حاج سیّد هاشم، ظهور و مَظْهَر كلمه مباركه لا هُوَ إلّا هُو بود
می فرمود: من همچون پر كاهى هستم كه در فضاى لا یتناهى بدون اراده و اختیار مىچرخد. و بعضى اوقات از خودم بیرون مىآیم، همچون مارى كه پوست مىاندازد؛ چیزى از من غیر از پوست نیست.
می دانید با این جمله كوتاه چه میخواهد بگوید؟!... یعنی حدّاد با تمام شؤون خود، از بدن و افعال و اعمال و ذهن و عقل و تمام آثار و لوازم آن؛ با آنكه تمام اینها بجاى خود هستند، و به كارهاى خود از كارهاى طبیعى همچون عبادات و معاملات و برخوردها و خواب و خوراك و علوم ذهنیّه تفكریّه و علوم عقلیّه كلّیّه و علوم قلبیّه مشاهدیّه مشغولند؛ اینها بدون آنكه ذرّهاى تغییر كنند بجاى خود هستند، ولى من دیگر آنها نیستم، من بیرون آمدهام.
یعنى تمام این بدن و آثارش، و تمام علوم ذهنى و عقلى و قلبى و آثارشان، و تمام قدرتهاى آنها، و جمیع انحاء حیاتشان، همچون پوست مار مىشود كه تمام اینها در برابر حقیقت من جز پوستهاى چیزى نیست، و حقیقت من كه به آن من گفته مىشود جاى دگر است.
آنجا كجاست؟! مسلّماً باید جائى باشد كه از جزئیّت و كلّیّت كه موطن بدن و مثال و عقل است، برتر و عالىتر و راقىتر باشد. آنجا كلّیّتى است ما فوق همه كلّیّت ها، و تجرّدى است بالاى تجرّدها، و بساطتى است برتر از بساطت ها، و جائى است لا یتناهى مُدَّةً و شِدَّةً و عِدَّةً بما لا یتناهى. آنجا عالم فَناى مطلق و اندكاك در ذات حقّ متعال جلّتْ عظمتُه مىباشد.
آنجا مقام عبودیّت مطلقه است، كه در تشهّد بر رسالت مقدّم داشته شده، وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وارد شده است. آنجا محیط بر جمیع نشآت و عوالم ملك و ملكوت است. نه آنكه بنده در آنجا مثل خدا مىشود؛ این تعبیر غلط است. با وجود ذات قهّار حضرت أحد در آنجا مِثل و شِبه و نظیر معنى ندارد؛ در آنجا غیر از خدا چیزى نیست؛ این تعبیر صحیح است. در آنجا خدا «هست» و بس؛ و بنده «نیست» است و بس. آنجا ظهور و مظهر لا هُوَ إلّا هُو است.[i] - [ii]
[i] . اشعار شبسترى در حقیقت عبودیّت و فناء
چقدر خوب و رسا عارف عالیقدر ما شیخ محمود شبسترى این حقیقت را ایفا فرموده است:
سؤال:
چرا مخلوق را گویند واصل سلوك و سیر او چون گشت حاصل
جواب:
وصال حق ز خلقیّت جدائى است ز خود بیگانه گشتن آشنائى است
چو ممكن گرد امكان بر فشاند به جز واجب دگر چیزى نماند
وجود هر دو عالم چون خیال است كه در وقت بقا عین زوال است
نه مخلوق است آن كو گشت واصل نگوید این سخن را مرد كامل
عَدَم كى راه یابد اندرین باب چه نسبت خاك را با ربّ ارباب
عدم چبْود كه با حق واصل آید وزو سیر و سلوكى حاصل آید
تو معدوم و عدم پیوسته ساكن به واجب كى رسد معدوم ممكن
اگر جانت شود زین معنى آگاه بگوئى در زمان: أستغفِرُ الله
ندارد هیچ جوهر بى عَرَض عین عرض چبود وَ لا یَبْقَى زَمانَیْن
حكیمى كاندرین فنّ كرد تصنیف به طول و عرض و عمقش كرد تعریف
هیولا چیست جز معدوم مطلق كه میگردد بدو صورت محقّق
چه صورت بى هیولا در قِدَم نیست هیولا نیز بى او جز عدم نیست
شده اجسام عالم زین دو معدوم كه جز معدوم از ایشان نیست معلوم
ببین ماهیّتش را بى كم و بیش نه موجود و نه معدوم است در خویش
نظر كن در حقیقت سوى امكان كه او بى هستى آمد عین نقصان
وجود اندر كمال خویش سارى است تعیّنها امور اعتبارى است
امور اعتبارى نیست موجود عدد بسیار یك چیز است معدود
جهان را نیست هستى جز مجازى سراسر كار او لهو است و بازى
( «گلشن راز» خطّ عماد اردبیلى سنه 1333، ص 43 تا ص 45)
[ii] . روح مجرد، ص: 136 تا ص: 138