در
بازدید : 77085      تاریخ درج : 1390/3/25
 

یكی از ارادتمندان آقا نقل می كند:

« روزی در اطراف قم افتخار حضور در خدمت معظم له را داشتیم و میهمان یكی از ارادتمندان آقا بودیم. ظهر كه فرا رسید، همگی نماز را به امامت ایشان خواندیم. پس از نماز چون خواستند سفره ناهار را پهن كنند، آن عالم فرهیخته نگاهی به میزبان كرد و فرمود:

« قبل از اینكه به فكر ما باشید، ناهار چند كارگری را كه روی زمین شما كار می كنند فراهم كنید. »

شور و اشتیاق میزبان و علاقه بسیار او موجب شد كه ابتدا برای میهمانان غذا آماده كند، تا پس از آن، به پذیرایی از كارگران خود بپردازد. از این رو، سفره را پهن كرد و غذا را آورد. ناگهان همگی مشاهده كردیم كه آقا عبا بر سر خود كشیدند و گفتند: « بنده كمی می خوابم! »

میزبان اصرار زیادی كرد كه اول غذا میل فرمایید، سپس استراحت كنید. اما سخنان او سودی نبخشید. مدتی گذشت و ایشان مشغول استراحت بودند. صاحبخانه كه زحمات زیادی برای پذیرایی هر چه بهتر از میهمانان كشیده بود، كمی ناراحت و محزون شد.

در این هنگام یكی از دوستان كه با روحیه آقا آشنایی بیشتری داشت به او اشاره كرد كه ابتدا غذای كارگران را بده! او نیز فوراً غذای آنها را كشید و نزدشان گذاشت. در همین حال بود كه دیدیم آقا از جا بلند شده، و سر سفره حاضر شدند! بدون این كه كسی حرفی از غذا دادن به كارگران به میان آورد. »

 

آن طلبه استحقاق دارد!

رزوی در حسینیه ایشان، فردی آمد و پول قابل توجهی، كه از حجم آن پیدا بود، خواست خدمت آقا بدهد. ایشان از زیر عینك نگاهی به دو طرف خود كرد. طلبه ای نشسته بود. آقا نگاه معنی داری به او كرده، به صاحب پول فرمود:

« بده به او پول را. »

آن آقا گفت: حضرت عالی ببینید چقدر است.

آقا فرمود:

« اِهِه بده به او، او استحقاق دارد. »

و آن شخص هم چنان كرد كه ایشان خواسته بود و پول را به آن طلبه داد.

 

مشكل مالی را فهمید!

یكی از ارادتمندان آقا كه مرد مورد اعتماد و محترمی است می گفت:

« در سال 1371 مشكل مالی پیدا كردم. چك داده بودم به فردی و آن فرد به دیگری داده بود. روز وعده، پول نرسید، اول صبح، طلبكار آمد در مغازه و گفت: در حساب شما پول نیست.

گفتم: الان اول صبح است، صبر كن یك ساعت تا پول تهیه كنم. گفت: من از اینجا رد نمی شوم تا پولم را بگیرم.

گفتم: الان كه صبح است اگر تا ظهر پول را ندادم آن وقت شما اقدام كن و برگشت بزن. او سماجت می كرد، چند جا مراجعه كردم، پولی تهیه نشد. خیلی ناراحت بودم.

رفتم به رئیس بانك گفتم: بنا است تا ظهر پول برای من برسد، چك را بگویید ظهر بیاید بگیرد. قبول كرد.

رفتم با زحمت پولی قرض كردم و محل چك را تأمین نمودم. عصر خدمت آقا رسیدم، تا وارد شدم و سلام كردم، آقا صدا زد:

« حاج آقا عبدالله (فرزند ایشان) یك چك پنجاه هزار تومان بردار بده به آقای ایشان، آخر ایشان ناراحت بدهی است. »

من عرض كردم: نه آقا، فرمود:

« اِهه، چرا تعارف میكنی. ما دیدیم توی خیابان می رفتی ناراحت بودی. »

حاج آقا عبدالله چك را آورد داد، و آن در وقتی بود كه خیلی احتیاج داشتم. »

 

 

سه نفری تقسیم كنید!

یكی از ارادتمندان آقا نقل می كند:

« روزی با سه نفر از آقایان اهل علم در خدمتشان از حسینیه معظم له بیرون آمدیم. سر خیابان چهار راه سجادیه كه خواستیم اتومبیلی سوار شویم، فردی آمد، پولی خدمت آقا داد.

آقا نگاهی به آن سه طلبه كرده فرمود:

« بده به ایشان » ( به یكی از آقایان اشاره كرد) و بعد به او فرمود:

« سه نفری تقسیم كنید. »

آن فرد پول را داد به آن طلبه و رفت. حقیر آن آقایان را می شناختم و احتیاج آنها را می دانستم. فرد دیگری هم بود كه آقا نفرمود از آن به او هم بدهید و حقیر به عدم نیاز و احتیاج آن طلبه نیز واقف بودم و این كرامتی بود از آقا. » [i] - [ii]

 

 



[i] - كتاب نردبان آسمان

[ii] -  www.tebyan.net

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است