اوّلین بار حصول تجرّد براى حاج سیّد هاشم در كربلا به پیروى از امر استاد قاضى به صبر و تحمّل و مخالفت نفس در برابر شدائد و آزار مردم پیدا شد.
حضرت آقا می فرمودند: اوّلین بار حصول تجرّد براى من در كربلا پیدا شد.
ایشان بواسطه ضیق معیشت در خانه پدر زن و مادر زنشان زندگى مىنمودند؛ آنها در آن طرف حیاط، و اینان در این طرف در یك اطاق كه پدر عیالشان به آنها مجّاناً داده بود، مدّت دوازده سال زندگى مىنمودند.
پدر عیال ایشان: حسین أبو عَمْشَه بسیار به ایشان علاقمند بود، ولى مادر عیال ایشان بر عكس، ایشان را نه تنها دوست نداشت بلكه از انواع و اقسام آزارهاى قولى و اذیّتهاى فعلى آنچه از دستش مىآمد دریغ نمىنمود؛ و زنى قوىّ البُنیَه، و بَذىّ اللسان، و از قبیله جَنابىهاى عرب، و زنى شجاع و دلدار بود بطوریكه از ترس وى شب ها مردى حقّ نداشت از نزدیك منزل وى عبور كند؛ و براى حفظ عائله و دخترانش تا این حدّ ایستادگى داشت.
می فرمودند: در میان اطاق آنها و اطاق ما در این طرف، گونىهاى برنج عنبر بو و حلبهاى روغن به روى هم چیده بود؛ و نه تنها از آنها به ما نمی دادند، بلكه این مادر زن كه نامش نَجیبه بود، تعمّد داشت بر اینكه مرا در شدّت و عُسرت ببیند و گوئى كیف می كرد. ما با عیالمان لحاف و تشك نداشتیم، و بعضى اوقات در مواقع سرما نیمى از زیلو را به روى خود بر می گرداندیم.
و با اینكه مرتّباً دنبال كار هم می رفتم ولى كثرت مراجعین از فقرا و مشتری هاى بسیار كه مرا شناخته بودند و جنس را نسیه مىبردند و بعضاً وجه آنرا هم نمی دادند و مخارج شاگرد كه هر چه می خواست بر می داشت، دیگر پولى براى من باقى نمىگذارد مگر غالباً 100 فلس یا 50 فلس كه فقط براى نان و نفت و لوله چراغ و أمثالها بود؛ و ماهها مىگذشت و ما قادر نبودیم براى عائله خود در این طرف قدرى گوشت تهیّه كنیم.
و عمده علّت ناراحتى این زن با من قضیّه فقر بود كه به نظر وى بسیار زشت مىنمود؛ و با این وضعى كه ملاحظه مىنمود و مىباید مساعدتى كند، و در نهایت تمكّن و ثروت هم بودند، بر عكس سعى می كرد تا چیزى از ما را فاسد و خراب كند تا گرفتارى و شدّت ما افزون گردد.[i]
و از طرفى هم شدّت حالات روحانى و بهره بردارى از محضر حضرت آقاى قاضى به من اجازه جمع و ذخیره مال و یا ردّ فقیر و محتاج و یا ردّ تقاضاى نسیه مشترى و أمثالها را نمی داد، و حالم بدین طور بود كه خلاف آن برایم میسور نبود.
دستور آیة الله قاضى به صبر و تحمّل در آزارها
عیال من هم تحمّل و صبر می كرد، ولى بالاخره صبر و تحمّلش محدود بود. چندین بار خدمت آقاى قاضى عرض كردم: اذیّتهاى قولى و فعلى امّ الزّوجه به من به حدّ نهایت رسیده است و من حقّاً دیگر تاب صبر و شكیبائى آن را ندارم، و از شما می خواهم كه به من اجازه دهید تا زنم را طلاق بدهم.
مرحوم قاضى فرمودند: از این جریانات گذشته، تو زنت را دوست دارى؟! عرض كردم: آرى!
فرمودند: آیا زنت هم ترا دوست دارد؟! عرض كردم: آرى!
فرمودند: ابداً راه طلاق ندارى! برو صبر پیشه كن؛ تربیت تو به دست زنت مىباشد. و با این طریق كه می گوئى خداوند چنین مقرّر فرموده است كه: ادب تو به دست زنت باشد. باید تحمّل كنى و بسازى و شكیبائى پیشه گیرى!
من هم از دستورات مرحوم آقاى قاضى ابداً تخطّى و تجاوز نمىكردم، و آنچه این مادر زن بر مصائب ما مىافزود تحمّل مىنمودم. تا یك شب تابستان كه چون پاسى از شب گذشته بود، از بیرون خسته و فرسوده و گرسنه و تشنه به منزل آمدم كه در اطاق بروم، دیدم مادر زنم كنار حوضچه عربى داخل منزل نشسته و از شدّت گرما پاهایش را برهنه نموده و پیوسته دارد از شیر آب حیاط بالاى حوضچه، آب روى پاهایش می ریزد. تا فهمید من از در وارد شدم، شروع كرد به بد گفتن و ناسزا و فحش دادن و همینطور بدین كلمات مرا مخاطب قرار دادن.
من هم داخل اطاق نرفتم؛ یكسره از پلّههاى بام، به بام رفتم تا در آنجا بیفتم، دیدم این زن صداى خود را بلند كرد و با صداى بلند بطوریكه نه تنها من بلكه همسایگان مىشنیدند به من سبّ و شتم و ناسزا گفت، گفت و گفت و همینطور مىگفت تا حوصلهام تمام شد.
بدون آنكه به او پرخاش كنم و یا یك كلمه جواب دهم، از پلّههاى بام به زیر آمدم و از در خانه بیرون رفتم و سر به بیابان نهادم. بدون هدفى و مقصودى همینطور دارم در خیابانها می روم، و هیچ متوجّه خودم نیستم كه به كجا می روم؟ همینطور دارم می روم.
در این حال ناگهان دیدم من دو تا شدم: یكى سیّد هاشمى است كه مادر زن به او تعدّى می كرده و سبّ و شتم مىنموده است، و یكى من هستم كه بسیار عالى و مجرّد و محیط مىباشم و ابداً فحشهاى او به من نرسیده است، و اصولًا به این سیّد هاشم فحش نمی داده است و مرا سبّ و شتم نمى نموده است... و این سیّد هاشم كه اینك خودم مىباشم، نه تنها سزاوار فحش نیست، بلكه هر چه هم فحش بدهد و سبّ كند و ناسزا گوید، به من نمی رسد.
در این حال براى من منكشف شد كه: این حالِ بسیار خوب و سرور آفرین و شادىزا فقط در اثر تحمّل آن ناسزاها و فحش هائى است كه وى به من داده است؛ و اطاعت از فرمان استاد مرحوم قاضى، براى من فتح این باب را نموده است؛ و اگر من اطاعت او را نمىكردم و تحمّل اذیّت هاى مادر زن را نمىنمودم، تا ابد همان سیّد هاشم محزون و غمگین و پریشان و ضعیف و محدود بودم.
الحمد للّه كه من الان این سیّد هاشم هستم كه در مكانى رفیع و مقامى بس ارجمند و گرامى مىباشم، كه گَرد خاكِ تمام غصّهها و غمهاى دنیا بر من نمىنشیند، و نمىتواند بنشیند.
فوراً از آنجا به خانه بازگشتم، و به روى دست و پاى مادر زنم افتادم و مىبوسیدم و مىگفتم: مبادا تو خیال كنى من الان از آن گفتارت ناراحتم؛ از این پس هر چه می خواهى به من بگو كه آنها براى من فائده دارد![ii]
[i] . در «نهج البلاغة» خطبه 190: قاصعه، در قسمت دوّم از پنج قسمت، و از طبع مصر با تعلیقه شیخ محمّد عبده، ج 1، ص 380 آورده است:
وَ لَكِنَّ اللَهَ سُبْحانَهُ جَعَلَ رُسُلَهُ اولى قُوَّةٍ فى عَزآئِمِهِمْ، وَ ضَعَفَةً فیما تَرَى الاعْیُنُ مِنْ حالاتِهِمْ، مَعَ قَناعَةٍ تَمْلَا الْقُلوبَ وَ الْعُیونَ غِنًى، وَ خَصاصَةٍ تَمْلَأ الأبْصارَ وَ الاسْماعَ أذًى
[ii] . روح مجرد، ص: 172 تا ص: 176