در
بازدید : 78493      تاریخ درج : 1390/3/25
 

منزل شخصى ایشان متعلّق به عیالشان بود كه أبو الزّوجه[i] ایشان به نام حسین أبو عَمْشَه[ii] به دخترش هبه كرده و بجهت آنكه به سادات و بالاخصّ به این دامادش سید هاشم خیلى علاقمند بود و آقا سید هاشم داراى فرزندان بسیار و عائله سنگین بودند گفته بود: این خانه براى این بچّه سیدها بوده باشد، و وصیت كتبى هم نوشته بود. پس از فوت او شوهر خواهر زن ایشان كه به نام حاج صَمَد دلّال است با آنكه شخص متمكّن و ثروتمندى بود انكار وصیت كرد و به حكومت مراجعه نمود، از طرف حكومت آمدند و میان خانه دیوار كشیدند، و این خانه كوچك كه فقط سه اطاق كوچك داشت بطورى ناقص و غیر قابل استفاده شد كه این نیمه، درِ ورودى نداشت و مجبور بودند زن و بچّه از نردبان بالا رفته و از آنطرف نیز با نردبان پائین آیند و این موجب امراضى براى اهل آقاى حدّاد شد. بالاخره براى نصب در و ساختن مستراح و تعمیر دیوار كوچه كه از بن افت نموده بود ناچار شدند منزل را تخلیه و جائى دیگر بروند.

مرحوم قاضى از غصب نیمه این منزل، و سپس ساختن و تحویل دادن آن را به ایشان خبر داده بود؛ و همینطور هم شد كه شرحش مفصّل است.

 

در آن منزل اجارى روبرو بواسطه نبودن نور و بهداشت كامل، در همان ایامى كه حقیر آنجا بودم یكى از نوه‏هاى آقاى حدّاد به نام سید محمّد پسر سید حسن در اثر عارضه سرخك فوت نمود. این طفل بقدرى شبیه به مرحوم قاضى بود كه آقاى حدّاد او را قاضى ثانى مى‏نامیدند. و بسیار به او علاقمند بودند. فوت این بچّه آقاى حدّاد را بسیار متأثّر ساخت. و چون حقیر با ایشان جنازه را به غسّالخانه خیمه گاه بردیم، بدون اختیار اشكشان سرازیر بود...

سید حسن پسر سوّم ایشان است. اوّل سید مهدى و به ترتیب سید قاسم و سید حسن و سید صالح و سید برهان و سید عبد الامیر؛ و دخترى بزرگتر از اینها كه او را عَلویه نامند و اسم اصلى او زهراء است، و به وى فاطمه و بَیگم نیز میگویند.

امّا تسمیه وى به فاطمه و به بَیگم به سبب آنست كه آقاى حدّاد دو دختر قبل از ایشان داشته‏اند كه در كودكى فوت نموده‏اند، و نام آنها را بعضاً به ایشان اطلاق مى‏كنند.

 

اختلاف حالات حضرت آقا در هنگام فوت سید محمّد و فوت بَیگم‏

مرحوم حدّاد می فرمودند: بَیگم كه دو ساله بود و از دنیا رفت، در آن وقت من حالى داشتم كه ابداً مرگ و حیات را تشخیص نمیدادم و براى من على السّویه بود. چون جنازه او را برداشتیم و با پدر زن: أبو عَمْشَه براى غسل و كفن و دفن بردیم، من ابداً گریه نمى‏كردم. امّا او بقدرى محزون و متأثّر بود و گریه میكرد كه حال درونى او تغییر كرده بود. و مى‏گفت: این سید عجب دلِ سخت و بى رحمى دارد؛ اصلًا گریه و زارى ننمود! و حتّى اشكش هم نریخت! و مدّتى چون با او در یك منزل زندگى میكردیم با من قهر بود.

 

مشاهده عظمت روحى اطفال شیعه پس از مرگ

پس از بَیگم، دختر دو ساله دیگر ایشان به نام فاطمه فوت میكند. می فرمودند: مرگ او در شب بود، و ما او را در كنار اطاق نهادیم تا فردا دفن نمائیم. من قدرى به او به نظر بچّه نگاه می كردم؛ یعنى كودكى از دنیا رفته است و آنقدر حائز اهمّیت نیست.

همان شب دیدم نفس او را كه از گوشه اطاق بزرگ شد، و تمام خانه را فراگرفت. كم كم بزرگتر شد و تمام كربلا را گرفت، و بدون فاصله تمام دنیا را گرفت. و آن طفل حقیقت خود را نشان میداد كه: من با اینكه كودكم چقدر بزرگم.

ایشان می فرمودند: این عظمت حقیقى اوست. فلهذا ما باید به اطفال خود احترام گذاریم و به نظر بزرگ به آنها بنگریم. زیرا كه بزرگند؛ و ما ایشانرا خُرد مى‏پنداریم... می فرمودند: ..براى احترام كودكان نوزاد، خوب است انسان تا چهل روز مجامعت نكند، و قنداقه نوزادان را تا چند ماهگى در مجالس علم و محافل ذكر و حسینیه و محالّ عزادارى كه نام حضرت سید الشّهداء برده مى‏شود ببرند؛ چرا كه نفس طفل همچون مغناطیس است و علوم و اوراد و اذكار و قُدّوسیت روح امام حسین را جذب میكند. طفل گرچه زبان ندارد ولى ادراك میكند، و روحش در دوران كودكى اگر در محلّ یا در محالّ معصیت برده شود، آن جرم و گناه او را آلوده می كند؛ و اگر در محلّ و یا محالّ ذكر و عبادت و علم برده شود، آن پاكى و صفا را به خود میگیرد.

 

نفس بچّه قابلیت محضه است و آثار خوب یا بد را اخذ میكند و تا آخر عمر در وى ثابت مى‏ماند

می فرمودند: شما اطفال خود را در كنار اطاق روضه خوانى یا اطاق ذكرى كه دارید قرار بدهید! علماء سابق این طور عمل مى‏نمودند. زیرا آثارى را كه طفل در این زمان به خود اخذ مى‏نماید تا آخر عمر در او ثابت مى‏ماند و جزو غرائز و صفات فطرى وى میگردد. چرا كه نفس بچّه در این زمان، قابلیت محضه است؛ گرچه این معنىِ مهمّ و این سرّ خطیر را عامّه مردم ادراك نكنند .

 

 



[i] - ابوالزوجه: پدر همسر

[ii] . أبو عمشه در نزد عرب كنیه كسى مى‏باشد كه اسمش حسین است و ازدواج كرده و دختر آورده است ولیكن پسر ندارد. شغل أبو عمشه ما تعمیر اسلحه گرم بوده است مثل تفنگ. او غالباً در سفر بود و به قُراء و قصبات میرفت و در هر دهى چند روز مى‏ماند و اسلحه هایشان را تعمیر مى‏نمود، و پس از آن به دهِ دیگر.

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است