گفت: باید شما را به كلانتری شش ببریم.

از قضا اساسنامه حزب، در داخل داشپورت ماشین من بود، درآورد كه بخواند.

گفتم چیزی نیست، فوراً از او گرفتم.

كلانتری كه رفتیم، وارد اتاق رئیس شدیم، كسی نبود.

به دوستان گفتم: اساسنامه همراه من است، چه باید كرد؟

به ذهن ما آمد كه آن را همان ج، پشت قاب عكس شاه، مخفی كنیم! فوراً این كار را كردیم و من پا شدم اساسنامه را پشت قاب عكس شاه گذاشتم!

پس از چند ساعت معطلی و زنگ زدنهای فراوان، به این طرف و آن طرف، چون چیزی دستگیرشان نشد، ما را رها كردند.

با این حال، من عضویت در حزب جمهوری را نپذیرفتم، با این كه شهید بهشتی، در همان ابتد، گفت: م، برای اعضای مركزی حزب، شش تن را در نظر گرفته ایم، یكی از آنان شما هستید.

در جامعه روحانیت هم كه بودم بر همین عقیده بودم كه روحانیت، باید مستقل باشد و چون بسیاری از دوستان عضو حزب هم بودند، همیشه سفارش می كردم كه جامعه روحانیت را در موضع گیریهای حزب، دخالت ندهند و بگذارند روحانیت مستقل باشد.

كناره گیری من الآن از دبیری جامعه روحانیت، به همین خاطر بود؛ زیرا می دیدم كه داردشكل حزب به خود می گیرد، نمونه آن، كاری بود كه در انتخابات اتفاق افتاد و من با این گونه كارها مخالف بودم.

این گونه تشكلها و تحزبه، معتقدم ما را از مردم دور می كند و آن جنبه مردمی بودن و مقبولیت شرعی روحانیت را از روحانیت می گیرد و بین روحانیت و مردم فاصله می اندازد؛ زیرا ما هم یك حزب سیاسی شده ایم، مانند دیگر احزاب و سخن ما هم، برای مردم، به همان اندازه ارزش دارد و نه بیشتر و حال آن كه روحنی باید برای مردم حجت باشد.

افزون بر این، این تشكله، محدودیتهایی را نیز به دنبال دارد.

به نظر من، روحانیت متعهد، بازوان رهبری است و تا هنگامی كه بازوی رهبری است، باید استقلال داشته باشد. بر همین اساس، هرگونه وابستگی به دولت را نیز بنده معتقد نیستم. امام هم، همین عقیده را داشتند. ایشان،به من می فرمودند:

(روحانیون مساجد تهران را نگذارید به اوقاف بروند و سر وكارشان با اوقاف باشد، هرچند اوقاف مال ماست، ولی روحانیت را وابسته نكنید.)

حوزه: یكی از كارهای مهم فرهنگی شما پس از انقلاب اسلامی، راه اندازی و سرپرستی دانشگاه امام صادق(ع) است، لطفاً بفرمایید، زمینه این تفكر، از چه موقع به وجود آمد، مؤسسان آن چه كسانی هستند و هدف آنان از تأسیس این مركز چه بوده است.

* زمینه این تفكر را بنده پیش از انقلاب داشتم. همان وقت، بسیار علاقه داشتم كه در كنار مدارس دولتی و دانشگاههای دولتی، مدارس و دانشگاههای اسلامی هم داشته باشیم كه نسبت به تأسیس و راه اندازی مدرسه اسلامی، هر چند توفیق نیافتم، ولی دوستان را به این كار تشویق كردم و تا حدودی این كار، انجام شد.

در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی، به این فكر افتادیم كه پس از پیروزی انقلاب، این دانشگاهه، با وضعیت موجود، پاسخ گوی نیازهای انقلاب نخواهند بود. انقلاب كه پیروز شد، جریان درگیری و تعطیلی دانشگاهه، پیش آمده، مشكل، بیشتر خود را نشان داد و این تفكر را جاانداخت كه: همان گونه كه در كنار ارتش، سپاه، در كنار شهربانی و ژاندارمری، كمیته، در كنار وزارت كشاورزی، جهاد سازندگی و… را نیاز داریم وگرنه در بسیاری از موارد، با مشكل روبه رو می شویم، در كنار دانشگاههای دولتی، دانشگاهها و آموزشگاههای اسلامی نیاز داریم.

بر همین اساس در سال 59 ـ 60 اقدام كردیم به تأسیسس دانشگاهی در كنار دانشگاههای دولتی.

برخی از مؤسسین، زمینی را در خیابان ولی عصر اهدا كردند كه برای دانشگاه كوچك بود، تا این كه همین مكان فعلی ر، كه یك مركز غیر دولتی بود، كشف كردیم و مراحل قانونی آن را گذراندیمو به دانشگاه امام صادق تبدیل شد.

مؤسسین جامعةالامام الصادق(ع) عبارتند از: مقام معظم رهبری، حضرات آیات: مشكینی، امامی، امینی، منتظری و خود بنده. در ابتد، آیت اللّه نوری هم بود كه استعفا داد.

آقایان غیر روحانی هم، عبارتند از: آقایان: حانیان، معینی، نوید و دكتر اسرافیلیان .

مقصود ما از جامعه، معنای وسیع تر از دانشگاه بود، تا بتواند كارهای فرهنگی، تبلیغی و اقتصادی هم به عنوان پشتیبان كارهای دانشگاهی فرهنگی داشته باشد.

ابتد، رشته های علوم انسانی را فقط مورد توجه قرار دادیم، چون بیشتر با كار ما مرتبط است و هم مباحث مكتبی در این رشته ها بیشتر وجود دارد: الهیات و معارف اسلامی، فقه و اصول، علوم سیاسی، اقتصاد و… مسؤولیت اجرایی هم، از سوی مؤسسان، به عهده من گذاشته شد.

از ایده های ما این بود كه بتوانیم جمع بین حوزه و دانشگاه كنیم. طلبه ای تربیت كنیم كه هم از مسائل حوزوی آگاه باشد و هم از مسائل دانشگاهی، تا این كه بتوانیم آنچه را مدعی هستیم اسلام دارد، به گونه صحیح و كاربردی ارائه دهیم.

ما بر این باوریم كه اسلام، سیاست، اقتصاد و نظامهای دیگر انسانی و… دارد. این صحیح، ولی مقصود چیست؟

برخی شعار می دهند: اسلام اقتصاد دارد، سیاست دارد و… و چنین می پندارند كه تمامی مسائل اقتصادی و سیاسی را باید از آیات و روایات گرفت.

به عقیده من، اینان خلط كرده اند بین ارزشها و روشها و برنامه ریزیها!

آنچه را كه اسلام دارد، اصول ارزشی است كه ثابتند، نه قسم دوم كه عبارت باشد از برنامه ریزیها و روشها كه در حال دگرگونیند.

البته، این تفكیك ارزش و روش،از جهات نظری و علمی است، ولی در مقام برنامه ریزی و اجرا و پیاده كردن این دو، قابل تفكیك نیستند.

بنابر این، اگر بخواهیم در این مدع، توفیق به دست آوریم، دو راه وجود دارد:

1 . گروهی از حوزویان و گروهی از دانشگاهیان را كنار هم گرد آوریم، تا با هم فكری و همكاری، این اصول ارزشی را در برنامه ریزیها اعمال كنند.

به عقیده بنده، این روش، ناموفق است، همان گونه كه تاكنون تجربه كرده ایم؛ زیرا این هم اندیشی در صورتی نتیجه بخش خواهند بود كه دو طرف، فرهنگ یكدیگررا درك كنند و بشناسند و یكدیگر را باور كنند و فرهنگ دینی را به عنوان فرهنگ حاكم بر جامعه، باور داشته و پذیرفته باشند. و می دانید باور داشتن چیزی نیست كه با تلفیق و مونتاژ یك عالم دینی با یك كارشناس متخصص، به دست آید و این همان مشكلی است كه دنیای كنونی گرفتار آن است. دین ماشین نیست كه با مونتاژ به دست آید. دین وجدان و باور می خواهد. در غیر این صورت، حرف یكدیگر را نخواهند فهمید.

مسلم، كسی كه در دانشگاه هاروارد آمریك، تحصیل كرده، فرهنگ آن جا را نیز گرفته و از آن فرهنگ تأثیر پذیرفته، هرچه بخواهی تخلیه اش كنی، نمی شود.

تقصیری هم ندارد. سوءنیتی هم در كار نیست.

همچنین، آن كه در حوزه تحصیل كرده، فرهنگ مخصوص به خود را دارد.

اگر بخواهد تبادل فرهنگی انجام بپذیرد، باید ابتد، تبادل آموزشی باشد.

گذاشتن عالمِ اقتصاد، در كنار عالمِ اسلامی، قرار گرفتن دو فرهنگ مجز، كنار یكدیگر است كه به التقاط می انجامد.

به عقیده م، اگر بخواهد خلط و مزج درستی انجام پذیرد، به این است كه این هر دو دانش را یك نفر داشته باشد.

این، همان راه دومی است كه ما پیشنهاد می كنیم و از هدفهای تشكیل جامعة الامام الصادق علیه السلام است. م، بر آنیم دانشجویی تربیت كنیم كه به منابع دینی، به طور مستقیم، بتواند دسترسی داشته باشد و هم به علوم روز آشنایی داشته باشد، تا بتواند آن اصول ارزشی را در برنامه ریزیها رعایت كند.

به بیان دیگر: همان كسی كه می خواهد برنامه ریز باشد، حافظ ارزشها نیز باشد. و این تنها از كسی ساخته است كه در هر دو زمینه، آگاهی لازم را داشته باشد.

دانشگاه امام صادق(ع)، در جهت تربیت چنین نیروهایی گام بر می دارد و تلاش می ورزد.

حوزه: آیا در رسیدن به این هدف، خود را موفق می بینید.

* بله، موفق بوده ایم؛ زیرا توفیق در یك امری، به این معنی نیست كه انسان، یك باره، به تمامی هدفهای عالی خود برسد. همین قدر كه جهت گیری به سوی مقصدها و هدفهای عالی است، این خود، موفقیت و پیروزی است و گامهای بعدی، باید كم كم برداشته شود.

در سوره زلزال خداوند می فرماید:

(فمن یعمل مثقالَ ذرّةٍ خیراً یره)

پس هر كس، به وزن ذرّه ای نیكی كرده باشد، آن را می بیند.

این مربوط به آخرت است.

در سوره نجم می فرماید:

(واَنْ لیس للانسان الاّ ماسعی واَنَّ سعیه سوف یُری)

و این كه برای انسان، چیزی جز آنچه خود كرده است، نیست و زودا كه كوشش او نشان داده شود.

سعی و تلاش انسان، نشان داده می شود. یعنی لازم نیست، انسان هر كاری كه می كند، خود نتیجه اش را ببیند، ولی حتماً نشان داده خواهد شد.

من فكر می كنم كه:این مربوط به كارهای دنیوی است كه انسان، با این تفكر باید گام بردارد، تلاش بورزد، هرچند نتایج كارش را خودش نبیند، ولی بداند كه نتایج آنه، بعداً آشكار می شود،و خداوند آن نتیجه ها را خواهد نمایاند.

ما هم كه این كار را شروع كرده ایم، با این هدف دنبالش را می گیریم، تا زمانی كه توان آن را داشته باشیم. گامهای بعدی را دیگران خواهند برداشت و به آن هدفهای نهایی خواهند رسید. ان شاءاللّه.

حوزه: چقدر از این تجربیات را می شود به حوزه ها سریان داد و در بهبود حوزه ها از آنها بهره گرفت.

* به عقیده من، چند چیز را حوزه باید از دانشگاه بگیرد:

1 . گزینش: غیر از امتحان ورودی، كه گمان می كنم اكنون در حوزه رایج است، البته آن هم با مسامحه، از نظر علمی و استعداد باید فرد سنجیده شود و بهترینها گزینش شوند.

گزینش از نظر اخلاقی و اصالت خانوادگی كه برای روحانی، حتماً لازم است. البته اصالت خانوادگی، غیر از فقر و غناست.

2 . وقت شناسی: اهمیت به وقت، چیزی است كه در حوزه ها مورد توجه قرار نمی گیرد. به این معنی كه درسهای حوزوی را باید همانند درسهای دانشگاهی، در مقاطع گوناگون، زمان بندی كرد. معنی ندارد كه طلبه ای، چندین سال، در یك درس شركت بجوید.

باید، همانند دانشگاهه، اگر فردی چند بار نتوانست، آن مقطعی را كه در نظر گرفته شده، در زمان خود بگذارند، از ادامه آن درس بازداشته شود و جای وی، به دیگری واگذار شود كه با استعدادتر است.

 

هنوز، برای من ثابت نشده كه بازده حوزه ه،بیشتر است یا بازده دانشگاهها. با وضع موجود گمان ندارم بازده حوزه ها بیشتر باشد. البته هر كدام در كار خود و حوزه مسؤلیت خود. این نكته درخور بررسی است.

3 . ارزیابی از روش تدریس و متون درسی: د ر دانشگاههای معتبر جهان، به طور معمول، هرچند گاه، كتابهای درسی عوض می شوند. بلكه بالاتر از این، امروز در دانشگاههای دنیا چنین است كه اگر استادی، همان جزوه سال پیش را تدریس كند، می گویند به درد نمی خورد، زیرا حرف نوی نمی زند.

البته منابع و متون در فقه و تفسیر و كلام و فلسفه، می تواند از ثبات بیشتری برخوردار باشند، ولی روش تدریس باید دائماً مورد ارزیابی قرار گیرد و هر روز، روش بهتری جای گزین روش پیشین شود.

باید دانست كه كتاب درسی، غیر از منبع مطالعاتی است. این چیزی است كه برخی از م، خلط می كنیم. مثل، شرح لمعه، منبع مطالعاتی و تحقیقاتی خوبی است، ولی آیا كتاب درسی خوبی هم هست؟ مشخصه كتاب درسی را دارد؟

اگر در زمانی كتاب درسی خوبی بوده، آیا اكنون برای تدریس كتاب خوبی است و بهتر از آن نمی توان دراثه كرد؟

این طرز تفكر در حوزه به نظر حقیر، موجب ركود شده است. در حوزه ها باید هم روش جدید تدریس و هم طرح مسائل جدید و مورد نیاز جامعه را باب كرد و تنها به مسائل تكراری بسنده نكرد و از نوآوری نترسید. بعضی گمان دارند كه نوآوری چه درروش و چه در محتو، موجب خرابی حوزه می شود، ولی تجربه نشان داده كه نوآوری منشأ تكامل است. هر زمان نو می شود دنیا و ما غافل از نو شدن اندر بقا. خداوند درباره خود می فرماید: كل یوم هو فی شأن.

4 . تحقیق در كنار آموزش: در دانشگاهه، در یك مقطعی، دانشجو باید روش تحقیق بیاموزد و به كار تحقیق بپردازد.

به نظر من، برای طلبه، از سال نخست تحصیل، باید روش تحقیق گذاشت و متناسب با درسهایی كه می آموزد، استاد به او موضوعاتی برای تحقیق بدهد و به طور دقیق، كار او را زیر نظر بگیرد و راهنماییهای لازم را بكند.

از آن طرف، دامنه علوم اسلامی را باید گسترش داد و به فقه و اصول، اكتفا نكرد.

امروز، درس فلسفه و كلام، تفسیر، تاریخ و… برای هر طلبه ای لازم است.

خلاصه، برای تربیت و پرورش طلابی كه امروز بتوانند پاسخ گوی نیازها باشند، باید وقت گذارد، برنامه ریزی كرد و…

در گذشته، نبود امتیازها و وجود دشواریهای فراوان برای روحانیت مطلوب، صافی خوبی بود برای آن كه نخبگان بمانند. این صافی طبیعی، سبب می شد آنان كه توانایی نداشتند و نمی توانستند ادامه بدهند، كنار می رفتند؛ از این روی، ما در گذشته از نظر كمّی افراد كمی داشتیم و همان تعداد كم، بیشتر ملاّ بودند، ولی امروز، كه روحانی بودن، مزایایی دارد، آن مشكلات و موانع راه هم وجود ندارند، باید مواظبتها و مراقبتها را بیشتر كرد. تا نخبگان و شایستگان وارد حوزه ها شوند.

زمانی طولانی می خواهد تا یك فرد شایسته و مهذّب تربیت شود. سرپرست مهذّب لازم دارد. واگذاردن طلبه به خود، در امور معنوی و بی توجهی به معنویات، ضربه جبران ناپذیری به روحانیت وارد می سازد، بویژه امروز كه شماری از همین روحانیان، باید به كارهای اجرایی كه از روحانی ساخته است، وارد شوند، ورود به كارهای اجرایی، یعنی وارد شدن در متن جامعه و درگیری مستقیم با مشكلات و گرفتاریهای مردم و… كه انصافاً قدرت ایمان و معنویت بالایی را طلب می كند. متأسفانه در حوزه ها م، به این امر، كم بها داده می شود.

حوزه: اصل تحول در حوزه، با توجه به شرایط زمانی و مكانی و ناكارا بودن حوزه فعلی. این برای بسیاری از كسانی كه شرایط روز را درك می كنند و توان حوزه را هم می دانند قابل درك است. با این حال هستند كسانی كه ضرورت تحول را درك نكرده اند و از اسم تحول گریزانند و به طور طبیعی، به خاطر نفوذ و جایگاهی كه دارند، در راه تحول ، مانع ایجاد می كنند و نمی گذارند حركت سیر طبیعی خود را داشته باشد. به نظر حضرت عالی، برای این كه این مهم تحقق پیدا كند و با این موانع رو در رو نشود، چه باید كرد و از كجا باید آغازید.

* تحول، نیاز به زمان دارد. هر حركتی، با موانعی برخورد خواهد داشت. باید از شعارها كاست و به جای حرف زدن، وارد عمل شد. از یك گوشه ای، شروع به كار كرد. كار اگر مثبت و خوب ارائه شود، جای خود را باز می كند.

سخن از ضرورت تحول در حوزه، مربوط به حال نیست. در زمان ما هم، این سخنها بود، ولی چون پیش از عمل، حرف بود و شعار، به جایی نرسید و مخالفتهای بسیاری را هم برانگیخت.

در همان روزگار، علامه طباطبایی، وقتی می بیند حوزه نیاز به یك تحول اساسی فكری دارد، شروع به كار می كند. به جای فقه و اصول، تفسیر و فلسفه می گوید. از گوشه منزل خود شروع می كند، كم كم به متن حوزه می كشاند.

فلسفه، با این كه در آن روزگار در حوزه جایی نداشت و جوّ موجود اجازه نمی داد كسی وارد این میدان بشود، علامه طباطبایی آن را با تدبیر و درایت و به دور از هیاهو جای انداخت.

شگفت این كه، بسیاری از كسانی كه در درس فلسفه علامه شركت می جستند، مخالف با فلسفه بودند! امّا علاّمه، جوّی به وجود آورد كه آنان نیز، خود را نیازمند به فراگیری فلسفه می دیدند.

حتی برخی می گفتند: ما می آییم تا فلسفه یاد بگیریم و بعد آن را رد كنیم! به نظر من این هم مثبت است. در هر صورت، چنین نیازی را علاّمه به وجود آورده بود. بسیاری احساس می كردند كه به فراگیری فلسفه نیاز دارند. همچنین در تفسیر قرآن و ارائه مفید و مورد نیاز و روشنگریهای كه ایشان در تفسیر داشت، بحق افكار را در حوزه بالا برد و تحول عظیم فكری به وجود آورد.

این یك نوع روش تحول است. تحولِ همراه با عمل، با تأنی، با حوصله و پرهیز از پرخاش گری به این و آن.

آیت اللّه بروجردی هم كه در فقه تحول به وجود آورد، به همین شكل عمل كرد. با احترام به آرای گذشتگان و تجلیل از آنان حرف خودش را نیز می زد.

اكنون هم، باید كار را از یك جایی شروع كنیم. مدرسه هایی را با همان برنامه ها و روشهایی كه مقتضای امروز است، پدید آوریم، شماری را تربیت كنیم، هم ملاّ و با سواد و هم آگاه به زمان و پاسخ گوی به نیازهای زمان و…

وقتی چنین افرادی به حوزه ارائه شد، ناگزیر، الگو قرار خواهند گرفت و هر مخالفی را تحت تأثیر قرار خواهند داد.

حوزه: این ایّام مصادف است با حادثه خونین و غم انگیز هفتم تیر ماه سال1360 و به شهادت رسیدن شهید مظلوم آیت اللّه سید محمد حسینی بهشتی و یاران باوفای امام و انقلاب اسلامی، با توجه به آشنایی و دوستی حضرت عالی با آن شهید والامقام و همكاری با ایشان، در پیش از انقلاب و پس از انقلاب، از ویژگیهای آن مرحوم، برای ما و خوانندگان بفرمایید.

* من در آن هنگام كه این حادثه خونین رخ داد، وزیر كشور بودم. در شب حادثه، در محل كارم بودم كه صدای انفجار مهیبی را شنیدم. پس از تفحص، روشن شد كه محلّ انفجار متأسفانه سالن اجتماعات حزب جمهوری اسلامی بوده است.

ابتدا، خبر شهادت شهید بهشتی را به ما ندادند.

گفتند: ایشان مجروح است و در بیمارستان بستری.

بالاخره، شهید رجائی، خبر شهادت شهید مظلوم را به من داد، در حالی كه شدیداً متأثر بود. از عمق جان گفت: فلانی كمرمان شكست.

شهید رجائی، خیلی به شهید بهشتی، متكی بود. در كارها با ایشان مشورت می كرد.

انصافاً فرد لایق و مدیری را از دست دادیم كه نمونه آن را نداشتیم.

ایشان ویژگیهای منحصر به فردی داشت. ویژگیهایی كه در كم افرادی می توان دید. اینك به پاره ای از آنها اشاره می كنم:

1 . داشتن استعداد و نبوغ خاص، كه خدا دادی بود.

2 . انضباط: ایشان از همان دوران طلبگی، در كارهایشان نظم و انضباط خاصی داشت، چیزی كه كم تر در فرهنگ حوزویان وجود دارد.

ایشان اگر وعده ای می داد، سر دقیقه حاضر می شد. از باب نمونه:

جلساتی در تهران، با هم داشتیم. گاهی می شد كه جلسه در منزل ایشان بود. ما به عنوان احتیاط، چند دقیقه ای زودتر می رفتیم. ایشان دستور می داد دَر را برای ما بگشایند و ما را به اتاق مورد نظر راهنمایی كنند،ولی خود ایشان تشریف نمی آورد تا سر ساعت مقرر.

وقتی كه تشریف می آورد، اگر كسی اعتراض می كرد، می گفت: من با شما این ساعت قرار داشته ام.

یا، وقت كه تمام می شد، جلسه را ترك می كرد، اگر چه مطالب هنوز باقی مانده بود. هر چه اصرار می كردیم، مطالب نیمه تمام مانده، اگر كمی صبر كنید و جلسه ادامه بیابد، مطالب تمام می شوند، اثری نداشت، می گفت وقتی دیگر باقی مانده مطالب را بحث می كنیم، امروز وقت تمام شده است.

3 . مقید به نماز اول وقت: گاهی جلسات خیلی مهم داشتیم، ولی تا هنگام نماز می شد، فوراً ایشان برمی خاست و جلسه را ترك می كرد و می گفت:

(اكنون، وقت اجابت دعوت الهی است. كار دنی، تمام بشو نیست.)

4 . احتیاط: ایشان، نه تنها در نماز، كه در وضو نیز، بسیار احتیاط می كرد، احتیاطهایی كه نوعاً از افراد روشنفكری مانند ایشان بعید بود.

مهم تر از اینه، احتیاط در امور مالی بود. ایشان، در امور مالی، بسیار احتیاط می كرد. می گفت:

(اگر می خواهید تقوای اشخاص را محك بزنید، در مسائل مالی، كه حقوق دیگران در آن است، آنها را بیازمایید.

در مصرف بیت المال است كه می شود تقوای افراد را فهمید.)

بسیاری از افراد در نماز وضو، وسواس دارند و در اموری كه با دنیای آنان سروكار ندارد، بسیار جانب احتیاط را رعایت می كنند، ولی در امور مالی و منافع مادی، اصلاً گرد احتیاط نمی گردند.

مثلی است می گویند:

(گربه وقتی باران می آید، از كنار دیوار می رود و مواظب است قطره ای باران روی او نریزد كه خیس شود، ولی وقتی چشمش به ماهی داخل حوض می افتد، به سر، تا عمق حوض فرو می رود.)

5 . دقت در گزینش افراد: می گفت: (دنبال افرادی بروید كه از هواهای نفسانی به دورند.) با افرادی كه صداقت نداشتند، به شدت برخورد می كرد جریان مخالفت ایشان با بنی صدر، از همین نكته آغاز می شود.

می گفت: (بنی صدر، صداقت ندارد، اهل هواست.)

6 . شجاع و نترس: ایشان می گفت: (از مرگ نمی ترسم!) واقعاً چنین بود. جریانهایی پیش از انقلاب، پیش می آمد كه این نترسی را لازم داشت، از این روی، ایشان، پیش قدم می شد. مثل، آن روزی كه ایشان رفت و قطعنامه خلع شاه را خواند كه هنوز رژیم تا دندان مسلح حاكم بود، شهامت و شجاعت می خواست.

خیلی دل می خواست كه در آن شرایط كسی بتواند چنین حركتی را انجام بدهد. در شرایطی كه برای رژیم، امكان هر كاری بود، آن شهید بزرگوار، در كمال خونسردی و شجاعت، قطعنامه خلع شاه راخواند.

واقعاً با رفتن ایشان، ضربه مهمی خوردیم. یك انسانِ به تمام معنی وال، مدیر، مدبّر و اسلام شناس و فقیه را از دست دادیم.

حوزه: در پایان، خواهشمندیم توصیه هایی برای ما و خوانندگان مجلّه داشته باشید و ما را از پندها و اندرزهای خود بهره مند سازید.

* من كه اهل نصیحت نیستم

گفته استاد ماست كه می فرمود: چند چیز را فراموش نكنید:

1 . در همه كاره، خدا را در نظر بگیرید. اگر این جهت گیری درست باشد، كاره، معنی می یابند و ثمر می دهند.

2 . به عبادات تقیّد داشته باشید، بویژه تهجد و نماز شب. اینها برای طلبه خیلی لازم است. كسی كه طالب كمال و قرب به خداوند است، این آیه شریفه سوره اِسراء را حتم، مورد توجه قرار دهد:

(ومن اللیل فتهجّد به نافلةً لك عسی اَن یبعثك ربُّك مقاما محمودا)

پاره ای از شب را به نمازگزاردن، زنده بدار. این نافله، خاص تو هست. باشد كه پروردگارت، تو را به مقامی پسندیده برساند.

3 . توسل به ولی عصر(عج) ما بر این باوریم كه فیض الهی، از این مسیر به ما می رسد.

علاوه بر این كه عالم محضر خداست، محضر ولی خدا نیز هست.

در هر صبحگاهان، اگر مخلصانه توسلی و سلامی به آن حضرت و تقاضای توجهی از آن جناب داشته باشیم، از آن طرف توجه، حتمی است.

ما كه ادعای سربازی و نوكری آن آقا را داریم، به این توجهات، بسیار نیازمندیم.

4 . پرهیز از شبهات، بویژه شبهات مالی، البته نه تنها شبهات حرام كه شبهات جهتی، همان چیزی كه بسیاری از ما غافلیم.

به نظرمن این كه حضرت امیر(ع) عثمان بن حنیف را به خاطر حاضر شدن بر سر سفره آن جوان ثروتمند بصری، نكوهش می كند، به خاطر پذیرفتن دعوت آن ثروتمند نبوده، بلكه برای خطری است كه در این گونه میهمانیهای جهتی وجود دارد. افراد خاصی در آن میهمانی مرد بصری حضور داشته اند. در این گونه میهمانیه، حتماً میزبان جهت خاص و هدف ویژه ای را دنبال می كند. اینه، صرف میهمانی نیست. بنابر این شبهه جهتی است. اگر میهمانی عمومی بود كه اشكالی نداشت. میهمانی رفتن كه گناه ندارد، بلكه در برخی موارد، مستحب است، اجابت دعوت مؤمن است. آن میهمانی را نباید پذیرفت و بر سر آن سفره ای نباید حاضر شد كه میزبان و صاحب سفره، هدفی خاص دنبال می كند و می خواهد از وجود میهمان، بعدها استفاده برد.

حوزه: از این كه لطف فرمودید و وقت گرانبهای خود را در اختیار ما گذاشتید، بسیار متشكریم و از خداوند بزرگ سلامتی، عزت و توفیق روز افزون شما را خواهانیم.

* من هم از شما متشكرم.

خداوند، همه ما را از شرور نفسانی و شیطانی مصون ومحفوظ بدارد و ما را از خدمت گزاران واقعی قرار دهد و قلب ما را از آلودگیها پاك دارد.

 

 

 

 

منبع :   مجله حوزه 

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است