در
بازدید : 77098      تاریخ درج : 1390/3/25
 

یكی از اطرافیان نقل می كند:

« در یكی از سفرهایی كه رهبر انقلاب به قم تشریف آوردند، به اتفاق یكی از دوستان به منزل آقا رفته وارد اطاق منزل شدیم، رهبر انقلاب اظهار لطف و مرحمت فرمود، نشستیم. آقای بهاء الدینی روی تشك با عرقچین نشسته بود، آقایانی در خدمت آقا بودند.

حقیر خدمت رهبری عرض كردم: آقا! اگر بعضی بعد از نشست مجلس خبرگان، از رهبری حضرتعالی خبر دادند، ما سه سال قبل از فوت امام ، رهبری شما را در سر می پروراندیم.

فرمودند: چطور؟ عرض كردم به واسطه فرموده این مرد و اشاره به آیت الله بهاء الدینی كردم و در توضیح آن گفتم در سه نشست كه در سه جمعه پیاپی كه در منزل بنده محضرشان بودم این مطلب را فرمودند. روزی ابتدا به ساكن فرمودند:

« فلانی! قضیه قائم مقامی سر نمی گیرد. كسی كه ما دلخوش به او هستیم، آقای خامنه ای است. »

بنده هم عرض كردم: بله آقا، و رفتم برای اینكه چای خدمت آقا بیاورم فرموده ایشان را یادداشت كردم.

هفته بعد روز جمعه حدود ساعت ده صبح فرمودند:

« همانطور كه ما به شما گفتیم اینها می خواهند كاری كنند، اما موفق نمی شوند دلخوشی ما به آقای خامنه ای است. »

عرض كردم، بله آقا و بلند شدم رفتم یادداشت كردم و برگشتم. هفته سوم باز به همین مضامین درباره آینده مطلبی فرمودند، من نگاهی به چشمهای آقا كردم، آقا فرمود:

« چه باید كرد؟ شما تعجب می كنی؟ اما دید ما این است. »

عرض كردم: بله آقا.

چون سخنم به اینجا رسید آقایانی كه در خدمت آقا بودند خوشحال شدند و تبسم كردند و رهبر انقلاب نگاهی به آیت الله بهاء الدینی كرد، ایشان هم به طور عادی گفته های حقیر را می شنید و سر مبارك در پیش داشت. »

 

اسم او را در زمره شهدا ندیدم

یكی از آقایان در شب هفت ایشان گفت كه:

« پدر و مادری برای فرزندشان خیلی ناراحت بودند. به جبهه رفته بود و نمی دانستند شهید شده یا نه. پدر می آید خدمت آیت الله بهاء الدینی، آقا را قسم می دهد كه اگر راهی دارد بفرماید فرزند او چه شده است؟ آقا در فكر فرو می رود و پس از لحظاتی می فرماید:

« اسم او را در زمره شهدا ندیدم. »

و بعد از چند روز فرزند از جبهه سالم برمی گردد. »

 

احترام به امام خمینی(ره)

یكی از ارادتمندان آقا می گفت:

« آن وقتها كه در قم بودم برای تحصیل (قبل از پیروزی انقلاب) آقایان طلاب كه می خواستند مسافرت تبلیغی بروند، به عنوان خداحافظی، خانه آقایان مراجع عظام می رفتند، گاهی آن بزرگواران توسط پیشكار خود، یا شخصاً خودشان خرج سفری به طلبه ها می دادند.

در ایامی كه مام در تبعید به سر می برد، در یكی از سفرها با چند نفر از دوستان به منزل یكی از مراجع آن زمان رفتیم. مسؤول دفتر ایشان آقای .... موقع خداحافظی ما را به كناری برد، به هر كدام صد تومان خرج سفر داد و بعد سفارش كرد در تبلیغات خود اسمی از امام نبریم و ترویج از ایشان نكنیم، از حرفهای او خیلی ناراحت شدم كه امام در تبعید است و در منزل یك مرجع تقلید، فردی ملبس به لباس روحانیت و پیشكار آن مرجع علیه امام صحبت كند.

از خانه بیرون آمدم به دوستان گفتم: من می روم پول را پس می دهم.

آنها گفتند: شاید مشكلی برایت پیش آید. گفتم: هر چه می خواهد بشود. رفتم به هر بهانه ای بود پول را پس دادم، با اینكه نیاز به آن داشتم و تصمیم گرفتم دیگر به آن خانه رفت و آمد نكنم.

وقت غروب همان روز خدمت عارف بزرگوار، آقای بهاء الدینی رسیدم. در خدمتشان قدم زنان به طرف آخر خیابان چهارمردان و قبر حضرت علی بن جعفر(ع) رفتیم. بنده عرض كردم: آقا دو تا استخاره می خواهم، ایشان اولین استخاره را كردند و فرمودند:

« استخاره دوم نیاز نیست. همین استخاره خوب است به او عمل كن. »

عرض كردم: چشم. در این چند سالی كه خدمت آقا می رسیدم هیچ وقت ایشان به حقیر چیزی یا پولی نداده بود، من هم نیاز نداشتم و اگر نیاز هم بود اظهار نمی كردم، آن روز با لحن بسیار شیرینی فرمود:

« فلانی در این سفر ما نیت كردیم به شما یك هزینه و كرایه مختصر ماشین بدهیم، اشكالی ندارد؟ »

عرض كردم خیر. آقا مبلغی لطف فرمود، وقتی منزل رفتم دیدم مبلغ یكصد تومان است. همان مبلغی كه از دست آن آقا رسیده بود و امروز آن را پس داده بودم، به واسطه بی احترامی به امام، آمدم به دوستان خبر دادم و این را كرامتی از آقا دانسته و می دانم. »

 

... از دیدگاه خودش حرف می زند!

یكی از ارادتمندان آقا می گفت:

« در اوج جنگ تحمیلی بود، از طرف دفتر تبلیغات قم به هفت تپه و دزفول رفته بودم. در مراجعت با دو تن از دوستان در كوپه قطار بودیم. من از شخصیت عرفانی آقا برای هم سفریهای خود گفتم. آنها مشتاق زیارت آقا شدند. در قم به اتفاق، خدمت آقا رسیدیم. ولی من دیدم آقای بهاء الدینی مثل قبل با حقیر برخورد ندارد.

مثل اینكه از حقیر ناراحت و عصبانی است. در فكر فرو رفتم كه چه اشتباهی كردم، چون می دانستم عدم التفات و عنایت ایشان بی حساب نیست. در این حال دیدم آقا یك لبخند شیرین و نگاهی لطف آمیز، زیر چشمی رو كرد به آن آقایان و فرمود:

« آقای ... از دیدگاه خودش حرف می زند. »

و تقریباً به این مضامین فرمود:

هر كسی از ظن خود شد یار من از دورن من نجست اسرار من

فهمیدم كه آقا متوجه حرفهای من در كوپه قطار بوده است.

بزرگان نكردند بر خود نگاه / خدا بینی از خویشتن بین مخواه [i] - [ii]

 

 



[i] - كتاب نردبان آسمان

[ii] -  www.tebyan.net

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است