...به مناسبت روز معلم و شهادت معلم واقعیمان، آقاى مطهرى، مطالبى كه مطرح مىكنم در این حول و حوش است. در مورد معلم كه شامل ایشان (شهید مطهرى) هم مىشود، خود شما كه وجودتان و همتتان و تمام نیرویتان را براى تحقق عینى این واژه صرف مىكنید؛ بهترین مفسر و موضع ارزش این واژه و این راه مىتوانید باشید. اگر ما در این باره در فضیلت معلم، زیاد براى شما صحبت كنیم، تكرار مكررات است. اگر بحثى مىكنیم براى معرفى اسلام و اهدف انقلاب است كه معلمان ما كه راه انقلاب ما با تلاشهاى آنها كاملًا همراه است، مطمئن باشند و تشویق شوند براى اینكه این راهى كه خودشان انتخاب كردند، به خاطر اسلام و به خاطر انقلاب، تلاش بیشترى در انجام آن نمایند.
این طور كه خیلى روشن است و احتیاج به استدلال هم ندارد. اگر علم و دانش و دانستنیها را از انسان بگیرند؛ چیزى باقى نمىماند.
انسان منهاى معلوماتش و منهاى اطلاعاتش، هیچ چیز نیست؛ از سنگ هم بىخاصیتتر است، از هر جمادى كه فكر كنید، بىخاصیتتر است. یك مزاحم مصرف كننده بىاثر و بىارزش است. یك بارى بر جامعه است، ارزش و مقامش، از حیوانات هم پایین تر مىآید؛ زیرا هر حیوانى و هر حشرهاى یك خاصیتى در اطراف خودش دارد. انسان را چیزى كه ممتاز مىكند، همین معلوماتش است كه ارزشهاى معنوى دیگر نیز بر اثر معلومات براى آدم پیش مىآید، اگر ایمانى مىآید، اخلاق حسنه یا ایثار یا هر چیز دیگر، این بارى بر معلومات آدم مىشود. پس همه ارزشهاى انسان آن پایه اصلى اش را، ما اطلاعات مىدانیم كه خداوند این استعداد را در وجود انسان گذاشته است و از میان موجوداتى كه ما با آن تماس داریم، منحصر به فرد است كه ما خوب مىشناسیم.
این استعداد و این جوهر در اختیار معلمین است. خوب یك مقدار چیزهایى را انسانها از راه حركتهاى طبیعى و برخوردهاى حسى از راه چشم و گوش و حواس و اینها درك مىكنند؛ اما این نقد ارزش واقعى انسان نمىشود؛ یعنى اگر انسان را به حال خودش رها كنیم و بخواهد به طور طبیعى چیزى را بفهمد، در برخوردش حداكثر مثل انسانهاى وحشى است در جنگلهاى قدیم یا حالا گوشه و كنار دنیا پیدا كنیم، این مىشود.
مهمترین بخش و اساسىترین چیز را با تعلیم باید یاد داد. این مخصوصاً براى همه است. هر كس باید به وجود خودش مراجعه كند. شما هم كه معلم هستید این را بهتر درك مىكنید و واقعیت این است. با این توضیح كوتاه معلوم مىشود كه ارزش معلم چقدر است. ارزش هر كس كه به آدم چیزى یاد مىدهد و انسانها را مىسازد، با این واقعیت، معلوم مىشود كه چقدر است. هیچ چیزى در حركتهاى انسان نمىشود پیدا كرد كه هم سنگ تعلیم باشد. حالا این تعلیم كه مىگوئیم به معنى اعم است؛ یعنى پرورش هم در آن مىآید. آن هم تعلیم است هر دو باردار كردن معنویات انسان است هیچ چیز نمىتواند، هم سنگ این باشد و تعبیرات معارف ما هم، همین است. گاهى برخوردهاى خاص ائمه كه مثلًا یك معلم وقتى یك چیزى را یاد مىداد، دهانش را پر از طلا مىكردند، یا امثال اینها یك شوك بود كه وارد مىكردند كه به جامعه توجه كنند. این ارزشش بیش از اینهاست و نمىتوان ارزش گذارى كرد و در مقابل عمل او با مادیات آن را جبران كرد. هر معلمى كه خدمت خودش را بخواهد با پول و با اجرتى كه مىگیرد بسنجد، اشتباه كرده است؛ یعنى در حقیقت، معلم باید آن اجرت واقعى خودش را اگر ایمان به خدا دارد- كه شما معلمین دارید- از خدا بخواهد. اگر هم اهل این معانى نیست، وجدان خودش؛ یعنى آن وضعیت وجدانى خودش را كه دارد این كار را انجام مىدهد. آن باید مشوقش باشد و بفهمد كه انسانها را انسان مىكند. این ارزشى كه خلق مىكند و اثرى كه دارد ایجاد مىكند، مىتواند روح معلم را شاداب كند؛ والا اگر ما فرض كنیم بهترین امكانات رفاهى را به معلمها دهند و بعد خیال كنیم كه مزد آنها داده شده، این مزد نیست واقعاً این كارى كه او خلق كرده، خیلى بیش از اینها است و قابل مقایسه نیست، اصلًا نمىشود اینها را در ترازو گذاشت و هم سنگ كرد.
بنابراین باتوجه به معارف اسلامى، شما در كارتان سراغ قسمت عمده؛ یعنى دنبال آن ارزش واقعى كارتان بروید كه هم وجدانتان را قانع كنید كه كار بزرگى انجام مىدهید و هم پیش خداوند خودتان را رو سفید ببینید و عمدتاً منتظر آن اجر واقعى خودتان باشید كه از خدا بگیرید. شما كه در طول عمرتان دهها نفر یا صدها نفر را تعلیم دادید و واقعیتش را نقد كردید، به همان اندازه كه كار كردید برایتان ذخیره است. این بستگى به نیت آدم دارد اگر با نیت خوب برخورد كنیم؛ یعنى براى خدا این كار را انجام دهیم، همه چیز پیش خداست و از خدا مىگیرید.
لذا ما وقتى با معلمین طرف مىشویم، ضمن اینكه حكومت جامعه، اولیاء موظفند كه زندگى معلمان را خوب تأمین كنند تا احساس نیاز مجبورشان نكند كه همتشان را بغیر از تعلیم مصرف كنند و نشاطشان را براى غیر كارشان بگیرد.
این وظیفه را دارند و این وظیفه آنهاست؛ منتها تحقیقاً نباید قانع به مزدى كه دولت و مؤسسات بزرگ آموزشى به شما مىدهند، باشید. ما اگر با این دید بتوانیم این را جا بیندازیم و واقعاً ذهن افراد باسواد جامعه خودمان را قانع كنیم و این تحلیل را قبول كنند، مىتوانیم موفق شویم كه جامعه خودمان را باسواد كنیم و حقش نیز این است.
اسلام كه با این پایه برخورد مىكند و اولین سوره وقتى نازل مىشود با اقراء شروع مىشود و بعد از خلق، تعلیم مطرح مىشود و قلم اولین ابزارى است كه به گوش پیغمبر (ص) قرائت مىشود از صداى وحى این خیلى چیز را مىفهماند. اگر ما رویهمان را این چنین كنیم، جامعه ما در یكى دو نسل كه بگذرد باید با سواد ترین جامعه دنیا باشد و حالت تعلیم از فرمول موجود هم، در بیاید. از كلاسهاى رسمى نيز در بیاید، به همه جا نیز سرایت كند، همه ما معلم باشیم. همه وقت اضافیمان را با عشق برویم سراغ یاد گرفتن، كشف حقیقتهاى جهان. اگر این حالت را بتوانیم در زندگى مردم تحكیم كنیم كه شما مىتوانید این كار را بكنید.
از بچگى بچهها و روحیهاشان را با این گونه طرز تفكرها اشراب كنید. این موقع، جامعه باسواد و دانشمند و عالم مىشود. اسلام از این به بعد اگر خودش را نشان دهد، ابعاد دیگر خاضع مىشوند. در مقابل این بُعد، ما آن روزهایى كه مبارزه مىكردیم، خیلى امید داشتیم كه اگر یك روزى جامعه اسلامى زمامش دست ما بیاید، ما جامعه را به این طرف بكشیم. متأسفانه آدم وقتى كه به گرفتاریهاى زندگى مادى دچار مىشود، به خاطر شرایط انقلاب و به هر حال اداره مدیریت مملكت، این گرفتاریها یك مقدار آدم را مشغول مىكند ولى این هدف، عالیترین هدف نظام جمهورى اسلامى باید باشد.
به عنوان مصداق هم، مىرویم به سراغ شهید مطهرى، از خیلىها مىتوانیم حرف بزنیم، ولى چون روز، روز ایشان است و افتخار این روز هم به نام ایشان است، به عنوان یك مصداق از ایشان حرف مىزنیم والا شهید باهنر، معلم بزرگوارى بود. شهید رجایى هم معلم بزرگوارى بود. شهید بهشتى هم معلم بزرگوارى بود. اصلًا آن روزهایى كه این انقلاب شكل مىگرفت پیشتازانش معلمین بودند؛ معلمین رسمى یا معلمینى كه به صورت تدریسهاى عمومى از طلبهها حركت مىكردند، طبقه فرهنگى به معناى اعم پیشتازان این انقلاب بودند.
شهید مطهرى عنصر بسیار با ارزشى است، من خیال مىكنم امروز دوست و دشمن به عظمت آقاى مطهرى اعتراف مىكند. دشمنان اگر حسادتى داشتند، بعد از شهادت ایشان، آتش حسادتشان دیگر خاموش شده و زمینه اعتراف را در آنها بوجود آورده است. سراسر زندگى واقعى ایشان را شما تحلیل مىكنید، آن ارزشهایى كه براى ایشان حساب مىشود، جامعه به خاطر آن، به او- شهید مطهرى- احترام مىگذارد. همه ارزشهاى فرهنگى و علمى، آن بُعد معلمى ایشان است. آقاى مطهرى از مظاهر مادى كه انسانها را برجسته مىكند، چیز روشنى نداشتند. نقطه برجسته زندگى ایشان، نقاط برجسته فرهنگى ایشان بود، وقتى كه در حوزه درس مىخواند، بهترین شاگرد بود و وقتیكه درس مىدادند، در فن خودشان بهترین معلم بودند و توى جامعه هم، وقتى كه تعلیم عمومى مىدادند، بهترین تبیینها و تحلیلهاى علمى را ایشان ارائه مىدادند و وقتى هم كه مىنوشتند، نوشتههایشان هم، بهترین متون تعلیم است. تعلیم عمومى ما در هر رشتهاى و هر موضوعى، در آن از آقاى مطهرى یك مقاله داریم، این یك سند است، این خیلى چیز بزرگى است. ما كه خودمان دنبال تحقیق مىرویم كه مىخواهیم این چیزها را بفهمیم، مىرویم كتابهاى مختلف را پیدا مىكنیم، به منابع مراجعه مىكنیم. آن موضوع كه آقاى مطهرى در آن چیزى نوشتهاند خیلى راه ما را نزدیكتر كرده است. وقتى كه آن نوشته را پیدا مىكنیم و مىخوانیم، كار طولانى كه باید از توى كتابخانهها و اسناد و یاداشتهایمان جمع كنیم، آن جا متمركز مىبینیم. آدمى كه این چنین بوده باشد، بسیار كم است كه هر چه نوشته باشد، سند باشد.
خصوصیت آقاى مطهرى این بود كه متفكر بود؛ یعنى از یك حالت عادى تعلیم و تعلم، یك درجه بالاتر رفته بود، فكر مىكرد و حرف مىزد و فكر مىكرد و مىنوشت، با تفكر كارش را شروع مىكرد. من از خود ایشان شنیدم كه یك وقتى بود ایشان منزلشان در آبشار، در خیابان رى، و محل كارشان اكثراً در مدرسه مروى بود تا اینجا ایشان پیاده مىآمد و به خاطر مسائل مالى، امكان خرج پول براى ایشان خیلى كم بود. یكى از دلایلى كه ایشان آمد تهران، مضیقه مالى بود كه در قم تأمین نمىشدند، براى اینكه مبلغى از تعلیم در تهران بگیرد، در قم هم، اینطور پولى نبود.
تهران كه آمدند، یك مقدار براى اداره زندگیشان بود؛ یعنى فقرشان او را منتقل كردند به تهران و تا این اواخر هم، زندگیشان دچار فقر بود. این چند سال اخیر كه دیگر وضع نشریات مقدارى خوب شده بود و درآمدى كه از طریق نوشتههایشان داشتند، یك مقدارى وضع زندگیشان بهتر شده بود و فقر ایشان همیشه محفوظ بود. هم از جهت فقر، ایشان این تكه راه را پیاده مىآمد و هم از جهت اینكه بالاخره راهى رفته باشد و از لحاظ جسمى ورزش كرده باشد، این را انتخاب مىكرد، بعد ایشان براى اینكه وقتش تلف نشود، مىگفتند: از تو كوچهها مىآیم، از تو خیابان نمىآیم و میانبر مىزد، از كوچههاى خیابان سیروس و رى مىآمد.
ایشان خودش مىگفت: من بسیارى از منبرها و مقالههایم را در همین رفت و برگشتم در این مسیر، پایهاش را مىریزم و فكر مىكنم. این خیلى جالب است كه آدم روش زندگىاش این چنین باشد كه همین قطعه راهى كه مىآمد سرش را مىانداخت پایین و فكر مىكرد و با این فكرش، وقتى كه دو كیلومتر راه آمده بود، آخر راه یك محصولى را براى خودش داشت. وقتى كه مىآمد به خانه یا به مدرسه كه مىرسید، اولین كارى كه مىكرد آن محصول فكر خودش را یادداشت مىكرد در دو سه سطر كه این سوژهها بماند تا تكمیلش كند. این چنین از وقتش استفاده مىكرد و این چنین كار مىكرد. البته استعدادشان نیز خیلى قوى بود، اخلاصشان نیز خیلى خوب بود. كسى كه با ایشان نزدیك بود، مىفهمید كه حاضر نیست كارى را انجام دهد كه این كار با قصد و قربت و تقرب به الى اللَّه سازگار نباشد؛ یعنى وقتى كه مىخواست اقدام كند حرف بزند یا بنویسد، فكر مىكرد كه اینكار رضایت خدا را جلب مىكند یا نه؟ یعنى مفید است؟ یك ثمرهاى براى زندگى خودش دارد یا نه؟ به درد این جامعه مىخورد یانه؟ مىشود روى آن، قصد و قربت كرد و به حساب خداوند گذاشت؟
این فعالیت ایشان بود در مبارزات و تاریخ روحانیت ایشان كه افتخارى بود.
واقعاً پیش از آنكه بیاید تهران، حوزه علمیه قم را ایشان احیا مىكرد. تهران كه آمد سندى شد براى گروه مذهبیها، در دانشگاه و در مجامع مترقى آن روزها، محافل علمى داشت. دیگر جلسات خوبى كه افراد باسواد دانشگاهى و بازارى و متفرقه جمع مىشدند؛ جلساتى بود كه مسائل، تحلیل مىشد، معارف اسلامى تبیین مىشد. آقاى مطهرى واقعاً براى این گونه جلسات، و این گونه تعلیم سیار، در افكار جامعه خیلى مؤثر و مفید بودند.
در دانشگاه كه حضور داشت، وجود ایشان در محیط دانشگاه خارى بود در چشم منافقین اسلام؛ چه آن ملىگراهایى كه بودند، یك موجى بودند كه شما دانشگاهىها یادتان است، موجى راه انداخته بودند در دوران پهلوى كه تا در مقابل اسلام چیزى را علم كنند و افتخارات ایرانیان قدیم و زرتشتى، و از این ملىگرایى و بلند كردن اسم افرادى؛ مثلًا بابك خرم دین، و از این چیزها. یك عدهاى در دانشگاه بودند كه این كارها را مىكردند تا روحیه مسلمانان و بچه مسلمانانى كه افتخاراتشان حضرت محمد (ص) و حضرت على (ع) و علما و دانشمندان اسلامى بودند، در مقابلشان اینها را مىخواستند علم كنند كه به این تیپهاى بىدین روحیه دهند.
آقاى مطهرى در دانشگاه، در مقابل همه آنهایى كه همه ابزار را هم دست آنها داده بودند و بودجه هم داشتند تا كار كنند، آقاى مطهرى این بچهها را با تحلیلها و بحثهاى خوبى كه مىكردند، نگه مىداشتند و روحیه آنها با اشكالاتى كه بر اسلام طرح مىكردند، یكى از طرقى بود كه در دانشگاهها اذیت مىكردند. آن موقع این بود كه راجع به زن در اسلام ایراد مىگرفتند كه اسلام در این باره چه مىگوید؟ راجع به بردگى، اسلام چه مىگوید؟ در مورد دانش؛ مثلًا حالت واپس گرایى و طرفدار سنتهاى قدیم بودن، فراموش كردن و توجه نكردن بر ترقیات علمى و از این قبیل موضوعاتى كه در آن موقع مطرح بود. همیشه كسى نبود كه از اسلام دفاع كند و مسلمانان را براى اینگونه مسائل تحقیر مىكردند، مخصوصاً آن دوره كه القائات غربیها خیلى زیاد بود، هم كمونیستها فشار بر مسلمانان آورده بودند و اینها مسائلى را مطرح كرده بودند، در فلسفهشان فلسفه هگل و ماركس و ... آورده بودند، ترجمه كرده بودند و توى دانشگاهها جوانان داغ را كه با اینها و آنها كه اهل دنیا بودند و با اظهارات غربیها كه یكسرى اشكالات ناصحیح بر اسلام مىگرفتند، روح دانشجوها را آزرده مىكردند. بچههاى مسلمان مىآمدند و نمىتوانستند از خودشان دفاع كنند.
حضور آقاى مطهرى در دانشگاه باعث شده بود كه همه این تیپها از ایشان وحشت داشتند و ناراحت بودند و ایشان پنبههاى همه اینها را حلاجى مىكرد و مىریخت بیرون و راه را براى افكار سالم در دانشگاهها باز مىكرد. خیلىها از وجود ایشان در محیطهاى علمى و فضلى، احساس افتخار مىكردند و در این گونه مجامع، در مبارزات كه همه مىدانید وضع ایشان چه طور بود، از نزدیكترین افراد به امام بود.
این روزهاى آخر كه امام تصمیم گرفتند تشكیلات سیاسى راه بیندازند، مأموریت اصلى را به ایشان دادند. ایشان پاریس رفته بودند و امام ایشان را مأمور كردند و ما در تهران بودیم. مأمور كردند و فرمودند كه بیاید اینجا، اسم پنج شش نفر را امام برده بودند و گفته بودند: این پنج، شش نفر كه آقاى مطهرى آنها را دعوت مىكنند، به كار بنشینند و پایه اصلى سازمان تشكیلات شوند. در مسائل بعدى كه پیش آمد، آقاى مطهرى اولین هسته و اولین نقطهاى بودند كه امام مأموریت تشكیل دولت اسلامى و تشكیلات اسلامى را به ایشان محول كردند. اینجا هم كه شوراى انقلاب مدت كمى كه با ما كار مىكردند هم، یا سعه نظرى كه داشتند و هم با اطلاعات قوى كه از اسلام داشتند، چقدر مفید بودند.
آن روزها هر مسألهاى كه بیان مىكردیم، مسأله اجتماعى، احتیاج به نظر داشت و همه رنگ حكومتى مىگرفت، مسأله جدیدى كه باید نظر جدیدى در مورد آن دهند، آقاى مطهرى در شوراى انقلاب براى كارهاى ما خیلى راه گشا بودند.
من فكر مىكنم كه از حساب شدهترین ترورهایى كه دشمنان ما كردند، حساب شدهترینش، ترور آقاى مطهرى بود؛ یعنى اینها خوب مىشناختند، منافقین مىشناختند، ملىگرایان، خارجیها ایشان را شناخته بودند و در مجموع عنصر شناخته شدهاى بود، نقش ایشان را هم مىدانستند. ایشان را در موقعى از ما گرفتند كه ما هیچ وقت به اندازه آن زمان به وجود ایشان نیاز نداشتیم، تازه همه چیز مىخواست شكل بگیرد. افكار ایشان بسیار خلاق و زیربنایى بود براى جمهورى اسلامى. ایشان را از ما گرفتند. اگر ایشان این چهار پنج سال بودند، خیلى كمك به سازماندهى علمى و فكرى مبانى اسلامى مىكردند، حالا خوشبختانه ایشان، افكارشان را در وجود خودشان نگاه نداشته بودند و ارائه داده بودند.
اینها را براى شما عرض مىكنم كه تفاوت آدمى كه خودش چیزى مىداند و منتقل نكرده را با آدمى كه چیزهایى كه مىداند منتقل كرده است، اینجا روشن مىشود. آقاى مطهرى اگر شاگردانى نداشت و اگر كتابهایى نداشت و هر چه داشت با خودش به گور مىبرد، یا با مرگش تمام مىشد، اسمش چراغى بود و بعد هم تمام مىشد، اما خاصیت تعلیم و آموزگارى ایشان ایجاد كرد كه ایشان این كتابها را براى ما گذاشته است.
امروز شما هر آدم محققى را در راه تحقیق براى راه اسلام پیدا كنید، در چند موضوع از موضوعاتى كه ایشان چیزى نوشته، از نوشتههاى ایشان مىتوانید استفاده كنید. این ارزش انتقال معلومات است و لذا كتابهاى ایشان، آثار ایشان و سخنرانیهاى ایشان، جاى ایشان را پركرد. آن روزها، كمتر آدم به سخنرانى ایشان توجه مىكرد، ولى حالا ما بعد از پنج سال، چهار سال كه گذشته، سخنرانى ایشان را كه مىگذارند، ما اگر فرصت كنیم با دقت به حرفهاى ایشان گوش مىدهیم. سخنرانىهایى كه ده سال پیش ایشان كردند حالا وقتى مىگذارند با دقت گوش مىكنیم و براى ما زنده و آموزنده است.
جامعه خیلى از ایشان نور گرفته است و نور مىگیرد و اینها همه خاصیت انتقال معلومات است. شما از شاگردانى كه تربیت مىكنید، از آثارى كه بجا مىگذارید، از اين جهت ممكن است توجه نداشته باشید، ولى انسان وقتى از این دنیا رفت و از آن دنیاى بالا، نگاه مىكند و نورى كه از قلمش، از كتابهایش پخش مىشود در دنیا، آن را مىبیند، مجسم مىكند و مىبیند كه چه كرده است؟ آن وقت چقدر روحش شاد مىشود.
وقتى كه شما نباشید،- كه انشاءاللَّه سالهاى سال خدمت كنيد و بعد با افتخار در جوار الهى باشید- آن موقع شاگردهایتان را مىبینید، شاگردهایتان را كه اگر با آنها خوب كار مىكنید، اگر شاگرد خوب تربيت كرده باشید، آثار آنها براى شما مرتب از طرق مختلف و از مجارى مختلف و براى ادامه زندگى جاوید شما، تغذیه برایتان مىفرستند. اینها حالا محسوس نیست و در آن دنیا «یُوم طُولَ سراء» اینها محسوس مىشود، ارزشش روشن مىشود، ولى اگر در این دنیا، حالا خانه خوبى ساخته باشد، وقتى معلوم نیست چه كسى در آن مىنشیند و چه كسى از آن استفاده مىكند، یك اندوخته بانكى داشته باشد و یا یك ماشین خوبى داشته باشد، اینها وضعش روشن نیست، ولى تمام این كارهاى تعلیماتى تحقیقاً مال خود آدم است ولى از عیب وجودى كه آدم پیدا مىكند تداوم آن هم مهم است.
به هر حال ما امیدواریم كه از این روح بزرگوار كه افتخار اسمش را براى معلمین با انتخاب این روز پیدا شده است، شما هم استفاده كنید و این راهى كه انتخاب كردهاید، چه خانمها و چه آقایان، این راه را با خوشحالى و نشاط ادامه دهید تا خداوند به ما هم توفیق دهد كه قدر معلمهاى مملكتمان را بدانیم و راهى را كه خداوند پیش همه ما گذاشته، بپیماییم.[1]
والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته
[1] . مجموعه آثار حضرت آیت الله هاشمی رفسنجانی> مجموعه سخنرانىهاى آیت الله هاشمى رفسنجانى، ج4، ص: 42 تا ص: 51