از خصوصیات دیگر ایشان، برداشت و تفسیر عالی از اسلام بود. به این معنا كه دین را به گونهای جامع تفسیر میكردند كه جز در قالب یك نظام اجتماعی و حكومتی شكل پیدا نمیكرد. اگر بگوییم كه اسلام چیزی است در كنار زندگی، یك مسأله است و اگر بخواهیم بگوییم اسلام راهی است برای زندگی، مسأله دیگری است. اگر بگوییم اسلام چیزی است در كنار زندگی، نیاز به حكومت اسلامی نداریم. چون در هر حكومتی میتوانیم دیندار زندگی كنیم؛ چه در آمریكا باشیم، چه در آلمان و چه در هر جای دیگری. اما اگر بگوییم دین راهی است برای زندگی، جز در یك حكومت اسلامی نمیشود زندگی كرد. جز با یك حكومت اسلامی نمیشود مسلمان زندگی كرد. دین راه زندگی است، یعنی همهی كارهای من، همهی فعالیتها و تلاشهای من، باید در یك راه باشد كه آن راه دین است. این بینش از اسلام میگوید كه دین باید حكومت داشته باشد. دین بدون حكومت نمیتواند دین باشد. اما اگر دین را اینگونه تعریف كنیم كه عبارت است از یك سلسله عقاید مخصوص در ذهن و یك سلسله مسائل اخلاقی و احكام مشخص، در هر جایی میتوانیم دیندار زندگی كنیم. در آمریكا میتوانیم معتقد به امامت علیبنابیطالب باشیم و توحید و معاد و قیامت را قبول داشته باشیم. اینگونه مسلمان بودن، فقط در زندگی شخصی و فردی نمود دارد و تأثیرگذار است. اما كدام پیامبر و یا امام، دین را اینگونه تعریف كرده است؟! بلكه دین رابطهی انسان را با انسانهای دیگر تعیین میكند؛ وظیفهی انسان را نسبت به سایر انسانها مشخص میسازد. رابطهی انسان را با طبیعت و جهان مادی معین میكند. اگر دین اینگونه بود، دیگر نمیشود خارج از دین زندگی كرد.
پس اگر قرار باشد دین در همهی كارها نمود داشته باشد، جز در یك نظام اجتماعی و حكومتی، نمیشود این كار را انجام داد. دین راه زندگی است، نه چیز دیگری در كنار زندگی. آنچه با پذیرفتن اصلِ "دین، راه زندگی است" مشخص میشود، تسلط كامل طلبه بر علوم حوزوی و آگاهی كامل از جهانی است كه در آن زندگی میكند. به عبارتی سادهتر، اسلام را جز در قالب یك نظام اجتماعی و حكومتی نمیتوان تعریف كرد. جز در این قالب، قابل تعریف نیست.[i]