در
مشارکت کنید
برای ارسال سوال کلیک کنید
 
پرسش:
بنده با مطالعات و تحقیقات زیادی که رو این مسئله داشتم تا حالا به جوابم نرسیدم که چرا خدا ما رو آفریده تا به راه درست یا غلط بریم و این نکته را هم میدانم که خداوند نیازی به آفرینش ما ندارد. ولی چرا آفریده که من سختی بکشم یا راحت باشم یا راز و نیاز کنم و کارهای روزمره دیگر؟ البته متذکر این مطلب بشوم که من خیلی اعتقاد به خدا دارم و تمام واجبات را انجام می دهم؛ ولی حرف من این هست که چرا باید انسان و موجودات دیگه را می آفرید؟ که چه شود ! که آخرش بریم و وارد بهشت یا جهنم بشویم که چی بشه حال بالفرض که تو بهشت باشیم، آخرش چی، برای چی آفریده تا این راه رو برویم؟ نمی دونم منظورم رو تونستم برسونم یا نه. من بدجوری گیج شده ام خواهشا جوابمو ارسال کنید؟
پاسخ:

 

 

 


شهید مطهری در ذیل آیه سوم از سوره تغابن که می فرماید: «خَلَقَ السَّمواتِ وَالْارْضَ بِالْحَقِّ»[1]  مبحثی را ارائه می دهند با عنوان : " آفرینش به حق بپا شده است " که در واقع جواب مشکلی هست که برای شما پیش آمده و بسیار مناسب است که جواب شما از تفسیر آیات قرآن و با گفتار شیوای شهید مطهری بیان شود و ما آن را در اینجا می آوریم:

 

این {معنی آیه شریفه} در واقع فلسفه خلقت است: «آسمان و زمین را به حق آفریده است.» نقطه مقابل حق چیست؟ باطل. باطل همان است که به آن پوچ، بی‏معنا و بی‏محتوا می‏گوییم. هر شئ بی‏محتوا را به اعتباری باطل و به اعتباری عبث می‏گوییم. امروز اصطلاح «بی‏معنا» بیشتر شایع شده است و من در اینجا از همین‏ اصطلاح رایج استفاده می‏کنم.

دو کلمه «معنی‏دار» و «بی‏معنا» از کجا گرفته شده است؟

الفاظی که بشر در محاورات خود به کار می‏برد الفاظ معنی‏دار است و قبلًا این لغات را برای معانی‏ای وضع کرده‏اند. مثلًا اگر می‏گویم «آب»، این «آ به علاوه ب ساکن» یک معنای قراردادی دارد که همان ماده سیالی است که مورد احتیاج انسان است. همین‏طور است اگر می‏گویم خانه، زمین و یا آسمان. ولی ممکن است کسی لغتی از خودش بسازد- مثل بعضی ها که شوخی می‏کنند و الفاظی که هیچ معنی ندارد پشت سر یکدیگر ردیف می‏کنند- و کلمه‏ای را به کار ببرد که شما در هر کتاب لغتی هم بگردید آن را پیدا نکنید، چون اساساً معنی ندارد، یعنی پوچ و توخالی است؛ فقط لفظ است و هیچ محتوایی ندارد.

این اصطلاح در باب کارها هم- که اموری واقعی هستند- به‏کار می‏رود. اگر انسان کاری را برای رسیدن به حقیقتی که مقتضای طبیعت و فطرت انسان است (یعنی کمال انسان به آن بستگی دارد) انجام دهد این کار «بامعنا» ست. مثلًا یک دانش‏آموز به مدرسه می‏رود، برای چه؟ (این «برای» فوراً پشت سرش می‏آید) برای‏اینکه درس بخواند و باسواد بشود. چرا می‏خواهد باسواد شود؟ زیرا آدم بی‏سواد بی‏خبر است و بسیاری چیزها را نمی‏فهمد. یک دانش‏آموز می‏رود و با معلومات می‏شود برای اینکه علم پیدا کند. این را می‏گوییم یک کار «بامعنی»، کاری که معنی‏اش هم در آن هست، زیرا این کار مقدمه‏ای است برای رسیدن به چیزی که خیر است.

این خیرها در نهایت به کجا می‏رسد؟ به جایی می‏رسد که آن خیر، بالذات است و دیگر در آنجا چرا ندارد و منطق الهی و منطق مادی در این جهت تفاوتی ندارند. همان مسأله مدرسه رفتن یک دانش‏آموز را دنبال می‏کنیم: یک کودک چرا مدرسه برود؟ برای اینکه درس بخواند. برای چه درس بخواند؟ تا دارای سواد و معلومات بشود و بعد رشته‏ای مثل رشته فنی را انتخاب کند. برای چه رشته فنی را انتخاب کند؟ برای اینکه مهندس شود. برای چه مهندس شود؟ (در اینجا دو جنبه فردی و اجتماعی پیدا می‏کند. حال جنبه فردی را درنظر می‏گیریم). اگر مهندس شود ماهی چندین هزار تومان حقوق می‏گیرد و بعد از آن می‏تواند یک زندگی خیلی مرفه و خوبی برای خودش ترتیب دهد و خوش زندگی کند. برای چه خوش‏ زندگی کند؟ دیگر «برای» ندارد؛ در منطق مادی، آدم همه چیز را می‏خواهد برای اینکه در دنیا خوش زندگی کند. در این مسیر که حرکت کنیم بالاخره می‏رسیم به چیزی که آن چیز، دیگر برای خودش است، یعنی خوشی زندگی فردی در منطق فردی؛ این دیگر آخرین حد است.

همچنین است اگر کسی از راه منطق اجتماعی وارد شود: یک فرد مهندس می‏شود تا بعد بتواند کارهای خیلی مهم انجام دهد و به جامعه خودش خدمت کند و چنین افرادی می‏توانند جامعه خود را از جامعه خارجی بی‏نیاز کنند تا دیگر احتیاج نداشته باشیم هر چیزی را از خارج وارد کنیم و می‏توانیم مستقل شویم. مستقل شویم که چه بشود؟ برای چه مستقل شویم؟ برای اینکه جامعه ما هم ترقی کند و ما هم به سطح جامعه‏های دیگر برسیم و بلکه از آنها هم جلو بیفتیم. برای چه جلو بیفتیم؟ پاسخ داده می‏شود که دیگر «برای» ندارد، اینها اموری است که بشر به فطرت خودش آنها را می‏خواهد مثل سعادت اجتماع؛ این دیگر خودش خیر مطلق است.

حال کسی را فرض کنید که با منطق آخرتی محض بخواهد صحبت کند.

می‏گوید فلان‏کار را می‏کنم برای اینکه خدا دستور داده است و اگر دستور خدا را اطاعت کنم خدا از من راضی است. اگر اطاعت کردیم و خدا راضی شد بعدش چه می‏شود؟ بعد که خدا راضی شود سعادت داریْن (دنیا و آخرت) را به دنبال دارد.

فرض کنیم به سعادت دارین نائل شدیم بعدش چه؟ می‏گوید: دیگر «بعد» ندارد، مگر سعادت هم باید بعد داشته باشد؟ مگر انسان سعادت دارین را که داشت باز آن را هم باید برای امر دیگری بخواهد؟

این است که هر منطقی را که شما دنبال کنید به جایی می‏رسد که دیگر آنجا خود بشر می‏ایستد، اما نه از باب اینکه راه ندارد که جلو برود، بلکه از باب اینکه به نهایت رسیده است.

نقطه مقابل، کار پوچ است؛ کاری که همان قدم اولش لنگ می‏زند. مثالهای متعارفی در این مورد ذکر می‏کنند. معمولًا اغلب اشخاص این نوع اعتیادها را دارند:

یکی عادتش این است که با انگشترش بازی می‏کند، دیگری عادتش این است که با تسبیحش بازی می‏کند و سومی با ریشش بازی می‏کند. می‏پرسیم برای چه با ریشت بازی می‏کنی؟ می‏گوید الکی. این «الکی» یعنی پوچ، بیهوده. این قبیل کارها از همان قدم اول «برایِ» ندارد تا به قدم دوم برسد. کاری است که فقط همان کار است و برای هیچ انجام شده است، کاری است غیرحکیمانه، غیرعاقلانه. اگر انسان کاری انجام دهد که اگر از او بپرسند برای چه چنین می‏کنی، «برای» نداشته باشد، این کار را می‏گوییم پوچ، باطل.

 

برمی‏گردیم به کارهای بامعنا و غیرپوچ. آنجا که در آخر، امری مثل سعادت فرد مطرح می‏شود معنایش این است که این امر یک کمال است. خود کمال، دیگر برای انسان مطلوب بالذات است و نه تنها برای انسان بلکه در عالم خلقت [کمال، مطلوب بالذات است.][2]

 

قرآن منطقش این است که خلقت آسمانها و زمین از آن جهت که منتسب به ذات حق است یک کار پوچ و بیهوده نیست. این یک امر بدیهی است که هر چیزی وجودش کمال است و نیستی‏اش نقص. وجود عالم بر عدمش رجحان داشته است یعنی نفس وجود دادن به آن کمال بوده است و علاوه بر این چون عالم ما عالم حرکت است و هر موجودی باید تدریجاً به منتهای کمال خود برسد پس خدا عالم را خلق کرده است تا موجودات به نهایت کمال خودشان برسند. قرآن حرفش این است که نه تنها انسان بلکه همه موجودات قافله‏ای هستند که به طرف عالم آخرت حرکت می‏کنند و برای همه آنها عالم آخرت هست. اگر نشئه بعد از این دنیا که نشئه بقا و جاودانگی است و نشئه‏ای است که کِشته‏ها در آنجا به ثمر می‏رسد نبود، کار این دنیا عبث بود، همان‏طور که اگر دوره کِشت داشته باشیم و دوره درو نداشته باشیم عبث است. خدا خلقت را به حق آفریده است و خلقت پوچ نیست و معنا دارد. روح آخرت یعنی بازگشت اشیاء به سوی خداوند؛ از خداوند به وجود آمده‏اند و به خداوند بازمی‏گردند. اگر از خدا به‏وجود می‏آمدند و به خدا باز نمی‏گشتند، خلقت باطل بود.

یک مقدمه برای قیامت همین مسأله است که آفرینش به حق بپا شده است، آفرینش پوچ و باطل نیست، آفرینش «برایِ» دارد. اما باید توجه داشت که این در فکر کوچک ماست که به سعادت فرد و سعادت اجتماع که می‏رسیم در این نقطه می‏ایستیم، ولی اگر کسی این «برایِ» ها را خوب تعقیب کند می‏بیند آن چیزی که همه «برایِ» ها به آنجا منتهی می‏شود خودِ خداست؛ آن نهایتی که وقتی به آنجا می‏رسند دیگر آنجا نهایت کار است و آنجاست که همه چیز به پایان می‏رسد خدای‏ متعال است. خدای متعال خودش حق است و خلقت را که به حق آفریده است در واقع این‏گونه است که خلقت را به سوی خود آفریده است.[3]

 

 

 



[1] - خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ بِالحَْقّ‏ِ وَ صَوَّرَکمُ‏ْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکمُ‏ْ  وَ إِلَیْهِ الْمَصِیرُ (سوره تغابن آیه:3)

آسمانها و زمین را بحق آفرید و شما را (در عالم جنین) تصویر کرد، تصویری زیبا و دلپذیر و سرانجام (همه) بسوی اوست.

[2]- مجموعه‏آثاراستادشهیدمطهری    ج‏27    349 الی 351

[3]- مجموعه‏آثاراستادشهیدمطهری، ج‏27، ص: 353

 


پایگاه شهید مطهری کد: 114-h،
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است