در
بازدید : 128858      تاریخ درج : 1390/2/8
Skip Navigation Links.
Expand خانوادهخانواده
دوران تحصیل تا مرجعیت
اساتید
شاگردان
آثار و تالیفات
رحلت
كمالات اخلاقی
Expand دیدگاه هادیدگاه ها
Expand در كلام دیگراندر كلام دیگران
Collapse در كلام مطهردر كلام مطهر
Expand مباحث علمیمباحث علمی
 

ایام محرم نزدیك است و ایام ایام مصیبت است؛ و عجیب است كه من در سال 41 (سال فوت مرحوم آقاى بروجردى) كه دو سه ماه بود ایشان فوت كرده بودند (ایشان در ماه شوّال فوت كردند) در مثل همین ایام كه محرم نزدیك بود و چند روزى به محرم بیشتر نمانده بود، ایشان را خواب دیدم (حال آن خواب كیفیتى دارد و به تفصیل است) و خودم معنى این خواب را نفهمیدم. شخصى بود به نام آقاى حاج آقا احمد كه قمى بود و فوت كرد. او عجیب تعبیر خواب مى‏كرد. حتى خود مرحوم آقاى بروجردى گاهى كه یك خوابهایى مى‏دیدند حاج آقا احمد را براى تعبیر مى‏خواستند. من به آقاى حاج آقا احمد تلفن كردم و تعبیر خواب را خواستم. من حقیقتش وجهش را نفهمیدم كه او از كجاى آن خوابى كه من دیده بودم این‏جور فهمید. (آن وقتها من منبر نمى‏رفتم؛ مدتى بود منبر را ترك كرده بودم.) گفت معنى این خواب این است كه منبر را ترك نكن؛ یعنى معنى این خواب این است كه- حال تعبیر او چه بود یادم نیست- نوكرى امام حسین را بكلى رها نكن. من دیگر به همان كه او گفت عمل كردم و به تعبیرى كه او كرد ترتیب اثر دادم.

دیروز صبح بعد از نماز- كه من معمولًا مى‏خوابم- خوابیدم، خواب دیدم كه یك مجلس معظمى است، همه اهل علم و علما هستند و ما یك جایى نشسته‏ایم و مثل اینكه انتظار داریم كه آقاى بروجردى وارد شوند و بعد گفتند ایشان عن‏قریب مى‏خواهند وارد شوند. مجلس از جا حركت كرد، مثل همان زمان حیاتشان؛ من هم به سرعت [تلاش‏] كردم كه بلند شوم، عبایم پیچید به دست و پایم، خودم را كشیدم به یك طرف و بعد عبایم را از دست وپایم باز كردم و بلند شدم. ایشان هم اتفاقاًآمدند همان جا كه من نشسته بودم. جا را خالى كردم. مثل اینكه من مى‏دانستم ایشان همین‏جا باید بنشینند كه جا را آنجا خالى كردم. بعد دیدم ایشان رفتند روى صندلى و مى‏خواهند براى مردم صحبت كنند، آنهم نمى‏خواهند درس بگویند، مى‏خواهند منبر بروند. دیدم ایشان در منبر گفتند كه «ما واعظها». من در عالم خواب تعجب كردم، با خود گفتم آقاى بروجردى! (مى‏دانستم ایشان در همان زمان منبر هم مى‏رفتند؛ در دوره مرجعیتشان مخصوصاً در بروجرد در ماه رمضان گاهى منبر هم مى‏رفتند، ولى بالأخره ایشان مرجع تقلید بودند نه واعظ) چطور ایشان مى‏گویند «ما واعظها»؟! نگاه كردم دیدم شال سفید هم به سرشان است. تعجب كردم.

بعد- خواب است، صحنه‏ها عوض مى‏شود- دیدم ایشان در شهر دیگرى هستند و در آنجا هم باز همین‏طور منبر مى‏روند ولى با همان احترامات مرجعیتى كه دارند. در یك باغى بود، همین قدر كه آمدم پایین، یك وقت دیدم كه ایشان در كنار آبى هستند و آنجا مثل اینكه مى‏خواهند وضو بگیرند. فكر كردم بروم جلو، كه‏یادم افتاد ما شاگرد ایشان بودیم، گفتم بروم دست آقا را ببوسم. رفتم آنجا و دیدم ایشان پشت سر هم صورتشان را زیر آب مى‏كنند، بعد یكدفعه متوجه شدم، مثل اینكه جوى آبى بود و آب صافى داشت مى‏آمد، دیدم ایشان صورتشان را داخل آب گذاشته‏اند، نصف صورتشان داخل آب است و نصف صورت بیرون، چشمها را هم روى همدیگر گذاشته‏اند، یك حالى، مثل حال استغراق عارفانه‏اى، مثل یك عارفى در حال استغراق كه از دنیا و مافیها غافل است، حال گریه‏اى و این قلب مثل اینكه همین جور تپش مى‏كند و ناله مى‏كند و اسم مبارك حضرت امام حسین را مى‏آورند:

اى حسین، اى حسین فرزند على، اى حسین فرزند زهرا؛ همین‏جور ناله مى‏كند و ناله مى‏كند، براى خودش؛ یعنى خودش براى خودش دارد روضه مى‏خواند و خودش هم دارد همین‏جور گریه مى‏كند، آنهم چه‏جور گریه‏اى، نه گریه‏اى كه اثرش در اشكش خیلى نمایان باشد؛ یك حالتى كه اصلًا مثل اینكه حس نمى‏كند كه دنیایى هم وجود دارد؛ یعنى این‏طور غرق شده در امام حسین!

بعد كه بیدار شدم، یادم افتاد كه آن خوابى هم كه من چند سال پیش دیدم دو سه روز قبل از محرم بود. حالا هم باز مى‏بینم كه چند روز قبل از محرم است ...

 

منبع : مجموعه‏آثاراستادشهیدمطهرى    ج‏27ص  234

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است