صاحب كتاب روح مجرد مرحوم علامه آیت الله محمد حسین حسینی طهرانی خانواده و نسب ایشان را چنین معرفی می كند: پدر حضرت آقاى حاج سید هاشم نامش سید قاسم بوده است، و با مادر ایشان به نام زینب ازدواج می كند و خود مرحوم حدّاد با دخترى به نام هَدیه و مُكَنّاة به امّ مهدى كه از قبیله جَنابىها هستند ازدواج میكند. جنابى ها از اعراب اصیل و معروف و ریشه دار هستند و به سابقه و حسن عِرق و ریشه مشهورند، و اینك در حِلّه و كربلا و نجف اشرف و بعضى از جاهاى دیگر ساكن مىباشند. دختر به غیر خود نمیدهند و از غیر خودشان نمىگیرند، و غالباً صاحب مناصب اداره حكومتى، از رؤسا و افسران مىباشند. و هنگامى كه امّ مهدى با آقاى حدّاد در محكمه براى تصحیح شناسنامه و جنسیه فرزندانش رفته بودند، حاكم به او می گوید: حیف نبود تو با این سید غریب گمنام هندى كه نه اصلى دارد و نه ریشهاى ازدواج كردى؟!
در اینحال این زن شیر دل چنان به حاكم مىغرّد كه: بى اصل و نَسَب شما هستید، نه این سید كه فرزند رسول خدا و أمیر المؤمنین و فاطمة زهرا است. اینست نسب این سید، ولى حالا بمن بگو نسبت تو در صد سال پیش به كه میرسد تا به هزار و چهار صد سال؟!
حاكم در برابر منطق او خاضع مىشود، و از كلام خود عذر خواهى میكند. [1]
جدّشان سید حسن، از شیعیان هند بوده است، و در هنگامی كه میان دو طائفه از اهل هند در حدود یكصد و پنجاه سال پیش از این نزاع و جنگى در میگیرد، آقا سید حسن به دست گروه غالب أسیر مىشود.
گروه غالب كه جدّ مرحوم حدّاد: سید حسن را اسیر كرده بودند، او را به یك خانواده شیعى ملقّب به افضل خان فروختند و این عائله به كربلا هجرت كرده و با خودشان سید حسن را آوردند. امّا از آنجا كه از وى كراماتى مشاهده كردند، او را از اسارت آزاد نمودند و از رجوع كار به او خوددارى نمودند، ولیكن سید حسن از قبول زیستن بدون عمل و كار در برابر آنها جدّاً إبا كرد. ایشان وى را مخیر ساختند بین چند عمل و او از میان آنها سقّائى را برگزید و گفت: شغل عمویم عبّاس سلام الله علیه است.
سید حسن در كربلاى معلّى رحل اقامت مىافكند، و با جدّه حضرت آقا ازدواج میكند كه یكى از فرزندانشان سید قاسم مىباشد كه او فقط سه پسر مىآورد: سید هاشم (كه در آن وقت بواسطه هجومِ ... به كربلا و آب بستن بدان، سید قاسم با عائلهاش از كربلا خارج و به قلعه هندى میروند و سید هاشم در آنجا متولّد مىشود.) و سید محمود و سید حسین. و حقیر، هم سید محمود و هم سید حسین را ملاقات نمودهام. جاى سید محمود كربلا بود و زودتر از سید حسین فوت كرد، امّا محلّ سید حسین بغداد بود و به شغل كفّاشى اشتغال داشت. و هر دوى آنها با اینكه كوچكتر از آقا سید هاشم بودهاند زودتر از ایشان به رحمت ایزدى می روند.
شغل آقا سید حسن در كربلا سقّائى بوده است، و حضرت آقا از شدّت حیا و نجابت او داستانها بیان میكردند. از جمله آنكه أعراب غیور زن خود را تنها، بعضى اوقات از قُراءِ اطراف كربلا براى خرید اشیاءِ لازمه با او به كربلا میفرستادند. زن سوار الاغ بوده، و در تمام مدّت طىّ فرسخها تا به شهر برسند، حتّى براى یكبار هم نظر او به آنها نمىافتاده است. یعنى چنان تحفّظ داشته است كه سهواً هم آنها را نمیدیده است.
در عرب مرسوم است براى خریدن جهیزیه و لوازم دختران خود، چند روز با دختر به شهر مىآیند، و با مساعدت خویشان و اقرباى شهرى، لوازم و ما یحتاج را تهیه مىكنند. امّا آنان بقدرى به سید حسن به دیده حیا مىنگریستند كه دختر را سوار الاغ نموده و با او به شهر روانه میكردند، تا چند روز بمانند و اشیاء مورد لزوم را بخرند و برگردند. حضرت آقا میفرمودند: در خود كربلا خانههائى را كه سقّائى كرده و آب میداد، بقدرى خویشتن دار بود كه از وقت دخول تا خروج سرش را بطرف دیوار خم مىنمود تا زنى را نبیند؛ خواه در آن منزل كسى باشد یا نباشد.
صاحبان بیت كه این روح عصمت را از وى شناخته بودند، به اهل خانه دستور داده بودند كه سید حسن نیازى به در زدن و اجازه ورود ندارد؛ خودش مىآید و آب را در محلّ مشخّص خالى می كند و می رود.[2]
[2] . روح مجرد، ص: 99 تا ص: 101