در
مشارکت کنید
برای ارسال سوال کلیک کنید
 
پرسش:
نظر شهید مطهری در باره انتقاد علی علیه السلام از خلفا چیست؟
پاسخ:

شهید مطهری می فرماید : «انتقاد علی علیه السلام از خلفاء غیرقابل انکار است، و طرز انتقاد آن حضرت آموزنده است، انتقادات علی علیه السلام از خلفاء احساساتی و متعصبانه نیست . . . . ابن ابی الحدید از یکی از معاصرین مورد اعتماد خودش معروف به ابن عالیه نقل می کند که گفته: در محضر اسماعیل بن علی حنبلی، امام حنابله بودم که مسافری از کوفه به بغداد مراجعت کرده بود، اسماعیل از مسافرتش و از آنچه در کوفه دیده بود از او پرسید. او در ضمن نقل وقایع، با تأسف زیاد جریان انتقادهای شدید شیعه را در روز غدیر از خلفا اظهار می کرد، فقیه حنبلی گفت: تقصیر آن مردم چیست؟ این در را خود علی علیه السلام باز کرد، آن مرد گفت: پس تکلیف ما در این میان چیست؟ آیا این انتقادها را صحیح و درست بدانیم، یا نادرست؟ اگر صحیح بدانیم یک طرف را باید رها کنیم، و اگر نادرست بدانیم طرف دیگر را؟ اسماعیل با شنیدن این پرسش از جا حرکت کرد و مجلس را به هم زد، همین قدر گفت: این پرسشی است که خود من هم تا کنون پاسخی برای آن پیدا نکرده ام. البته شهید مطهری عبارت ابن ابی الحدید را خیلی محترمانه ترجمه کرده ، بد نیست عین کلمات وی را مرور کنیم : قال له : یا سیّدی لو شاهدت یوم الزیارة یوم الغدیر، و ما یجری عند قبر علی بن أبی طالب من الفضائح و الأقوال الشنیعة و سبّ الصحابة جهاراً بأصوات مرتفعة، من غیر مراقبة و لاخیفة ! فقال إسماعیل: أیّ ذنب لهم ! واللّه ما جرأهم علی ذلک، و لا فتح لهم هذا الباب إلا صاحب ذلک القبر! فقال ذلک الشخص: و من صاحب القبر ؟ قال : علی بن أبی طالب ! قال: یاسیّدی ، هو الذی سنّ لهم ذلک؟ و علّمهم إیّاه؟ و طرقهم إلیه؟ قال : نعم واللّه . قال: یا سیّدی فإن کان محقّاً فما لنا أن نتولّی فلاناً وفلاناً ! و إن کان مبطلاً فما لنا نتولّاه ! ینبغی أن نبرأ إمّا منه، أو منهما. قال ابن عالیة : فقام إسماعیل مسرعاً ، فلبس نعلیه ، و قال : لعن اللّه إسماعیل الفاعل ، إن کان یعرف جواب هذه المسألة ، و دخل دار حرمه ، و قمنا نحن و انصرفنا [1] .

 آنگاه شهید مطهری می نویسد : انتقاد از ابوبکر به صورت خاص در خطبه شقشقیه آمده است و در دو جمله خلاصه شده است : اول : اینکه او به خوبی میدانست من از اوشایسته ترم و خلافت جامه ای است که تنها بر اندام من راست می آید ، او با اینکه این را به خوبی میدانست چرا دست به چنین اقدامی زد، من در دوره خلافت، مانند کسی بودم که خار در چشم یا استخوان در گلویش بماند : أما واللّه لقد تقمّصها ابن أبی قحافة و أنّه یعلم أنّ محلّی منها محلّ القطب من الرحی . به خدا قسم ، پسر ابو قحافه پیراهن خلافت رابه تن کرد در حالی که خود میدانست محور این آسیا منم . دوم : اینکه چرا خلیفه پس از خود را تعیین کرد، خصوصاً اینکه او در زمان خلافت خود یک نوبت از مردم خواست که قرار بیعت را اقاله کنند و او را از نظر تعهدی که از این جهت بر عهده اش آمده آزاد گذارند، کسی که در شایستگی خود برای این کار تردید می کند و از مردم تقاضا می نماید استعفایش را بپذیرند، چگونه است که خلیفه پس از خود را تعیین می کند. واعجبا بینا هو یستقیلها فی حیاته إذ عقدها لآخر بعد وفاته . . . . پس از بیان جمله بالا علی علیه السلام شدیدترین تعبیراتش را در باره دو خلیفه که ضمناً نشان دهنده ریشه پیوند آن ها با یکدیگر است، بکار می برد ، می گوید : «لشدّ ما تشطّرا ضرعیها» . با هم به قوت و شدت، پستان خلافت را دوشیدند. انتقاد نهج البلاغه از عمر به شکل دیگر است، علاوه بر انتقاد مشترکی که از او و ابوبکر با جمله «لشدّ ما تشطّرا ضرعیها» شده است، یک سلسله انتقادات با توجه به خصوصیات روحی و اخلاقی او انجام گرفته است علی علیه السلام دو خصوصیت اخلاقی عمر را انتقاد کرده است: اول: خشونت و غلظت او، عمر در این جهت درست در جهت عکس ابوبکر بود. عمر اخلاقاً مردی خشن و درشتخو و پر هیبت و ترسناک بوده است. ابن أبی الحدید می گوید : اکابر صحابه از ملاقات با عمر پرهیز داشتند، ابن عباس عقیده خود را در باره مسأله «عول» بعد از وفات عمر ابراز داشت، به او گفتند: چرا قبلاً نمی گفتی؟ گفت: از عمر می ترسیدم . «دِرّه عمر» یعنی تازیانه او مَثَل بود تا آنجا که بعد گفتند: «درّة عمر أهیب من سیف حجّاج» یعنی تازیانه عمر از شمشیر حجاج مهیب تر بود، عمر با زنان خشونت بیشتر داشت، زنان از او می ترسیدند. دیگر از خصوصیات روحی عمر که در کلمات علی علیه السلام مورد انتقاد واقع شده ، شتابزدگی در رأی و عدول از آن و بالنتیجه تناقض گویی او بود، مکرر رأی صادر می کرد و بعد به اشتباه خود پی می برد و اعتراف می کرد. امیر المؤمنین علیه السلام عمر را به همین دو خصوصیت که تاریخ سخت آن را تأیید می کند مورد انتقاد قرار می دهد یعنی خشونت زیاد او به حدی که همراهان او از گفتن حقایق بیم داشتند و دیگر شتابزدگی و اشتباهات مکرر و سپس معذرت خواهی از اشتباه. در باره قسمت اول می فرماید: «فصیّرها فی حوزة خشناء یغلظ کلم ها و یخشن مس ها . . . فصاحبها کراکب الصعبة إن اشنق لها خرم ، وإن اسلس لها تقحّم» . یعنی ابوبکر زمام خلافت را در اختیار طبیعتی خشن قرار داد که آسیب رساندن هایش شدید ، و تماس با او دشوار بود . . . آنکه می خواست با او همکاری کند مانند کسی بود که شتری چموش و سر مست را سوار باشد، اگر مهارش را محکم بکشد بینی اش را پاره می کند و اگر سست کند به پرتگاه سقوط می نماید. و در باره شتابزدگی و کثرت اشتباه وپس عذر خواهی او می فرماید : «ویکثر العثار فیها والاعتذار منها» لغزش هایش و سپس پوزش خواهیش از آن لغزش ها فراوان بود .

سپس شهید مطهری در باره جمله هایی که ضمن خطبه 226 آمده ، مبنی بر ستایش حضرت از شخصی تحت عنوان «فلان» که بعضی از شراح نهج البلاغه گفته اند مقصود عمر بن الخطاب است که به جد ، یا به تقیه صادر شده است، بحث کرده و در پایان فرموده : جمله های بالا ، نه سخن علی است و نه تأییدی از ایشان است نسبت به گوینده اصلی که زنی بوده است، و سید رضی که این جمله ها را ضمن کلمات نهج البلاغه آورده است دچار اشتباه شده است. [2]

و نیز در مقدمه کتاب امامت و رهبری می نویسد : علی علیه السلام از اظهار و مطالبه حق خود و شکایت از ربایندگان آن خودداری نکرد و آن را با کمال صراحت ابراز داشت و علاقه به اتحاد اسلامی را مانع آن قرار نداد، خطبه های فراوانی در نهج البلاغه شاهد این مدعاست. شخصاً هیچ پستی را از هیچیک از خلفا نمی پذیرد، نه فرماندهی جنگ و نه حکومت یک استان و نه امارت الحاج و نه یک چیز دیگر از این قبیل را، زیرا قبول یکی از این پستها به معنای صرفنظر کردن او از حق مسلم خویش است» [3] ثالثا : چگونه می شود علی علیه السلام کار آنان را بستاید و حال آنکه در هر خطبه ای ایراد می نمود بحث حقانیّت و مظلومیت خویش را مطرح می کرد و می گفت اگر نیرو داشتم در جنگ و مبارزه با ابوبکر و عمر درنگ نمی کردم : «قال أمیر المؤمنین علیه السلام فی جواب الأشعث بن قیس حین قال : فما یمنعک یابن أبی طالب حین بویع أخو تیم بن مرة ، وأخو بنی عدی بن کعب ، وأخو بنی امیّة بعدهما أن تقاتل وتضرب بسیفک ؟ وأنت لم تخطبنا خطبة منذ کنت قدمت العراق إلا وقد قلت فیها قبل أن تنزل عن منبرک : واللّه إنی لأولی الناس بالناس وما زلت مظلوما منذ قبض اللّه محمدا ( صلی اللّه علیه وآله ) . قال علیه السلام : . . . فلم أدع أحداً من أهل بدر وأهل السابقة من المهاجرین والأنصار إلا ناشدتهم اللّه فی حقّی ودعوتهم إلی نصرتی فلم یستجب لی من جمیع الناس إلا أربعة رهط : سلمان وأبو ذر والمقداد والزبیر ، ولم یکن معی أحد من أهل بیتی أصول به ولا أقوی به ، أما حمزة فقتل یوم احد ، وأما جعفر فقتل یوم مؤتة ، وبقیت بین جلفین جافیین ذلیلین حقیرین عاجزین ، العباس وعقیل ، وکانا قریبی العهد به کفر . فأکرهونی وقهرونی فقلت کما قال هارون لأخیه : ( یابن ام إن القوم استضعفونی وکادوا یقتلوننی ) فلی به هارون اسوة حسنة ولی به عهد رسول اللّه ( صلی اللّه علیه وآله ) حجة قویة». [4] ودر جای دیگر می فرماید : اگر چهل نیروی رزمنده در اختیار داشتم برای گرفتن حق خویش قیام می کردم : «أما والذی فلق الحبة وبرأ النسمة ، إنی لو وجدت یوم بویع أخو تیم - الذی عیرتنی به دخولی فی بیعته - أربعین رجلا کله ام علی مثل بصیرة الأربعة الذین قد وجدت ، لما کففت یدی ولناهضت القوم ، ولکن لم أجد خامسا فأمسکت». [5] و در جای دیگر می فرماید: اگر به اندازه تعداد لشکر طالوت و بدر نیرو داشتم، شمشیر می کشیدم و ولایت را به مسیر اصلی خود بر می گرداندم: «أما واللّه لو کان لی عدّة أصحاب طالوت أو عدّة أهل بدر وهم أعداؤکم لضربتکم بالسیف حتی تؤولوا إلی الحق وتنیبوا للصدق ، فکان أرتق للفتق وآخذ بالرفق».  [6] کوتاه سخن اینکه، با توجه به سوگندی که علی علیه السلام یاد می کند: «أما واللّه لو وجدت أعوانا لقاتلتهم». [7] نمی شود باور کرد که حضرت کار آنان را ستوده و یا به اختیار خود با آنان بیعت نموده و همکاری کرده است. رابعاً : در قضیه شورای شش نفره، سه بار به حضرت پیشنهاد قبول خلافت به شرط عمل به سیره شیخین مطرح می شود ولی حضرت با قاطعیت تمام رد نموده و اعلام می دارد معیار و ملاک حکومت من فقط کتاب خدا و سنّت پیامبر است و با وجود این دو نیازی به ضمیمه کردن سیره دیگری نیست: «وخلا ( عبد الرحمن بن عوف ) به علی بن أبی طالب، فقال : لنا اللّه علیک، إن ولی ات هذا الأمر، أن تسیر فینا به کتاب اللّه و سنّة نبیّه و سیرة أبی بکر و عمر. فقال : أسیر فیکم به کتاب اللّه وسنّة نبیّه ما استطعت. فخلا به عثمان فقال له : لنا اللّه علیک ، إن ولی ات هذا الأمر، أن تسیر فینا به کتاب اللّه وسنّة نبیّه وسیرة أبی بکر و عمر . فقال : لکم أن أسیر فیکم به کتاب اللّه وسنة نبیه وسیرة أبی بکر و عمر. ثمّ خلا به علی ، فقال له مثل مقالته الأولی ، فأجابه مثل الجواب الأوّل ، ثمّ خلا به عثمان ، فقال له مثل المقالة الأولی ، فأجابه مثل ما کان أجابه ، ثمّ خلا به علی فقال له مثل المقالة الأولی ، فقال : إنّ کتاب اللّه وسنّة نبیه لا یحتاج معهما إلی إجیری أحد . أنت مجتهد أن تزوی هذا الأمر عنّی . فخلا به عثمان فأعاد علیه القول ، فأجابه بذلک الجواب ، وصفق علی یده» [8] و نکته جالب اینجاست که حضرت به عبد الرحمان می گوید : تو با طرح این پیشنهاد، تلاش می کنی که مرا از خلافت محروم سازی؛ چون به خوبی میدانی که سیره شیخین مورد تأیید من نیست. «أنت مجتهد أن تزوی هذا الأمر عنّی». و عاص بن وائل گوید: به عبد الرحمان گفتم : چگونه با وجود شخصیتی مانند علی با عثمان بیعت کردید؟ پاسخ می دهد : گناه من چیست که سه مرتبه به علی پیشنهاد کردم که خلافت را به شرط عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر و سیره ابوبکر و عمر بپذیرد ولی قبول نکرد . ولی عثمان زیر بار این پیشنهاد رفت

 

مرکز پاسخگویی:مؤسسه ولی عصر



1- شرح نهج البلاغة ابن أبی الحدید ج 9 ص 30

[2] - سیری در نهج البلاغه 156 تا 164

[3] - امامت و رهبری 20 و 21 .

[4] - کتاب سلیم بن قیس : 216 الحدیث 12 به تحقیق الأنصاری ، الاحتجاج للطبرسی : 449/1 الرقم 104 ، ارشاد القلوب : 3394 ، بحار الانوار ج 29 ص 419 و468 ، مستدرک الوسائل : 6/11

[5] - کتاب سلیم بن قیس : 218 ، بحار الانوار ج 29 ص 40 ؛ ومستدرک الوسائل : 6/11

[6] - الکافی : ج 8 ص32 ، بحار الأنوار ج 28 ص 241 و مجمع البحرین : ج 3 ص 132

[7]- مسألتان فی النص علی علیعلیهالسلام ج 2 ص 2 ، از شیخ مفید والاقتصاد ص 209 از شیخ طوسی

[8] - تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 162 . ورجوع شود به : شرح نهج البلاغة ابن أبی الحدید ج 1 ص 188 ، ج 9 ص 53 ، ج 10 ص 245 زج 12 ص 263 ، الفصول فی الأصول از جصّاص ، ج 4 ص 55 ، أسد الغابة ج 4 ص 32 ، السقیفة وفدک از جوهری ص 86 ، تاریخ المدینة از ابن شبة النمیری ج 3 ص 930 ، تاریخ الطبری ج 3 ص 29، تاریخ ابن خلدون ق1 ، ابن خلدون ج 2 ص 126 والشافی فی الامامة ج 4 ص 209 .


،
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است