در
بازدید : 78491      تاریخ درج : 1390/3/25
 

اوّلین بار حصول تجرّد براى حاج سیّد هاشم در كربلا به پیروى از امر استاد قاضى به صبر و تحمّل و مخالفت نفس در برابر شدائد و آزار مردم پیدا شد.

حضرت آقا می فرمودند: اوّلین بار حصول تجرّد براى من در كربلا پیدا شد.

ایشان بواسطه ضیق معیشت در خانه پدر زن و مادر زنشان زندگى مى‏نمودند؛ آنها در آن طرف حیاط، و اینان در این طرف در یك اطاق كه پدر عیالشان به آنها مجّاناً داده بود، مدّت دوازده سال زندگى مى‏نمودند.

                     

پدر عیال ایشان: حسین أبو عَمْشَه بسیار به ایشان علاقمند بود، ولى مادر عیال ایشان بر عكس، ایشان را نه تنها دوست نداشت بلكه از انواع و اقسام آزارهاى قولى و اذیّتهاى فعلى آنچه از دستش مى‏آمد دریغ نمى‏نمود؛ و زنى قوىّ البُنیَه، و بَذىّ اللسان، و از قبیله جَنابى‏هاى عرب، و زنى شجاع و دلدار بود بطوریكه از ترس وى شب ها مردى حقّ نداشت از نزدیك منزل وى عبور كند؛ و براى حفظ عائله و دخترانش تا این حدّ ایستادگى داشت.

 

می  فرمودند: در میان اطاق آنها و اطاق ما در این طرف، گونى‏هاى برنج عنبر بو و حلب‏هاى روغن به روى هم چیده بود؛ و نه تنها از آنها به ما نمی دادند، بلكه این مادر زن كه نامش نَجیبه بود، تعمّد داشت بر اینكه مرا در شدّت و عُسرت ببیند و گوئى كیف می كرد. ما با عیالمان لحاف و تشك نداشتیم، و بعضى اوقات در مواقع سرما نیمى از زیلو را به روى خود بر می گرداندیم.

و با اینكه مرتّباً دنبال كار هم می رفتم ولى كثرت مراجعین از فقرا و مشتری هاى بسیار كه مرا شناخته بودند و جنس را نسیه مى‏بردند و بعضاً وجه آنرا هم نمی دادند و مخارج شاگرد كه هر چه می خواست بر می داشت، دیگر پولى براى من باقى نمى‏گذارد مگر غالباً 100 فلس یا 50 فلس كه فقط براى نان و نفت و لوله چراغ و أمثالها بود؛ و ماهها مى‏گذشت و ما قادر نبودیم براى عائله خود در این طرف قدرى گوشت تهیّه كنیم.

و عمده علّت ناراحتى این زن با من قضیّه فقر بود كه به نظر وى بسیار زشت مى‏نمود؛ و با این وضعى كه ملاحظه مى‏نمود و مى‏باید مساعدتى كند، و در نهایت تمكّن و ثروت هم بودند، بر عكس سعى می كرد تا چیزى از ما را فاسد و خراب كند تا گرفتارى و شدّت ما افزون گردد.[i]

و از طرفى هم شدّت حالات روحانى و بهره بردارى از محضر حضرت آقاى قاضى به من اجازه جمع و ذخیره مال و یا ردّ فقیر و محتاج و یا ردّ تقاضاى نسیه مشترى و أمثالها را نمی داد، و حالم بدین طور بود كه خلاف آن برایم میسور نبود.

 

دستور آیة الله قاضى به صبر و تحمّل در آزارها

عیال من هم تحمّل و صبر می كرد، ولى بالاخره صبر و تحمّلش محدود بود. چندین بار خدمت آقاى قاضى عرض كردم: اذیّتهاى قولى و فعلى امّ الزّوجه به من به حدّ نهایت رسیده است و من حقّاً دیگر تاب صبر و شكیبائى آن را ندارم، و از شما می خواهم كه به من اجازه دهید تا زنم را طلاق بدهم.

مرحوم قاضى فرمودند: از این جریانات گذشته، تو زنت را دوست دارى؟! عرض كردم: آرى!

فرمودند: آیا زنت هم ترا دوست دارد؟! عرض كردم: آرى!

فرمودند: ابداً راه طلاق ندارى! برو صبر پیشه كن؛ تربیت تو به دست زنت مى‏باشد. و با این طریق كه می گوئى خداوند چنین مقرّر فرموده است كه: ادب تو به دست زنت باشد. باید تحمّل كنى و بسازى و شكیبائى پیشه گیرى!

من هم از دستورات مرحوم آقاى قاضى ابداً تخطّى و تجاوز نمى‏كردم، و آنچه این مادر زن بر مصائب ما مى‏افزود تحمّل مى‏نمودم. تا یك شب تابستان كه چون پاسى از شب گذشته بود، از بیرون خسته و فرسوده و گرسنه و تشنه به منزل آمدم كه در اطاق بروم، دیدم مادر زنم كنار حوضچه عربى داخل منزل‏ نشسته و از شدّت گرما پاهایش را برهنه نموده و پیوسته دارد از شیر آب حیاط بالاى حوضچه، آب روى پاهایش می ریزد. تا فهمید من از در وارد شدم، شروع كرد به بد گفتن و ناسزا و فحش دادن و همینطور بدین كلمات مرا مخاطب قرار دادن.

من هم داخل اطاق نرفتم؛ یكسره از پلّه‏هاى بام، به بام رفتم تا در آنجا بیفتم، دیدم این زن صداى خود را بلند كرد و با صداى بلند بطوریكه نه تنها من بلكه همسایگان مى‏شنیدند به من سبّ و شتم و ناسزا گفت، گفت و گفت و همینطور مى‏گفت تا حوصله‏ام تمام شد.

بدون آنكه به او پرخاش كنم و یا یك كلمه جواب دهم، از پلّه‏هاى بام به زیر آمدم و از در خانه بیرون رفتم و سر به بیابان نهادم. بدون هدفى و مقصودى همینطور دارم در خیابانها می روم، و هیچ متوجّه خودم نیستم كه به كجا می روم؟ همینطور دارم می روم.

در این حال ناگهان دیدم من دو تا شدم: یكى سیّد هاشمى است كه مادر زن به او تعدّى می كرده و سبّ و شتم مى‏نموده است، و یكى من هستم كه بسیار عالى و مجرّد و محیط مى‏باشم و ابداً فحش‏هاى او به من نرسیده است، و اصولًا به این سیّد هاشم فحش نمی داده است و مرا سبّ و شتم نمى ‏نموده است... و این سیّد هاشم كه اینك خودم مى‏باشم، نه تنها سزاوار فحش نیست، بلكه هر چه هم فحش بدهد و سبّ كند و ناسزا گوید، به من نمی رسد.

 

در این حال براى من منكشف شد كه: این حالِ بسیار خوب و سرور آفرین و شادى‏زا فقط در اثر تحمّل آن ناسزاها و فحش هائى است كه وى به من داده است؛ و اطاعت از فرمان استاد مرحوم قاضى، براى من فتح این باب را نموده است؛ و اگر من اطاعت او را نمى‏كردم و تحمّل اذیّت هاى مادر زن را نمى‏نمودم، تا ابد همان سیّد هاشم محزون و غمگین و پریشان و ضعیف و محدود بودم‏.

الحمد للّه كه من الان این سیّد هاشم هستم كه در مكانى رفیع و مقامى بس ارجمند و گرامى مى‏باشم، كه گَرد خاكِ تمام غصّه‏ها و غم‏هاى دنیا بر من نمى‏نشیند، و نمى‏تواند بنشیند.

فوراً از آنجا به خانه بازگشتم، و به روى دست و پاى مادر زنم افتادم و مى‏بوسیدم و مى‏گفتم: مبادا تو خیال كنى من الان از آن گفتارت ناراحتم؛ از این پس هر چه می خواهى به من بگو كه آنها براى من فائده دارد![ii]

 

 



[i] . در «نهج البلاغة» خطبه 190: قاصعه، در قسمت دوّم از پنج قسمت، و از طبع مصر با تعلیقه شیخ محمّد عبده، ج 1، ص 380 آورده است:

وَ لَكِنَّ اللَهَ سُبْحانَهُ جَعَلَ رُسُلَهُ اولى قُوَّةٍ فى عَزآئِمِهِمْ، وَ ضَعَفَةً فیما تَرَى الاعْیُنُ مِنْ حالاتِهِمْ، مَعَ قَناعَةٍ تَمْلَا الْقُلوبَ وَ الْعُیونَ غِنًى، وَ خَصاصَةٍ تَمْلَأ الأبْصارَ وَ الاسْماعَ أذًى‏

[ii] . روح مجرد، ص: 172 تا ص: 176

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است