عسرت معیشت حضرت حدّاد در دوران فناء، وصف ناشدنى است
... چون بواسطه توسعه خیابان، دَكّه كنار مسجد خراب، و به پیاده رو خیابان افتاده بود و ایشان هم دیگر محلّى براى عبادت و خلوت نداشتند، و در منزل محقّر ایشان هم با كثرت عائله جاى عبادت و خلوت نبود، بناچار در آخر بن بست كوچه همان منزل، یك منزل محقّر و خرابهاى را كه پدر جناب محترم آقاى حاج محمّد حسن شركت از بابت خیرات و ثلث خود در اختیار تصرّف فرزندش قرار داده بود، ایشان آن منزل را تحت اختیار سید هاشم حداد قرار دادند تا از آن استفاده كنند. آن منزل داراى دو اطاق بود: یكى در بالاى درِ ورودى كه تحقیقاً از 2* 2 متر تجاوز نمىكرد، و دیگرى در داخل كه آن هم تحقیقاً از 3* 2 متر متجاوز نبود، و داراى یك سرداب كوچك. و بنده چنین كه تخمین مىزنم تمام مساحت آن منزل از 40 إلى 50 متر متجاوز نبود. ولى به عوضِ كهنگى و فرسودگى و احتمال قوىّ ریزش آوار و رطوبت، به تمام معنى دنج و بدون سر و صدا، و براى عبادت و بیرونى حضرت ایشان بسیار محلّ مناسب.
گرچه روزها بچّه عربها در كوچه خیلى سر و صدا داشتند ولى ایشان می فرمودند: من سر و صدائى را نمىشنوم...
در این زمان با وجود توارد و پى در پى درآمدن این حالات، دیگر تحمّل كار و كسب برایشان متعذّر گردید. یعنى بطورى بدن مىافتاد و روح انصراف پیدا مىنمود كه اداره امور عالم طبع از مشكل ترین مشكل ها به شمار می رفت؛ و نه متعسّر و مشكل، بل متعذّر و محال مىنمود. به همین جهت ایشان دكّان خود را به همان شاگرد واگذار نموده تا هر چه كسب كند، مایحتاج خود را بردارد و بقیهاش را براى ایشان بیاورد.
و اصولًا در وقتى هم كه ایشان خودشان به دكّان میرفتند، براى شاگرد حقوق مشخّصى معین نكرده بودند؛ بلكه از اوّل صبح تا هنگام خاتمه عمل هر چه كاسبى كرده بودند، نه آنكه با هم بالمناصفه تقسیم میكردند، بلكه به شاگرد مىگفتند: تو امروز چقدر احتیاج دارى؟! مثلًا مىگفت: نیم دینار! یا هفتصد فلس! و یا هر مقدارى كه بود؛ و ایشان آن مقدار را به او میدادند و بقیه را براى خود بر میداشتند. و بعضى اوقات، بقیهاش فقط 50 فلس بود، و یا اصلًا چیزى نمىماند. و چه بسا ایشان با همان پنجاه فلس یا دست خالى به منزل باز مىگشتند.
صبر و تحمّل حدّاد در شدائد و امتحانات الهیه ناگفتنى است
در این سفر، عسرت وى بحدّ أعلا بود، و واردات قلبیه به حدّ أعلا بود؛ و چنان صورت سرخ مىشد و چشمان متلألئ مىگشت كه سیمایشان در نهایت زیبائى بود؛ و بعضى اوقات چنان بى حال و افسرده و زرد مىگشت و استخوانها درد میگرفت كه حكایت از وارده جلالیه داشت.
كُلُّ مَنْ عَلَیهَا فَانٍ* وَ یبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلَلِ وَ الإكْرَامِ.[i]
«تمام كسانیكه روى زمین باشند فانى هستند؛ و باقى مىماند وجه پروردگار تو، كه آن وجه داراى صفت جلال و جمال است.»
در این كریمه شریفه مىبینیم كه ذو الجلال و الإكرام صفت براى وَجْهُ رَبّكَ آمده است نه براى رَبّكَ. و وجه ربّ است كه به أبدیت پیوسته، و از حدوث فراتر رفته، و به دو لباس مرحمت جمال و اكرام، و عزّت جلال و عظمت مخلّع گردیده است.
حضرت آقاى حاج سید هاشم در این سفر قرآن بسیار میخواندند، آنهم تكیه به صوت با صداى حزین و نیكو. و قرآنشان بسیار جذّاب و گدازنده و فانى كننده بود. و از ابیات ابن فارض بالاخصّ از تائیه كبرى قرائت مىنمودند آنهم با صوت و صدا.[ii]
[i] . آیه 26 و 27، از سوره 55: الرّحمن
[ii] . روح مجرد، ص: 71 تا ص: 76 (با تصرف)