در
بازدید : 31874      تاریخ درج : 1390/1/15
 

سخنرانی دكتر حداد عادل[1]

موضوع صحبت بنده عقل گرایی استاد مطهری است. شهید مطهری یك فرد عقل گرا بود. قوای ذهنی و طبیعت او اقتضای تفكر و تعقل بسیار داشت. ایشان با الهام از حقایق اسلامی، جاده عقل را به عنوان جاده اصلی مسلمانی خودشان انتخاب كرده بودند. اعتقاد ایشان این بود كه «حكیم»، یكی از اسماءالله است. خداوند عالم را از سر حكمت آفریده و به ما برای درك این حكمت كه همان عقلانیت موجود در هستی است عقل عنایت كرده است.

پس عقل ما قوه ای است برای درك عقلانیت هستی كه مظهر اسم حكیم خداوند است. در واقع ایشان عقل را ستون فقرات عالم می دانستند. همانطور كه یك ساختمان مثل همین مسجد، یك اسكلت و استخوان بندی دارد كه بر پایه آن، طرح ها و زینت هایی به آن اضافه شده است. ایشان معقتد بودند كه استخوان بندی هستی بر اساس عقل است. توجه زیاد ایشان به فلسفه اسلامی هم ناشی از همین عقل گرایی بود. استاد مطهری فلسفه اسلامی را حاصل تلاش متفكران اسلامی برای فهم هستی می دانستند و میان این كوشش عقلانی با اسلام و معارف اسلامی احساس تعارض نمی كردند. از دیگر خصوصیات استاد مطهری این بود كه توانسته بودند در منظومه فكری خودشان برای هر جنبه از معارف و حقایق اسلامی، جایگاه ویژه ای تشخیص بدهند. یعنی توجه اصلی و عمده ایشان به عقل و عقل گرایی، باعث مخالفت ایشان با نقل و معارف منقول نمی شد؛ یعنی اینطور نبود كه به دلیل عقل گرا بودن، نسبت به نقل بی اعتنایی روا بدارند، چون تبعیت از نقل را در اصل به یك دلیل عقلانی پذیرفته بودند.

این استدلالی بودن ایشان، سبب نمی شد كه عرفان را انكار كنند و نادیده بیانگارند. بلكه عرفان هم در نظام فكری ایشان، جایگاه خودش را داشت. حتی امور مشترك میان ایشان و عامه مردم، از قبیل محبت به اهل بیت، گریه كردن در مصائب حضرت ابی عبدالله و سایر ائمه و حتی روضه خواندن هم همینطور بود، هر چند كه اینها از اموری بود كه مخصوصاً سی، چهل سال پیش بعضی ها از یك استاد دانشگاه توقع نداشتند؛ آن هم استاد فلسفه، آن هم كسی كه كسی كه علاوه بر فلسفه اسلامی، فلسفه غرب را هم در دانشكده الهیات تدریس می كرد و با آن آشنایی داشت. شما ببینید آنچه ایشان درباره دكارت، كانت، هیوم، ماركس و دیگران آورده، حكایت از آشنایی ایشان با فلسفه غرب می كند. با وجود این، اگر ایشان در عاشورا و محرم منبری رفت، بعد از بحث های عقلانی و استدلالی و موشكافی های دقیق، درست مثل یك واعظ و روضه خوان سنتی روضه می خواند.

البته موقع روضه خواندن هم مراقب بود كه پای خود را دایره عقل بیرون نگذارد و این احساس و عاطفه سبب نشود كه امر نامعقول و ناروایی را كه اتفاق نیفتاده است، فقط برای ایجاد شور و هیجان به زبان بیاورد؛ یعنی در عین حال كه خودش یك روضه خوان بود، با بدعت و تحریف در روضه خوانی هم مخالفت می كرد. غرض بنده از ذكر این نكته، توجه شما به منظومه تفكر استاد مطهری است كه در ذهن خودش هر چیزی را سر جای خودش قرار داده بود. آگاهی داشت به این نظام فكری كه چه چیزی در آن اصل و محور است و بقیه چطور حول آن جای می گیرند. اینكه عدل را گفته اند «وضع الشیء موضعه» (قرار دادن شیء در جای خودش)، ایشان، هم در عالم ذهن دنبال اعتدال بود و هم در كلام به عدل معتقد بود؛ مثل همه متكلمان شیعه. در نظام سیاسی و اجتماعی نیز نسبت به عدالت، از عدالت سیاسی گرفته تا اجتماعی و اقتصادی حساس بود و در واقع عدل گرایی او، نتیجه عقل گراییش بود. توجهشان هم به فلسفه اسلامی ناشی از همان اعتقادشان به اهمیت عقل بود. یعنی استاد مطهری واقعاً معتقد بود كه یك جهان بینی جامع، باید از یك بنیه عقلانی نیرومند برای تفسیر هستی و پدیده های آن برخوردار باشد و معارف اسلامی، قرآن، نهج البلاغه و كلام اهل بیت را هم، الهام بخش و مؤید این نظر می دانستند.

وقتی كه ایشان به قرآن نظر می كردند، از قرآن یك فهم عقلانی هم داشتند و از آن یك هستی شناسی عقلانی استنباط می كردند. من فراموش نمی كنم كه بارها در ضمن درس و بحث خودشان به این آیه قرآن اشاره می كردند كه: «و إن من شیء الا عندنا خزائنه و ما ننزّله الا بقدر معلوم». در واقع دریای بیكرانه هستی نزد خداوند است، اما در عوالم مختلف این هستی در سلسله مراتب، با اندازه و حساب و كتاب نازل می شود. آیات دیگری از قرآن كه ایشان مكرر به آنها استناد می كردند، الهام بخش ایشان بود؛ همانطور كه از نهج البلاغه. در كتاب «سیری در نهج البلاغه» دیده اید كه اگر ما بخواهیم در علوم انسانی مانند جامعه شناسی، تاریخ، روان شناسی و علوم تربیتی، معارفی مستقل از معارف غربی داشته باشیم كه تعلق به خود ما داشته باشد و از هویت اسلامی ما بهره مند باشند، محتاج این هستیم كه یك نظام متافیزیكی داشته باشیم تا بعد از این متافیزیك اسلامی، فلسفه های مختلفی را برای علوم انسانی استخراج بكنیم و آن وقت علوم انسانی خودمان را در شاخه های مختلف، بر پایه این فلسفه های علوم بنا كنیم.

یعنی ما نمی توانیم به علوم تجربی بدون یك فلسفه روی بیاوریم. علوم تجربی و یا علوم انسانی در دل خودشان -فلسفه ای دارند و آن فلسفه مضمر و مستتر در این علوم است كه تا آگاهی به آن فسلفه ها پیدا نكنیم، نمی توانیم به روش ها و نتایج این علوم تسلیم شویم. اگر در این نتایج بحث داشته باشیم، باید این بحث را از فلسفه های آن علوم آغاز كنیم. فلسفه های علوم در اروپا مبتنی است بر یك متافیزیك. اگر ما متافیزیك مستقل فلسفه اسلامی را داشته باشیم، فلسفه های علوم خواهیم داشت و آن فلسفه های علوم، علوم خودش را به وجود خواهد آورد كه ممكن است در بخشی از دستاوردها با نتایج علوم غربی همسانی داشته باشد یا نداشته باشد. خلاصه، مسأله فلسفه اسلامی برای ایشان یك تفنن نبود. یك شغل نبود كه مثلاً فكر كنند هر كسی شغلی دارد، صبح از منزل بیرون می آید تا برود آن را انجام بدهد؛ من هم معلم فلسفه هستم، بیایم حرف های دیروز و پریروز خودم و دیگران را تكرار بكنم تا اینكه روزگار بگذارنم. نه، واقعاً ایشان چنین نظری نسبت به فلسفه اسلامی نداشت.

علاوه بر این، ایشان فلسفه اسلامی را برای دفاع از اسلام و احتجاج در مقابل مخالفان و معتقدان به افكار غربی، یك ابزار نیرومند لازم می دانست. یعنی طبیعی بود كه معتقد بودند ما با یك ماركسیست نمی توانیم بر اساس «قال الباقر(ع) و قال الصادق (ع)» احتجاج كنیم. او اصل دین و معنویت را منكر است، ولی نمی تواند تعقل را منكر بشود. اینجا میدانی است كه ما باید بر اساس آن چیزی كه طرف مقابل نمی تواند از آن عدول كند، بحث كنیم و آن میدان فلسفه است. یعنی فلسفه نه فقط به لحاظ اثباتی و ایجابی، بلكه به جهت سلبی و نفی و دفع آراء مخالف اسلام هم برای ایشان مهم بود. مخصوصاً در دوره ای كه افكار غربی از مشرب دین سیراب نشده، بلكه افكار فلاسفه مطرح می شدند. به هر حال، این رابطه عقل گرایی ایشان با فلسفه بود.

در علم كلام هم، از آن جهت كلام شیعی را ممتاز و برتر از كلام معتزلی و اشعری می دانستند كه با فلسفه و عقلانیت ممزوج است. در مقایسه اشاعره و معتزله، ایشان با اینكه به آراء معتزله انتقاد داشتند، ولی جانب معتزله را می گرفتند و از زوال آنان در عالم اسلام تأسف داشتند. می گفتند این خسارت و زیانی بود كه به عالم اسلام وارد شد كه معتزله در اثر مخالفت دشمنان و مخالفانشان و در اثر اشتباهات خودشان، منزوی و مطرود شدند و كار به جایی رسید كه خواجه نظام الملك در وقفنامه مدرسه نظامیه ای كه تأسیس كرده بود – وی مدارسی در دوران حكومت سلجوقی در ایران تأسیس كرده بود كه از نظر فرهنگی، هماهنگ با سیاست های فرهنگی خلافت بغداد بود – قید كرده بود كه تدریس فلسفه ممنوع است و این غلبه كلام اشعری را در آن دوران می رساند. عبارتی را از كتاب «كلام و عرفان» كه در مجموعه «آشنایی با علوم اسلامی» به چاپ رسیده است می خوانم: «پیروزی مكتب اشعری برای جهان اسلام، گران تمام شد. این پیروزی، پیروزی جمود و تغشر بر حریت فكر بود. هر چند جنگ اشعری گری و اعتزال مربوط هست به جهان تسنن ولی جهان تشیع نیز از برخی از آثار جمودگرایی اشعری بركنار نماند.» بعداً می نویسند: «ما نمی خواهیم از عقاید معتزله حمایت كنیم. بعداً سخافت بسیاری از عقاید آنان را بیان خواهیم كرد. آنچه در معتزله قابل ستایش است و مرگ آنها موجب نابودی آن شد، روش عقلانی آنها بود.»

چنانچه می دانیم، دینی قوی و پرمایه مانند اسلام نیازمند كلامی است كه به حریت عقل، ایمان و اعتقاد راسخ داشته باشد. به همین جهت وقتی از ایشان می پرسیدیم كه حالا ما در كلام شیعی به چه كسانی و به كتب كدام یك از متكلمین مراجعه كنیم، از جمله كتاب هایی كه پیشنهاد می دادند، آثار ملاعبدالرزاق لاهیجی بود؛ «گوهر ایمان» و «شوارق الالهام» و... . می دانید كه لاهیجی فیلسوف است و بعد متكلم. داماد ملاصدرا است و در مكتب فلسفی و حكمت متعالیه او تربیت شده است. ایشان این مشرب كلامی را می پسندیدند. حالا ممكن بود حرف های لاهیجی را آخرین نتیجه ندانند و خودشان هم نظر داشته باشند، اما نحوه نگاه كردن این نوع متكلمان را به مسائل كلامی می پسندیدند. و همین روش او، یعنی همین عقلانیت و عقل گرایی مطهری در فقه هم محسوس بود و ایشان شاید اولین كسی بود – تا آنجایی كه بنده می دانم – كه در خارج از حوزه ها برای نوع ما كه دانشگاهی بودیم، مسأله اخباری گری و اصولی گری را مطرح كردند و این جریان فكری در عالم تشیع را شكافتند.

شما می دانید كه ایشان درباره اخباریه زیاد بحث كردند و اختلاف نظر اینها را با اصولیین بیان كرده اند. همانطور كه در عالم تسنن، از زوال معتزله در مقابل اشاعره، اظهار تأسف می كردند، در عالم تشیع و در حوزه فقه هم، از زوال اخباریه در مقابل اصولیین اظهار خوشحالی می كردند و معتقد بودند كه علمای شیعه و اصولیین، مجاهدت فوق العاده ای كردند و خطر بزرگی را از حوزه های علمیه دفع كردند كه اجازه ندادند تفكری اخباری گری حاكم شود. ایشان به جنبه های عوام پسند این جریانات عقل ستیز خیلی حساس بودند و دشواری دفاع از عقل را همین عوام پسند بودن حرف های مخالفان می دانستند. بنده می توانم بگویم كه یكی از آن حلقه های زنجیز ارادت و اتصال ایشان به امام راحل، همین اشتراك در بینش عقلانی و حكمت بود. یادم هست كه وقتی خدمت ایشان بودیم، مرحوم دكتر حمید عنایت هم ( كه یك استاد دانشگاه منصف و روشنفكر بودند و استاد مطهری برای ایشان احترام قائل بود)، حضور داشتند و سه نفری صحبت می كردیم.

مرحوم عنایت به آقای مطهری می گفت: «آقا شما توجه كرده اید كه این علما و مراجع ما كه در سیاست وارد شده اند و در واقع نهضتی را طرفداری كرده یا به راه انداخته اند، اینها استادان مسلم علم اصول و از اصولیین ممتاز بوده اند؟» بعد آقای عنایت مثال زد، گفت: «مثلاً شما ببینید كه مرحوم نایینی، یك اصولی درجه یك است كه وارد مسایل سیاسی و اجتماعی هم می شود و بعد امام هم كه یك اصولی خیلی متبحر است، در سیاست هم وارد می شود و رهبری یك انقلاب را پیش می گیرد.» گویی آقای عنایت می خواست این مطلب را برساند كه ملازمه ای هست بین عقل گرایی و اصولی بودن در فقه و در عین حال، نظریه اجتماعی و سیاسی داشتن. توجهی كه مرحوم مطهری به عقل داشت، باعث شده بود كه به مسأله اجتهاد هم توجه وافری بكند و مسأله خاتمیت را از یك سو و مقتضیات روز را از سوی دیگر با پل اجتهاد به هم متصل كند و معتقد بود آن چیزی كه می تواند اصول و مبانی را حفظ كند و در عین حال تحولات را هم لحاظ كند و دین و فقه را با حفظ جنبه های اصولی و ثابتش، پویایی ببخشد، اجتهاد است.

ایشان اجتهاد را عرصه همكاری عقل و نقل می دانستند كه می تواند به مدد عقل و نقل، این ثابت و متغیر را با همدیگر به نحوی موزون، تركیب كند. سر خاتیمت اسلام را وجود یك موتور محرك دائمی به نام اجتهاد می دانستند كه می تواند دیانت را به پیش ببرد. البته ایشان به چارچوب ثابتی معتقد بودند و عقلانی بودن این چارچوب ثابت را در سعادت انسان و در احكام و اقوال دینی، فطرت دینی می دانستند. یعنی برای انسان قائل به یك فطرت بودند كه آن را فطرت الهی می دانستند و معتقد بودند تحولاتی كه در طول روزگار پیش می آید (مقتضیات زمان)، به نحوی نیستند كه آن فطرت ثابت و الهی را از انسان بگیرند. در نتیجه، وجود این فطرت در انسان، زمینه ساز یك سلسله اصول ثابت می شود. تحولات اجتماعی، تاریخی، فرهنگی، صنعتی، علمی و اینطور چیزها هم یك سلسله حوادث جدید پیش می آورد و اجتهاد می تواند این راه را هموار كند. من در اینجا لازم هست كه اشاره ای هم بكنم به شأن عقل؛ چیزی كه موضوع صحبت ماست و شهید مطهری خیلی به آن توجه داشت. یكی از علت هایی كه سبب شده بود شهید مطهری مورد توجه عموم علمای حوزه و دانشگاهیان متدین واقع شود و محبوبیت بالایی كسب كند، این اعتدال ایشان بود و از نشانه های این اعتدال، توجه به شأن عقل بود. در برخی جهان بینی ها، ما شاهد یك افراط و تفریط در مورد شأن عقل هستیم. تفریط این است كه بعضی به نام دین، جایی برای عقل باقی نمی گذارند. در فقه، اخباری ها اینگونه بودند و در كلام هم این نوع تفریط دیده می شود. مثلاً ظاهریه یا اهل حدیث كه بقایایشان در عالم اسلام هنوز هم هست، در علم كلام جایی برای عقل باقی نمی گذارند. تنگ كردن مجال عقل در دین، به معنای نادیده انگاشتن انسان است و این مسأله خیلی مهمی است.

 اگر این تفریط صورت بگیرد و به نام دین، شأن عقل و جایگاه مستقل انسان، انكار شود و آنقدر دایره وجود انسان و تعقل انسانی تنگ شود تا به یك نقطه مبدل شود، منجر به نتیجه ای ضد خودش می شود. این چیزی است كه در اروپا اتفاق افتاده است. در اروپا این فكر پیش آمده است كه بین خدا و انسان باید یكی را انتخاب كرد. یكی از آن نكاتی كه در فلسفه و در فرهنگ غرب پدید آمده است و شما باید آن را بشناسید، این احساس رقابت بین خدا و انسان است. این فكر از طریق مسیحیت كلیسایی پدید آمده كه هر جا انسان بخواهد حضور و نمود داشته باشد، مثل اینكه دارد كاری غیرقدسی می كند. قداست، روحانیت، دیانت و معنویت اقتضا می كند كه انسان نادیده انگاشته شود. دیگری هم نادیده گرفتن شأن آدمی در دینداری است. شما یا دیندار هستی یا می خواهی به عقل خودت عمل كنی. اگر می خواهی به عقل خودت عمل كنی، برو به سوی خودت، اگر هم می خواهی دیندار باشی، بیا ببین كه فقط «نقل» چه چیز می گوید. این تفریط باعث می شود كه یك عده زنجیر را پاره كنند، ویكباره بگویند كه چرا ما خدا را انتخاب كنیم. ما انسان را انتخاب می كنیم. نیچه یك چنین متفكری است. نیچه در واقع فریاد انسان غربی است برای اینكه می خواهد خودش باشد. یعنی این تفریط، یك افراط ایجاد كرده است كه شما شكل بارز آن را در فلسفه نیچه می بینید.

در مقابل این تفریط هم یك عده افراط می كنند. افراط آنها به این صورت است كه آنقدر شأن عقل (شأن عقل فردی یا جمعی) را در انسان بالا می برند كه دیگر جایگاهی برای دین نمی ماند. یعنی آن تفریط اول، مجال را برای انسان تنگ می كند، دومی مجال را برای دین. شما شاهد هستید كه در روزگار ما این بحث ها مطرح می شود كه انسان در مسایل اجتماعی، سیاسی (اصول مسایل سیاسی) و در مسایل مربوط به زندگی دنیا، سراغ فقه و شریعت نرود. یكی از جریان هایی كه در 20 سال بعد از انقلاب، خصوصاً در 10 سال گذشته، در جامعه ما تبلیغ شده، همین است كه دین، امری است مربوط به خدا و آخرت و مربوط به دنیا نیست. مسایل زندگی این دنیا را باید با روش های دیگری، بدون اینكه از دین توقع داشته باشیم، حل كنیم. ببینید این دومی، افراط در مقابل اولی است. یعنی این دومی دین را لاغر و ضعیف می كند و به حاشیه می راند. آن اولی عقل و انسان را تضعیف می كند و نادیده می انگارد. اعتدال از خصوصیات شهید مطهری بود و ما محتاج اعتدال هستیم.

من همین جا باید عرض كنم كه یكی از خصوصیات جریانات فكری ای كه امروز در جامعه ما تبلیغ می شود، فاصله انداختن میان عقل و دین است. نه اینكه گفته شود دین ضد عقل است و ما به نام عقل، باید دین را انكار كنیم و به سراغ الحاد برویم. این حرف را نمی زنند. این حرف، حرف قرن نوزدهم بود. مثلاً پوزیتیویست های قرن نوزدهم كه دنباله الحادی آنها در كشور ما مخصوصاً در سال های قبل از انقلاب وجود داشت، می گفتند كه ما باید عقلانی باشیم و عقلانی فكر كنیم. دین ضد عقل است، دین با عقل جور در نمی آید. آن حرفی كه می زدند و می گفتند دین با علم هم جور در نمی آید، نتیجه این بود كه فلسفی فكر می كردند و بعد می گفتند كه دین، استدلال را برنمی تابد، دین منطقی نیست. ماركسیست ها مدعی چنین چیزی بودند. ماتریالیست های اروپایی، چنین ادعایی داشتند. ولی امروز حرف جدیدی می زنند. امروز می گویند كه اصلاً دین آن است كه عقلانی نباشد. می گویند شما وقتی دیندار خوبی هستید كه از دین توقع عقلانیت نداشته باشید و بعد می گویند كه این، اصالت دین است. این ها دین را فقط ایمان می دانند. برای دین و گزاره های دینی، معنای واقع گرایانه قائل نیستند. نوع ارتباط یك نظام متافیزیكی را با دین، ویرانگر دین می دانند، فقط صحبت از ایمان می كنند و جایگاه دین را در قلب می دانند.

این یك نوع تفسیر جدید از دین است: تفسیری كه عقل را از دین در می آورد و آن را فقط یك امر قلبی می كند نه یك امر عقلی. این یك جریان جدید است كه باید به آن توجه داشته باشیم. این نوع تفسیر از دین – كه در جای خودش باید به تفصیل بیان شود – خیلی پیامدها و نتایج دارد و از خصوصیات تفكر دینی در اروپاست. در دهه های اخیر، این نوع برداشت از دین خیلی رواج پیدا كرده است. فلسفه هایی پدیده آمده، كلامی پدید آمده، تفسیری از دین و كتاب مقدس بر این اساس پدید آمده است كه این روزها شاهد انواع و اقسام مقالات و كتاب های ترجمه یا تألیف شده در مورد آن هستیم.

مرحوم مطهری در مسایل اجتماعی و سیاسی این عقل گرایی خودشان را حفظ می كردند، ملتزم به آن بودند و در بحث های تاریخی هم این ملاك و معیار را رعایت می كردند. من به عنوان نمونه شما را ارجاع می دهم به تفسیر و تحلیلی كه ایشان از بحث خوارج داشته اند. یعنی نه فقط در فقه، نه فقط در كلام، بلكه در مسایل سیاسی و اجتماعی هم ایشان بحث خوارج را به عنوان نمونه مطرح می كردند كه وقتی عقل گرایی حاكم نباشد، در صحنه سیاست و جامعه هم شاهد پدیده ای مثل خوارج هستیم. در كتاب «جاذبه و دافعه علی(ع)» ایشان خوارج را از حیث همین جمودشان مورد توجه قرار می دهند و نقد می كنند. اصولاً شهید مطهری به همان اندازه كه دشمن بدعت و تحریف بود، دشمن جمود و تحجر هم بود و این دو را به یك اندازه برای اسلام حقیقی، مضر می دانست. هر دو را به یك اندازه باعث انحراف می دانست. شاید جمود و تحجر را در بی دینی مردم یا شكست دین، بیشتر مؤثر و مقصر می دانست. در همان كتاب، حدیثی از پیامبر گرامی اسلام(ص) نقل می كنند كه: «إنی ما اخاف علی امتی عن فقر و لكن اخاف علیهم سوء التدبیر» (من نگران تنگناهای اقتصادی بر امت خودم نیستم بلكه نگران بی فكری و كج فكری هستم، نگران سوء تدبیر هستم)، بعد شهید مطهری خوارج را نمونه ای از همین سوء تدبیر می داند و در بیان مظلومیت امیرالمؤمنین در مقابل خوارج می نویسند كه: «چقدر شرم آور است كه مثلاً مسلمان دلسوخته ای در صدد بیرون راندن نفوذ خارجی برآید و همان مردمی كه او می خواهد آنها را نجات دهد، با نام و عنوان دین و مذهب، سدی در مقابل او گذارند، سدی در مقابل او گردند. آری اگر توده مردم، جاهل و بی خبر باشند، منافقان از سنگر خود اسلام استفاده می نمایند، در ایران خودمان كه مردم افتخار دوستی و ولایت اهل بیت اطهار را دارند، منافقان از نام مقدس اهل بیت و از سنگر مقدس ولای اهل بیت، سنگری علیه قرآن و اسلام و اهل البیت به نفع یهود غاصب می سازند و این شنیع ترین اقسام ظلم به اسلام و قرآن و پیغمبر اكرم و اهل بیت آن بزرگوار است»؛ ببینید تجزیه و تحلیلشان از مسایل روز و مسایل اجتماعی، باز ریشه در همان عقل گرایی ایشان دارد.

به هر حال، ما آن میراثی كه از مطهری داریم، بیش از آنكه نتایج قطعی محصول فكری ایشان باشد، از روش ایشان است. این را توجه كنید. ما امروز مسائلی داریم كه در زمان شهید مطهری مطرح نبوده است. نباید توقع داشت كه از یك متفكری كه سی سال پیش چیزی می نوشته، به مسایل سی سال بعد جواب بدهد. آن هم مسایلی كه سی سال بعد، در پی تأسیس یك حكومت اسلامی پیدا شده. چون خود حكومت اسلامی، مسایلی را طرح كرده و عكس العمل هایی را در مخالفان حكومت اسلامی برانگیخته است. ما نباید تصور كنیم كه مخالفت دشمن با ما، فقط مخالفت نظامی یا مخالفت سیاسی یا اقتصادی است.

شدیدترین شكل مخالفت دشمنان انقلاب و استقلال این كشور، مخالفت فكری است. یعنی آنها باید بیشترین سرمایه گذاری را در عرصه تفكر بكنند. ما هم گله ای از آنها نداریم، چون انتظاری نداریم. بالأخره یك عده هستند كه مخالف ما هستند، حالا حكومت ها هستند یا جریانات. همه چیز را هم به میدان آورده اند. از جمله افكاری كه با مبانی این حكومت اسلامی، ولایت فقیه، تفكر دینی، فقاهت و با شریعت ما مخالفت دارد. واقعاً در سال های اخیر آواری از این اندیشه ها را می بینید كه وارد جامعه ما شده است. نباید توقع داشته باشید كه در كتاب های استاد مطهری، برای یكایك این مسایل فكری جدید هم جواب پیدا كنیم. برای اینكه اینها محصول فكری این دوره است، عكس العمل در مقابل حكومت اسلامی است. چون قدرت اسلام به ظهور رسیده، این عكس العمل ها هم ایجاد شده است. اما آن چیزی كه استاد مطهری می تواند به ما یاد بدهد و آن مهم تر از همه چیز است، شیوه تفكر و روش ایشان است كه ما باید آن را خوب بیاموزیم و در مسایل فكری زمان خودمان اعمال كنیم. یعنی ما باید مطهری را یك جهت دهنده بدانیم. اتین ژیلسون در اول كتاب «نقد تفكر فلسفی غرب» می گوید: «در یكی از شهرهای اسپانیا، مجسمه ای از دكارت هست كه رو به سویی ایستاده و انگشت اشاره خودش را دراز كرده و راهی را نشان می دهد»، او می گوید كه این مجسمه نماد منزلت دكارت در تفكر غربی است؛ یعنی دكارت راه را نشان داد. خیلی ها بعد از دكارت، دكارتی نبودند، اما راهی را كه او نشان داد، رفته بودند. ما هم باید انگشت اشاره مطهری را ببینیم و بفهمیم كه چه مسیری را به ما نشان می دهد. البته شما در همین هم حق نقد دارید، اما این مهم تر است از محتوای كتاب های شهید مطهری. البته شما این روش را درك نمی كنید مگر با مطالعه دقیق محتوای كتاب های او. اما در ضمن اینكه این كتاب ها را می خوانید، سعی كنید كه این روش را انتزاع كنید. در دانشگاه امام صادق(ع) در این زمینه كار خوبی شده است. بنده كمابیش از فعالیت های دانشجوهای دیگر برای آشنایی با آثار استاد شهید مطهری باخبر هستم، ولی كاری كه در دانشگاه شما شده، كار خوب، جدی و ثمربخشی است. تقریباً هر سال حركتی از نو آغاز می شود، دانشجوها كتاب های شهید مطهری را به دقت می خوانند، بحث می كنند، خلاصه می كنند و در فضای فكری شهید مطهری قرار می گیرند. من این كار را تأیید و تحسین می كنم و شما را ترغیب می كنم به اینكه این راه را ادامه دهید و ان شاءالله اینطور باشد كه ما بتوانیم ادامه دهنده صادق راه مطهری باشیم. كسی كه امام او را پاره تن خودش می دانست. می دانید كه ما چه اندازه خسارت دیدیم از فقدان ایشان و واقعاً خلأ وجود او در صحنه جمهوری اسلامی 20 سال است كه محسوس است. ما روزی مطهری را از دست دادیم كه به وجود او بیشترین احتیاج را داشتیم. كسی كه عمری منتظر طلوع خورشید بود، درست آن زمانی كه خورشید انقلاب و حكومت اسلامی طلوع كرد و زمینه برای اصلاحات و تحولات فرهنگی، فكری و اجتماعی آغاز شد، یعنی وقتی كه میدان عمل گسترده و هموار شد، از صحنه غایب شد. خداوند ان شاءالله او را با مولا و هم نام خودش امیر مؤمنان محشور كند و پاداش او را آشنایی ما با افكار او و پیگیری و قدم نهادن در مسیر فكری او قرار دهد كه همان حمایت از اسلام و انقلاب است.

اینطور اشاره كرده اند كه پرسش و پاسخ داشته باشیم، سؤالات زیاد است. بنده همانطور از ابتدا، سؤالاتی كه آمده است را می خوانم.

پرسش: شما گفتید كه استاد شهید پایه و مبنای هستی را عقل می انگاشته است و همچنین برای عرفان نیز جایگاه مستقلی قائل بوده اند. ولی آنچه به نظر می رسد این است كه این دو مسأله - كه بهتر است به عقل و عشق تعبیر شوند – در نقطه ای همدیگر را قطع می كنند. آیا استاد شهید این را قبول داشته اند كه «پای استدلالیان چوبین بود، پای چوبین سخت بی تمكین بود» و چنانچه مولانا فرموده است: «عقل در شرحش چو خر در گل بخفت، شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت»؟ لطفاً گرایش استاد شهید را پیرامون این دو مورد بیان كنید.

پاسخ: ببینید، فرق است بین اینكه ما بگوییم عقل تا یك جایی پای عروج و پرواز دارد، و بعد انسان احوالات دیگری هم دارد كه فوق عقل است تا اینكه بگوییم عقل ضد عالم عشق و عرفان است. اگر كسی از نردبان استفاده كند تا خودش را به بام برساند، وقتی به بام می رسد احتیاجی به نردبان ندارد، ولی این به معنای انكار نقش نردبان نیست. این فرق می كند با اینكه كسی بیاید و بگوید: نه اصلاً از اول به نردبان احتیاجی نیست. عقل در جای خودش كارآیی دارد و بعد در عالم عشق، ایمان، عرفان، قلب و غیره هم ممكن است احوالی از طریق كشف و شهود برایش معلوم شود. ممكن است كه این عوالم، عوالم دیگری باشد، ولی كلیت این موضوع نمی تواند غیرمعقول باشد و حدود عقل را نمی تواند بشكند. كما اینكه در همین شعری كه از مولانا نقل شده كه «پای استدلالیان چوبین بود، پای چوبین سخت بی تمكین بود»، اگر دقت كرده باشید، در همین شعر هم استدلال شده است. اصلاً همین شعر یك استدلال است كه: پای چوبین بی تمكین است و قدرت پای آهنین را ندارد و یا قوت پای طبیعی را ندارد. او همین جا استدلال كرده است. این استدلالی بوده است كه خواسته ما تصدیق كنیم. پس ببینید آن نوع سازگاری كه امثال شهید مطهری، علامه طباطبایی، ملاصدرا و دیگران بین عقل و عشق و عرفان ایجاد كرده اند، به معنای این نیست كه چون عالمی به نام عرفان داریم و انواعی از حقایق با ریاضت و صفای باطن می تواند از طریق كشف و شهود بر انسان آشكار شود، پس اینها حجیت عقل را كنار می زند؛ نه، خود این معنا با عقل قابل فهم است، گرچه آن عالم، احكام خودش را دارد. مثل عالم نقل؛ مثلاً اگر مسلم بشود كه حدیثی از پیامبر یا معصومین رسیده و فهم آن روشن باشد، آیا لزومی برای مراجعه به عقل هست؟ نه، نقل برای ما اینجا حجت است. حالا آیا این به معنای تضاد و تعارض بین عقل و نقل است؟ خیر، برای اینكه عقل، ما را تا دروازه نقل همراهی كرده، یعنی این عقل بوده كه ما را به نبوت پیامبر و ارتباط با عالم غیب معتقد كرده است. ما با عقل به این طریق معتقد شدیم. حال اگر معقولیت یك حكم شرعی را متوجه نشویم، این را به معنای تضاد شرع و عقل نمی گیریم. برای اینكه عقل ما را راهنمایی كرده است. من یكبار مثالی زدم، گفتم: وقتی شما سراغ طبیب می روید، آیا برای یكایك دستورات طبیب، استدلال عقلانی طلب می كنید و معتقدید كه باید خودتان فلسفه تمام دستوراتی كه می دهد را بفهمید؟ خیر؛ ولی این كار، به معنای این نیست كه شما از عقل استعفا كرده اید. شما تعقل كردید و فهمیدید كه باید به طبیب مراجعه كنید. تعقل كردید و فهمیدید كه چه كسی طبیب است؛ سراغ هر كسی هم كه نمی روید. هر كسی هم كه ادعای طبابت بكند، شما حرفش را قبول نمی كنید. همه اینها را با چه چیز انجام می دهید؟ با تعقل، و به همین جهت است كه اصول عقاید را باید با عقل پذیرفت. حالا با عقل معتقد شدید كه یك طبیب، از دانشگاه معتبری فارغ التحصیل شده و حق طبابت دارد. اگر به شما بگوید كه این قرص را صبح دو تا بخور، ظهر چهار تا، عصر هم چهار تا، مثلاً سرشب سه تا بخور یا آخر شب 4، باید بگویی این دلیلش چیست؟ قبول دارید كه این، در آن ظرف علمی طبیب بی حساب نیست ولو اینكه شما نمی فهمید. این هم كاری است كه معقولیتش را درك نمی كنید، ولی آن را غیرعقلانی نمی دانید. مسأله عقل و عرفان یا عقل و شرع هم رابطه شان اینطور است. اینها به اصطلاح در مقابل و رو در روی هم قرار نمی گیرند، بلكه با هم یك نوع هماهنگی دارند.

پرسش: دیدگاه شهید مطهری درباره عرفان اسلامی و رابطه آن با تفكر عقلی و نقش آن در زمینه امور اجتماعی را چگونه ارزیابی می كنید؟

پاسخ: قسمت عمده این سؤال در سؤال قبلی بود. اما در امور اجتماعی، ما بهترین نمونه را خود امام می دانیم. امام یك عارف بود. شما ببینید، امام در 27 سالگی «شرح دعای سحر» را نوشته اند كه ترجمه هم شده و در دسترس هم هست. خوب، این مرد با آن عرفان و با آن تعلق خاطری كه به مكتب ابن عربی داشته و شاگرد مرحوم شاه آبادی بوده، چطور در خطیرترین عرصه های اجتماعی هم قدم گذاشته، موفق شده و هیچ عدول هم از مبانی خودش نكرده است. من پاسخ اجمالی را می دهم. بروید سراغ نوع تفكر امام و ببینید كه آن عرفان، توكل، توجه به حقایق قلبی، دعا و اینطور معانی، با این دقت های اجتماعی و حساسیت نسبت به مسایل اجتماعی جور در می آید.

پرسش: از نظر استاد شهید، رشد و موفقیت ما در علوم انسانی نیازمند به داشتن یك پایه فلسفی اسلامی قوی است. این پایه و نقطه اتكا در جامعه ما تا چه حد فراهم شده است؟ ضعف هایی كه ما به وضوح در رشته های علوم انسانی می بینیم و عقب ماندگی ما از توسعه جامعه اسلامی ناشی از چیست؟ دیگر اینكه آیا بر مبنای این تفكر و پذیرفتن نظر استاد شهید در نظام آموزش عالی ما چه گامی برای تحقق این ایده برداشته شده است؟

پاسخ: حقیقت این است كه ما داریم قدم های اولیه را بر می داریم. ما كارهای متعددی را شروع كرده ایم. «ما» كه می گویم، یعنی جامعه علمی، روحانی، حوزه ای و دانشگاهی ما. آنها كارهای مقدماتی را شروع كرده اند، ولی این كارها، كارهایی نیست كه ظرف دو سال، پنج سال و ده سال نتیجه بدهد. آن هم در كشوری كه گرفتاری هایی داشته كه یكی از آنها جنگ بوده. در چنین كشوری، شما نباید توقع داشته باشید كه ظرف بیست سال، فلسفه همه استعدادهای خود را ظاهر كرده باشد؛ در شاخه های مختلف، تحقیقات متعدد كرده باشیم و این مقاصد تأمین شده باشد. ولی بنده با آن مختصر قوه استنباطی كه دارم، افق را روشن می بینم. یعنی وقتی قم امروز را با قم بیست و پنج سال پیش مقایسه می كنم، می بینم كه حوزه ها قدم در راه تحول برداشته اند. وقتی بود كه اگر در قم كسی پیدا می شد كه زبان خارجی می دانست و می توانست از كتاب خارجی استفاده كند، تعجب می كردیم، نه پنجاه سال پیش و نه زمان مرحوم عبدالكریم حائری، بلكه همین بیست و پنج سال پیش، امروز شما بیایید در دانشگاه تهران، در كلاس های درس و بحث فلسفه ما، می بینید كه طلبه هایی كه درس خارج می خوانند و می آیند پای درس های ما، زبان خارجی شان بهتر از دانشجویان دانشگاه تهران است. معمولاً بنده بعضی وقت ها متن كتاب دشوار «نقد عقل محض» كانت را به طلبه های قم درس می دهم و بعضی وقت ها به دانشجویان غیرروحانی. واقعاً احساس رضایت بیشتری دارم وقتی كه طلبه های قم پیش من این متن انگلیسی را می خوانند. این یك نمونه است.

ما ساختن این نظام عقلانی فلسفی اسلامی، بسط و توسعه متافیزیك اسلامی و استخراج نتایج آن را شروع كرده ایم. ولی ساعت تاریخ با ساعت ما فرق می كند. می دانید هر موجودی یك ساعتی دارد. درخت ها شبشان مثلاً شش ماه طول می كشد. روزشان هم شش ماه. اول پاییز می خوابند و اول بهار بیدار می شوند. ساعت آنها اینطوری كار می كند. هر موجودی برای خودش ساعتی دارد. انسان ساعتش اینطور است. تاریخ هم ساعتی دارد. ما اشیاء را با ساعت عمر خودمان مقایسه می كنیم. می بینیم بیست سال گذشت ولی طوری نشد. دستپاچه می شویم. در اروپا هم اینطور بوده است. این تحولات فكری كه می گوییم دكارت اینطور كرد، ظرف ده سال و بیست سال كه نشده، صد سال گذشته است. مهم، دوام و ثبات یك نظام حكومتی است كه اینكار را ممكن كند. یعنی اگر، ان شاءالله این نظام اسلامی استقرار و استمرار خودش را حفظ كند، بالأخره پنجاه سال بعد، صد سال بعد، این كارهای فرهنگی نتیجه می دهد. این است كه شما قبل از هر چیزی، در متن هر چیزی و بعد از هر چیزی، حواستان متوجه اصل نظام باشد. یعنی همه كارهای فكری خودتان را بكنید، ولی حمایت از اصل انقلاب و اصل نظام را مقدم بر همه چیز بدانید. اگر آن تأمین شود و پابرجا بماند، همه چیز باقی می ماند. به خود بنده خیلی ها انتقاد می كنند. از روی نصیحت و محبت، گاهی می آیند و می گویند فلانی، شما كه رشته فیزیك را تا فوق لیسانس خوانده بودی و رها كردی آمدی رشته فلسفه. چرا خودت را در این انقلاب گرفتار كردی؟ رفتی سراغ كار اجرایی، كتاب درسی؟ ... بهتر نبود مثلاً می رفتی كتاب می نوشتی؟ بنده واقعاً مؤمن هستم به این واقعیت كه وظیفه همه ما حمایت از اصل نظام است. اصل نظام، اصل حكومت و اصل ولایت اگر محفوظ بماند، مثل ستونی است كه اگر پابرجا بماند، این خیمه سر پا می ماند؛ بعدها صدها هزار مثل بنده و بهتر از بنده می آیند و می نشینند و زیرش درس می خوانند و كتاب می نویسند. اما به شرطی كه این پایدار بماند. این كه امام، رهبر و دیگران نسبت به حفظ اصل نظام، مقید هستند برای آن بركتی است كه همه اینها در پناهش تأمین می شود. وجود این دانشگاه، این همه رساله كه نوشته می شود و تأكید بر روی آشنایی با افكار مختلف و كار علمی، همه اینها از بركت نظام است. خوب است حواستان باشد كه مقداری هم جدی تر كار كنید. یك مقداری هم صبر كنید. «تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر»، هر دو را با هم داشته باشید.

پرسش: لطفاً درباره كیفیت زندگی شهید مطهری از نظر مادی و معیشتی توضیح دهید.

پاسخ: درآمد ایشان از حقوق معلمی دانشگاه بود. من نشنیدم كه زندگی شان را از طریق وجوهات و... بگذرانند. اگر هم می گذراندند، البته عیبی نداشت، ولی چون معلم دانشگاه بودند، زندگیشان بیشتر از آن طریق تأمین می شد و مقداری هم از حق تألیف كتاب هایشان. ولی مثلاً یك اشتغال مادی یا سرمایه گذاری در كار اقتصادی نداشتند. زندگی شان هم خیلی عرض و طول نداشت و برای رفت و آمد از یك ماشین خیلی قدیمی استفاده می كردند كه قیمت زیادی نداشت. حتی مثلاً (این را من تا حالا نگفته ام) وقتی می خواستند برای معالجه به اروپا بروند آن هم به توصیه و خواهش امثال ما و پیگیری بنده كه اصرار داشتم آقا شما بروید برای معالجه، چون مدتی بود كه می گفتند سرم گیج می رود و نمی توانم فكر كنم. از بس كه فشار فكری و كاری به خودشان وارد كرده بودند ایشان حتی برای این سفر، واقعاً استطاعت نداشتند و قرض كردند و رفتند. حالا اینطور نبود كه خیلی به خود و زن و بچه اش سخت بگیرد، ولی زندگی اشرافی، تجملی و خارج از زی روحانیت هم نداشتند. یادم هست وقتی كه ایشان دختر اولشان را عروس كرده بودند و عده ای را از دوستان خودشان دعوت كرده بودند، در همان حیاط كوچك منزلشان كه شاید صد متر مربع مساحت داشت. تعدادی صندلی دور حیاط چیده بودند. بنده هم رفتم، بعضی از روحانیون، استادهای دانشكده الهیات و تعدادی از اقوام هم بودند، همین. خلاصه زندگی شان، زندگی اشرافی نبود.

پرسش: عده ای معتقدند كه فلسفه از یونان آمد و وارد اسلام شد و فقط ماده فكر نبود كه وارد شد، بلكه نوع تفكر یونانی كه متكی بر مفاهیم ذهنی بشری محض بود نیز همراه آن وارد شد. به نظر می رسد قبل از آن در اسلام، تفكر همراه با حضور و معنویتی بود كه نتیجه آن كشف راز هستی بود، ولی پیچیده و صعب نبود. ولی تفكر یونانی كه معتزله نیز از آن متأثر بود، پیچیده و در عین حال منقطع از وحی و معنویت بود. با این اوصاف چه توجیحی برای فلسفه می توان داشت؟ در صورتی كه اولاً فطرت انسان ها به اسلام آوردن آنها كمك می كند و نه استدلال های پیچیده عقلی؛ ثانیاً علم كلام برای دفاع از عقاید اسلامی وجود دارد؛ ثالثاً فهم معارف دینی با تفقه در معارف اسلامی كه از اهل بیت علیهم السلام رسیده، به نحو صحیح ممكن است.

پاسخ: ببینید، اینطور نیست كه اگر یك چیزی از یونان آمده است، لزوماً به خاطر اینكه از یونان آمده غلط باشد. ما اصلاً در همین جا بحث داریم. آیا قبل از اسلام در سایر فرهنگ ها و تمدن ها، این حكما و عقلای بشر به هیچ حقیقتی نرسیده بودند؟ اگر ما آمدیم مطلبی را از افلاطون یا ارسطو شنیدیم، باید بگوییم كه چون تابع اسلام هستیم، باید منكر دستاوردهای عقلانی بشر در دوران قبل از اسلام شویم؟ آیا معارف قبل از اسلام هم یكسره معارف منقطع از وحی بوده و مخالف با معارف وحیانی؟ اینها همه جای بحث دارد و اینطور نیست كه بگوییم چون مسلمانیم پس دیگر نباید توجهی به هیچ تفكری قبل از اسلام داشته باشیم. نه، اینگونه نیست. بالأخره این عقل، ترازوست. اگر فیلسوفی در یونان، اسكندریه یا در هر جای دیگری، حتی امروز در اروپا یك مطلبی گفت، ما نباید فوری به صرف اینكه مسلمانیم، آن را رد كنیم و بگوییم غلط است. عالم اسلام و حكمای اسلامی با میراث یونانی چنین برخورد كرده اند. خیلی چیزهای دیگر در یونان بود كه نپذیرفتند. بعضی حرف هایش را هم پذیرفتند. آن را هم كه پذیرفتند، همانطور نگه نداشتند. آن را رشد دادند.

شما آثار شهید مطهری را بخوانید. ایشان مقاله ای دارند تحت عنوان «نگاه اجمالی به تاریخ فلسفه اسلامی». می فرمایند كه اگر مسائل فلسفه اسلامی مثلاً در زمان ابن سینا هفتصد مورد بود، ملاصدرا اینها را به دو هزار مورد رساند. یعنی این اندازه فلسفه را رشد داد. حكمای اسلامی در مواردی عقاید یونانی را اصلاح كردند و چیزهایی را هم پذیرفتند. بنده می خواهم بگویم اینطوری سیاه و سفید نبینید، صفر و یك نبینید كه چون اسلام هست، آن فكر یونانی را نباید پذیرفت؛ نه، باید قائل به تفصیل شد. وقتی می گویید كه فكر یونانی غلط است، باید ببینیم كدامش غلط است. بله، چیزهایی هست كه با اسلام جور در نمی آید، ولی برخی را مسلمانان به دلیل اسلامیتشان پذیرفته اند. حكمای اسلامی هم تعقل كرده اند و سعی كرده اند آنها را وارد نظام فلسفی و حكمت خودشان بكنند. پس این یك جواب كلی است كه من خدمت شما عرض می كنم. این را هم بگویم كه، بالأخره عقل یكی از قوای خدادادی انسان است. ما نباید تصور كنیم كه با نادیده گرفتن عقل، خدمتی به اسلام و دیانت می كنیم. آخر این چه تفكری است كه عده ای فكر كنند به نفع اسلام است كه چیزی كه خدا به انسان داده و انسان را رها نمی كند و انسان هم نمی تواند آن را رها كند، بی اعتبار شمارند؟ یعنی دین نمی تواند موفق بشود مگر اینكه عقل را محترم بشمارد. ما با عقل ستیزی، خدمتی به اسلام نمی كنیم. این چیزی را هم كه گفته اند «بهتر بود از اول می گفتید عقل گرایی در اسلام یك طور است و در اروپا طور دیگر»؛ ببینید: عقل گرایی، عقل گرایی است. ما شش جور عقل گرایی نداریم... بالأخره اگر می خواهیم راجع به آن نوع ناسیونالیسم اروپایی هم بحث كنیم، باز هم باید با عقل بحث كنیم. نمی توانیم بگوییم كه ما یك عقلی داریم مخصوص خودمان! نه، شما این حرف را بزنید، خود نتیجه بحث مخدوش می شود. البته مشكل اروپا این نیست، مشكل آنجا این است كه اعتماد به عقل را بی نیاز از اعتقاد به وحی دانسته اند. یعنی گفته اند باید برویم سراغ فكر خودمان. نهضت روشنگری و اومانیست در اروپا این بود كه انسان همه چیز را با عقل خودش بفهمد. ما در مورد عقل چنین عقیده ای نداریم. ولی به این معنا نیست كه بگوییم یك عقل اینجاست و یك عقل آنجا. نحوه برخورد و جایگاه آنها فرق می كند.

پرسش: با توجه به جدا بودن حساب اعراب از اسلام و بروز برخی اعمال نادرست از آنان در طول جنگ های دوران خلفای سه گانه، نظیر تكه تكه كردن فرش بهارستان؛ شهید مطهری بر چه اساسی كتاب سوزی ایران و مصر توسط اعراب را با ذكر دلایلی چند، رد كرده است و حال آنكه برخی از علمای صاحب اندیشه بر این واقعه صحه گذارده اند؟

پاسخ: این سؤال یك انسجام منطقی ندارد. چون كلی و جزئی را با هم خلط كرده است. باید می پرسیدند كه: بالأخره آیا مسلمان ها بوده اند كه كتابخانه اسكندریه را سوزانده اند یا نه؟ این یك بحث علمی و تاریخی است. آقای مطهری دلایلی آورده است. حالا كسانی هم معتقدند كه مسلمانان این كارها را نكرده اند و دلایلی دارند. باید آنها را گذاشت كنار همدیگر تا ببینیم كدامش درست است. آقای مطهری معتقد است كه مسلمانان این كار را نكرده اند. استدلال هایش را هم در كتاب هایش آورده است. اما اینكه گفته اند كه برخی اعمال نادرست در مسأله جنگ های دوران خلفا رخ داده، خوب، بله، حالا كسی هم مدافع آن نیست. خیلی كارها كرده اند، در زمان خود پیامبر هم خیلی كارهای نادرست كرده اند، بعد از پیغمبر هم این كارها را بیشتر كرده اند. اما فقط یك نكته به شما عرض می كنم و آن اینكه متوجه باشید كه خیلی كارهای درست هم كرده اند. اگر خواستید راجع به اعراب و فتح ایران توسط مسلمان ها قضاوت كنید، مواظب باشید فقط انگشت روی اشتباه های آنها نگذارید. انصاف حكم می كند كه به عنوان یك مسلمان، اول راجع به فداكاری ها، ایثارها و بلندنظری هایشان حرف هایتان را بزنید. آن چیزهایی كه در منابع تاریخی راجع به رشادت ها، شهامت ها و استغناء طبعشان آمده است را بگویید. بعد بگویید فلان چیز را هم اشتباه كردند. اما این ملی گراهای افراطی اسلام ستیز، كه یادگار دوران پهلوی اول و دوم هستند، در بررسی تاریخی، فقط می روند سراغ این جنبه هایش. شما حواستان باشد، آن عربی كه به كاخ خسرو پرویز آمد و فرش را كنار زد و روی زمین نشست، وقتی از او پرسیدند چرا این كار را می كنی. گفت: دوستان و یاران من روی زمین نشسته اند؛ من نمی توانم روی این فرش زربفت جواهرنشان بنشینم. بزرگی این آدم خیلی مهم تر از اشتباه های دیگری است كه معمولاً به رخ می كشند. مواظب باشید جای اصل و فرع عوض نشود.

پرسش: اشاره كرده اند به مرحوم آقامیرزا مهدی اصفهانی كه عقل را قبول نداشته اند.

پاسخ: خوب، بله. خیلی علمای دیگر هم بوده اند كه آنها را قبول نداشته اند. آقایان، محترم و عزیز بودند، متقی بودند، ولی خوب یك سلیقه ای داشتند. خود امام با این سلیقه مخالف بود. بنده شواهدی قطعی دارم كه امام مشرب آنها را نمی پسندید. بالأخره امام، قطع نظر از مقام سیاسی، یكی از علمای معتبر و درجه اول بوده است. خیلی افراد دیگری هم بوده اند؛ مثل علامه طباطبایی. اینها طور دیگری فكر می كردند. بالأخره شما هم دلایل همه را بشنوید. ببینید آنهایی كه با فلسفه مخالفت می كردند چه دلایلی داشتند و امثال شهید مطهری كه از حوزه مشهد برخاسته بود و اینطور شیفته فلسفه بود، چه دلایلی داشتند. خودتان داوری كنید.

پرسش: با توجه به بحث های پلورالیستی و تكافؤ ادله، نظر شهید مطهری را چگونه برآورد می كنید؟ آیا با توجه به بحث های امروزی، ایشان تساهل و تسامح در امر دینداری به معنای «صراط های مستقیم» و جامعه دینداران به جای جامعه دینی را جایز می دانستند؟

پاسخ: بنده یك جواب اجمالی عرض می كنم: اتفاقاً پلورالیسم با عقل گرایی جور در نمی آید. به عقیده بنده پلورالیسم از نتایج همان گرایش افراطی ایمان گرایی است. چون ایمان یك امری قلبی است و هر كسی به چیزی ایمان دارد. وقتی شما دین را فقط و فقط در ایمان قلبی تعریف و محدود كنید آنچنان كه جریاناتی در ایران، این را تبلیغ می كنند در آن صورت پلورالیسم معنا پیدا می كند. یعنی مطابق این تفكر، دین مثل سلیقه می شود. اگر امروز یك نفر بگوید من از رنگ قرمز خوشم می آید؛ دیگری بگوید از رنگ سبز خوشم می آید؛ شما می گویید خوب، چه اشكالی دارد. بگذار صد گل بشكفد؛ یكی از رنگ سرخ خوشش می آید، یكی از رنگ سبز، یك از رنگ آبی. چرا؟ برای اینكه موضوع، موضوع سلیقه و عاطفه و گرایش قلبی است. آنهایی كه دین را فقط ایمانی معرفی می كنند، می گویند. یكی به اسلام ایمان دارد، یكی به مسیحیت، دیگری به یهودیت، زردشتی گری، هندو و...؛ خوب، ایمان است دیگر! مهم این است كه آدم به چیزی ایمان داشته باشد. این با پلورالیسم جور در می آید. اما اگر قرار شد عقل گرا باشید، می گویید آیا هر چیزی شایسته ایمان است؟ آن وقت استدلال، سنجش ارزش استدلال و ایمان ها و... پیش می آید و بعضی مسائل طرد می شود.

شما توجه كنید، اصلاً پلورالیسم به این معنا كه می گویند، میوه عقل ستیزی در دین است كه اصلاً عقل را كنار بگذارند. كتاب هایی كه در دفاع از این معانی نوشته اند را ملاحظه كنید، ببینید چطور بین این پلورالیسم و آن نوع كنار نهادن عقل، ملازمه است. مسأله شیعه و سنی را در نظر بگیرید- با حفظ مراتب وحدت و احترام به برادران اهل سنت- بالأخر ما شیعه هستیم، آیا این شیعه بودن ما یك كار غیرعقلانی است؟ آیا ما می فهمیم كه این غیرمعقول است و مستدل نیست و باز هم چسبیده ایم به شیعه بودن خودمان؟! نه! ما برای شیعه بودن استدلال داریم و اگر یك وقت استدلالی مخالف آن پیدا شود و دلالت كند بر اینكه ما نباید شیعه باشیم، خوب، نباید شیعه باشیم، اما پیدا نشده و فعلاً شیعه هستیم. این عقلانیت اقتضا می كند كه ما بگوییم تشیع معتبر است. به حكم عقل است كه این استدلال ها را پذیرفته ایم. آیا پلورالیسم اصلاً این بحث را مطرح می كند؟ نه! می گوید یك عده شیعه هستند، یك عده سنی، یك عده مسلمان هستند، یك عده مسیحی. ما هم كه نمی گوییم سر بقیه را باید برید. خوب، آنها هم جایگاه خودشان را دارند. منتهی اگر شما به وسیله عقل بر رجحان یك عقیده نسبت به عقاید دیگر، معتقد شدید، آیا باید به دلیل پلورالیسم، این عقیده را كنار بگذاری؟ نه! شما بر اساس عقل به عقیده ای معتقد شده ای. باید هم استدلال كنی. حقوق بقیه را هم محترم و محفوظ بداری.

امیدوارم مجموع زحمت هایی كه آیت الله مهدوی كنی، دوستان و یارانشان و شما دانشجویان عزیز در این دانشگاه متحمل می شوید، قدم مؤثری در راه رضای خدا، خدمت به اسلام، رضایت امام راحل، مقام رهبری و در مسیر اندیشه های عالم متقی به شهادت رسیده ای مثل استاد مطهری باشد.[2]

 

 



[1] - تاریخ 11/2/78 /مسجد دانشگاه امام صادق (ع)

[2] - منابع مقاله: مجله اندیشه صادق، شماره 6و7

 

 

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است