در
بازدید : 77113      تاریخ درج : 1390/3/25
 

آزاد و بی تكلف

فقیه پارسا، آیت الله بهاء الدینی در این جهت نیز سرآمد دیگران بود. او به پیروی از جد بزرگوارش نبی خاتم، آزاد و خفیف المؤونه بود.

ابوسعید از اكابر صحابه رسول خدا در مقام توصیف حالات آن حضرت می گوید: « كان خفیف المؤونه ». یعنی رسول خدا كم خرج بود و با اندك بسر می برد و با مؤونه بسیار كم می توانست زندگی خود را ادامه دهد.

یكی از آقایان محترم می گفت:

در خدمت آقا به شمال رفته بودم، در ایامی كه هوا سرد بود، در اطاقی كه خوابیده بودیم، لحافی روی آقا افتاده بود، صبح برای نماز دیدیم آقا لحاف را روی دوش انداخته و به نماز ایستاد، و ما هم به ایشان اقتدا كردیم و ایشان بجای عبا نماز را با لحاف خواند.

آزادی او در عادات و رسوم عرفی، در نشستن و برخاستنها، در رفت و آمدها و معاشرتها، در لباس پوشیدنها و امثال اینها، به طوری بود كه برای خیلی ها قابل هضم نبود.

در ورود به مجالس همان دم در اگر جا بود می نشست. وقتی اصرار می كردند او را به جای مناسبتری راهنمایی كنند، می فرمود:

« آنجا چیست كه می گویید آنجا بنشینم؟ »

می گفتند: هیچ.

می فرمود:

« هیچ برای خودتان. چرا ما خود را اسیر هیچ بكنیم. »

او به قدری سبكبار و كم مؤونه بود كه به هر كسی وارد می شد، میزبان، كمترین احساس فشاری نمی كرد، روی زمین نشستن، آن هم كنار جاده و روی زمین غذا خوردن و روی زمین خوابیدن و عمامه را زیر سر گذرادن و با رواندازی كه عبای او بود، سر كردن، خیلی برای او عادی بود.

بارها كه در محضرش به اطراف قم یا بعضی از شهرهای نزدیك می رفتیم، كنار جاده به جوی آبی و درختی می رسیدیم كه سایه مختصری داشت، می فرمود: قدری بنشینیم اینجا.

اظهار می كردیم: اینجا كنار جاده است و مردم در رفت و آمدند، مناسب نیست. می فرمود:

« اِ اِ شما دیگه چرا این حرف ها را می زنید! برای پیامبر اسلام این حرفها مطرح نبود. زمین خاكی و نخ ابریشم فرقی نمی كرد، سوار الاغ هم می شد خجالت نمی كشید؛ چون آن عظمت را یافته بود و آن بزرگی را داشت سوار الاغ هم بزرگ است.

ما بزرگی را ندیده ایم، بزرگی این نیست كه انسان با تشریفات سر و كار داشته باشد. بزرگی به این است كه با دستگاه خدا همراه باشید. ما چه كار داریم مردم چه می گویند. همین جا كنار جوی آب می نشینیم. »

وقتی كنار آن درخت و جوی آب می نشستیم به قدری به نعمتهای الهی ارج می نهاد كه در بهره بری از آن آب و هوای مختصر، گویی در بهترین اماكن و كنار نیكوترین آبشارها است. حداكثر استفاده را از آن زمینه مختصر می كرد.

یكی از ارادتمندان آقا، ماشین وانتی داشت. سفرهای اطراف قم را گاهی در خدمت آقا بود. بعضی از دوستان خوش نداشتند آقا در ماشین وانت بنشیند. اما ایشان با كمال راحتی و بشاشت وجه می فرمود:

« برای ما فرقی نمی كند. این ماشین باشد یا اتومبیل بهتر. باید از قید و بند این قیودات خود را آزاد كرد و آداب و رسوم غلط و تجملات را رها كرد. »

آقای حیدری كاشانی نقل می كند:

زندگی با آقا خیلی آسان و راحت بود، چون نه امتیازی برای خود قائل بود و نه تكلفی را برای انسان به ارمغان می آورد.

در نشستها مقید به پتوی زیر پا و تشك نبود، بلكه به انتظار فرش هم نمی ماند؛ روی زمین می نشست و با نشستن، دیگر بلند نمی شد كه جای درست كرده دیگر بنشیند.

او خیلی قلیل المؤونه بود، به سایه درخت كوچكی و شره آبی در جوی، اكتفا می كرد و با حالتی خوش به بهره برداری از آن آب و هوا و نسیم كم می پرداخت.

او هیچ عمل مشروعی را دون شأن خود و دوستان نمی دید. مردم در هر رده كه بودند در دید او كوچك بود. نه اینكه خدای ناكرده بنای بی اعتنایی به بندگان خدا داشته باشد،بلكه عظمت خدای در دیده او، همه چیز را ناچیز كرده بود؛ « عظم الخالق فی انفسهم فصغر ما دونه فی اعینهم » لذا در تمام شؤون زندگی، حرف اول را رضای خدا و عدم رضای او می دانست.

رضا و خشم دیگران در دید او بالسویه بود.

تصنع و بازی گری در حالات او نبود و به قول خودش خرابی در كارهایش نبود. او كاری را برای خوش آیند خلق خدا نمی كرد، كار برای خلقش، برای خدا بود.

كسی را اغراء به جهل نمی كرد. تعریف بی جا از كسی نداشت. حتی تعریف بجا را هم نمی خواست. حقیر كه خود را خیلی به ایشان نزدیك می دیدم.

 

تسلیم مقدرات الهی

یكی از اطرافیان آقا می گوید:

بعضی روزها خدمت آقا بودیم و در محضر ایشان، برای استفاده از طبیعت، به طرف جاده كاشان می رفتیم. یك بار كه از جاده اصلی كاشان به یك جاده فرعی وارد شدیم، آقا فرمودند:

« به خیر گذشت. از حادثه ای گذشتیم... !! »

عرض كردم: مسأله چیست؟ آقا فرمودند:

« از خانه كه بیرون آمدیم می دیدم، حادثه ناگوار و خطرناكی در پیش است و من تنها صدقه ای دادم و حركت كردیم. منتظر بودم ببینم چه می شود. مرتب به آن نقطه، كه محل حادثه بود، نزدیك می شدیم. شما كه از جاده اصلی به فرعی رفتید، حادثه رفع شد. »

شگفتی در این بود كه هیچ حركت غیر منتظره و یا اضطرابی در وجود ایشان دیده نمی شد و حتی جمله ای نفرمودند كه به آن جاده نرویم و یا قبل از آن نقطه بایستیم. ایشان، حادثه را به اراده الهی سپرده بودند، تا هر چه او می خواهد انجام شود.

 

تفویض امور به خداوند

خود آقا نقل می فرمودند:

« در ابتدای جوانی كه ازدواج كرده بودم، برای امور اقتصادی خود، برنامه ای تنظیم كردم، ولی خدای تعالی همه برنامه های ما را به هم زد و اكنون خوشحال هستم كه آن برنامه ها به هم خورده است و نتوانستم در كارهای اقتصادی وارد شوم.

اكنون راضی ام كه رزق و روزی خود را به عهده خداوند متعال گذاشتم و از فكر شغل دوم و توسعه زندگی بیرون آمدم. بسیار خوشحالم كه تنها و تنها به تحصیل جذب شدم و امور مادی نتوانست مرا به طرف خود بكشاند. آنچه رزق ما بود، خدا رسانده است. »

پهنه معرفت و توكل ایشان به خداوند چنان عظیم و وسیع بود كه چون صحبت از داشتن و نداشتن می شد با تأملی عالمانه و دقتی هوشیارانه می فرمودند:

« هیچ گاه نمی گذارند درمانده شویم! »[i] - [ii]

 

 



[i] - كتاب نردبان آسمان

[ii] - www.tebyan.net

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است