مطالب مربوط به غزالی در آثار شهید فراوان یافت می شود كه بیشتر به مباحث فلسفی و كلامی اشاره دارد لذا در این بخش به همین مقدار اكتفا شده است
زندگی نامه اجمالی
امام ابو حامد محمد غزالی طوسی.از معروفترین علمای منقول بود.رئیس جامع نظامیه بغداد شد و عالیترین پست روحانی زمان خویش را حیازت كرد،اما احساس كرد نه آن معلومات و نه آن مناصب روحش را اشباع نمیكند.از مردم مخفی شد و به تهذیب و تصفیه نفس مشغول شد.ده سال در بیت المقدس دور از چشم آشنایان به خود پرداخت.در همان وقت به عرفان و تصوف گرایید و دیگر تا آخر عمر زیر بار منصب و پست نرفت.كتاب معروف احیاء علوم الدین را بعد از دوره ریاضت تألیف كرد و در سال 505 در طوس كه وطن اصلیاش بود درگذشت. [1]
معرفی كتاب احیا العلوم
در قرن پنجم امام محمد غزالی ( 505ق. ) كتاب ارزشمند خود را كه برترین اثر او به شمار میآید با عنوان احیاء علوم الدین نگاشت و آشكارا از زنده كردن دانشهای دینی سخن گفت. [2]
معرفی كتاب تهافت الفلاسفه
غزالى كتاب معروفى دارد به نام (( تهافت الفلاسفه )) . در این كتاب بیست مسأله را بر فلاسفه مورد ایراد قرار داده است و به عقیده خود تناقض گوئیهاى فلاسفه را آشكار كرده است . ابن رشد اندلسى به غزالى پاسخ گفته است و نام كتاب خویش را (( تهافت التهافت )) گذاشته است .[3]
دلیل حرمت ربا در كلام غزالی
یكى دیگر از عللى كه براى حرمت ربا مى توان ذكر كرد آن چیزى است كه غزالى در باب الشكر احیاء العلوم ذكر كرده و در آخر جلد دوم المیزان نقل شده (این علت مخصوصا شامل قرضهاى تولیدى و انتاجى هم هست به خلاف علتى كه براى این خلق شده كه مقیاس ارزشها و وسیله مبادله باشد) خلاصه اش این است كه پول خود پول داراى ارزش واقعى نیست و اگر ارزش واقعى مى داشت نمى توانست نقش پولى خود را بازى كند ، مانند سایر كالاها مى شد كه به حسب اشخاص متفاوت بود ، قیمتش بالا و پایین مى رفت ( تابع عرضه و تقاضا بوده و غیره ) . هر كالائى مى تواند مطلوب بالذات باشد زیرا حاجتى از حوائج را رفع مى كند ولى پول نباید مطلوب بالذات باشد ، باید همان نقش رابط بودن را داشته باشد . ذخیره كردن پول و همچنین ربا گرفتن از پول به معنى این است كه انسان پول را مطلوب بالذات خود قرار داده است . ربا این است كه انسان مى خواهد به وسیله پول پول ایجاد كند ، با پول كوچكتر پول بزرگتر به دست آورد . این ، كفران نعمت و استعمال شى ء در غیر ما خلق لاجله است و حال آنكه شكر عبارت است از اینكه شى ء در آنچه كه به خاطر آن آفریده شده استعمال شود . [4]
شك غزالی
میدانید در میان علمای اسلامی آن كسی كه فكر خودش را و فلسفه و مكتب خودش را از شك شروع كرده است غزالی است.غزالی كار خودش را از شك شروع كرده است، مانند كار معروف دكارت .هر دو نفر از یك نقطه عزیمت كردهاند.هر دو كارشان را از شك شروع كردهاند و هر دو مدعی هستند كه به یقین دست یافتهاند، ولی هستند افرادی كه از شك شروع كردهاند و در شك هم ماندهاند، چه در دنیای اسلام و چه در دنیای غرب، كه این تاریخچه را شاید وقت دیگری عرض كنم.غزالی وقتی میخواست علم خودش را شروع كند در همه چیز شك كرد، یعنی به هر جایی كه دست انداخت، دید قابل شك كردن است.سراغ حواس آمد، گفت من الآن اینجا نشستهام، كتاب جلویم هست و این قلم و كاغذ در دستم هست و این فضا را دارم میبینم و این صداها را دارم میشنوم، آخر من در هر چه شك كنم در این كه نمیتوانم شك كنم.بعد خودش به خودش جواب داد (اینجا هم نتوانست بایستد و پایش لغزید) گفت: آقای غزالی! چقدر تا حالا خواب دیدهای كه در عالم خواب مثلا نشستهای كتاب مینویسی، داری با فلان رفیقت حرف میزنی، سخنش را با گوش خودت میشنوی، با چشمت در عالم خواب میبینی كه داری میبینی، داری غذای لذیذ میخوری.آقای نسیم شمال از بیان فقیر مفلوك بیچارهای گفت:
شبی در خواب میدیدم لباس تازهای دارم****میان رختخواب گرم و نرم آوازهای دارم
میان جیبهایم پول بیاندازهای دارم****شدم بیدار و دیدم باز عریان جمله اعضا را
گفت: آقای غزالی! تو چقدر در عالم رؤیا و خواب عینا همین جور دیدهای؟ همان طور كه الآن شك نمیكنی كه حقیقت است، در عالم خواب هم آنچه را كه میبینی مگر شك میكنی كه حقیقت است؟ آیا شما دیدهاید كسی در عالم خواب چیزی را ببیند و در عالم خواب شك كند كه آن چیزی كه میبینم درست است یا خطا؟ در عالم خواب انسان شك ندارد كه هر چه را كه میبیند درست میبیند، وقتی بیدار میشود، میبیند همهاش و هم و خیال بوده و چیزی نبوده است (شدم بیدار و دیدم باز عریان جمله اعضا را)، از كجا كه تمام زندگی من الآن یك خواب بزرگ نباشد؟ از كجا كه من غزالی كه میگویم پنجاه سال پیش، از فلان زن كه مادرم باشد متولد شدم، پدرم كه بود، مدرسه رفتم، ازدواج كردم، چندین سال درس خواندم، چند سال ریاضت كشیدم و امروز هم در اینجا نشستهام، یكدفعه بیدار شوم و ببینم تمام اینها خواب بوده، از كجا كه خواب نبوده است؟ چه دلیلی دارم كه تمام این زندگی فعلی من، همین كه الآن به عنوان یك فیلسوف نشستهام و میخواهم برای خودم مبدأ فكر پیدا كنم ادامه یك خواب طولانی نباشد؟ اینها همه میرساند كه بشر راجع به مسئله شناخت چگونه سر یك بزنگاههایی گیر میكند. [5]
جویای یقین
در همه كشور عظیم سلجوقی نظامیه بغداد و نظامیه نیشابور مثل دو ستاره روشن میدرخشیدند.طالبان علم و جویندگان بینش،بیشتر به یكی از این دو دانشگاه عظیم هجوم میآوردند.ریاست و كرسی بزرگ تدریس نظامیه نیشابور، در حدود سالهای 450-478،به عهده ابو المعالی امام الحرمین جوینی بود.صدها نفر دانشجوی جوان جدی در حوزه تدریس وی حاضر میشدند و مینوشتند و حفظ میكردند.در میان همه شاگردان امام الحرمین سه نفر جوان پر شور و با استعداد بیش از همه جلب توجه كرده انگشت نما شده بودند:محمد غزالی طوسی،كیاهراسی،احمد بن محمد خوافی.
سخن امام الحرمین درباره این سه نفر گوش به گوش و دهان به دهان میگشت كه:«غزالی دریایی است مواج،كیا شیری است درنده،خوافی آتشی استسوزان.»از این سه نفر نیز محمد غزالی مبرزتر و برازندهتر مینمود.از این رو چشم و چراغ حوزه علمیه نیشابور آن روز محمد غزالی بود.
امام الحرمین در سال 478 هجری وفات كرد.غزالی كه دیگر برای خود عدل و همپایهای نمیشناخت،آهنگ خدمت وزیر دانشمند سلجوقی،خواجه نظام الملك طوسی كرد كه محضرش مجمع ارباب فضل و دانش بود.در آنجا نیز مورد احترام و محبت قرار گرفت.در مباحثات و مناظرات بر همه اقران پیروز شد!ضمنا كرسی ریاست نظامیه بغداد خالی شده بود و انتظار استادی با لیاقت را میكشید كه بتواند از عهده تدریس آنجا بر آید.جای تردید نبود،شخصیتی لایقتر از این نابغه جوان كه تازه از خراسان رسیده بود پیدا نمیشد.در سال 484 هجری قمری غزالی با شكوه و جلال تمام وارد بغداد شد و بر كرسی ریاست دانشگاه نظامیه تكیه زد.
عالیترین مقامات علمی و روحانی آن روز همان بود كه غزالی بدان رسید.بزرگترین دانشمند زمان و عالیترین مرجع دین به شمار میرفت.در مسائل بزرگ سیاسی روز مداخله میكرد.خلیفه وقت،المقتدر بالله،و بعد از او المستظهر بالله برای وی احترام زیادی قائل بودند.همچنین پادشاه بزرگ ایران ملكشاه سلجوقی و وزیر دانشمند و مقتدر وی خواجه نظام الملك طوسی نسبتبه او ارادت میورزیدند و كمال احترام را مرعی میداشتند.غزالی به نقطه اوج ترقیات خود رسیده بود و دیگر مقامی برای مثل او باقی نمانده بود كه احراز نكرده باشد.ولی در همان حال كه بر عرش سیادت علمی و روحانی جلوس كرده بود و دیگران غبطه مقام او را میخوردند،از درون روح وی شعلهای كه كم و بیش در همه دوران عمر وی سوسو میزد زبانه كشید كه خرمن هستی و مقام و جاه و جلال وی را یكباره سوخت.
غزالی در همه دوران تحصیل خویش احساسی مرموز را در خود مییافت كه از او آرامش و یقین و اطمینان میخواست، ولی حس تفوق بر اقران و كسب نام و شهرت و افتخار مجال بروز و فعالیت زیادی به این حس نمیداد.همینكه به نقطه اوج ترقیات دنیایی خود رسید و اشباع شد،فعالیتحس كنجكاوی و حقیقت جویی وی آغاز گشت.این مطلب بر وی روشن شد كه جدلها و استدلالات وی كه دیگران را اقناع و ملزم میكند،روح كنجكاو و تشنه خود او را اقناع نمیكند. دانست كه تعلیم و تعلم و بحث و استدلال كافی نیست،سیر و سلوك و مجاهدت و تقوا لازم است.با خود گفت از نام شراب، مستی و از نام نان،سیری و از نام دوا،بهبود پیدا نمیشود.از بحث و گفتگو درباره حقیقت و سعادت نیز آرامش و یقین و اطمینان پیدا نمیشود.باید برای حقیقتخالص شد و این با حب و جاه و شهرت و مقام سازگار نیست. [6]
غزالی و راهزنان
غزالی،دانشمند شهیر اسلامی،اهل طوس بود(طوس قریهای است در نزدیكی مشهد).در آن وقت،یعنی در حدود قرن پنجم هجری،نیشابور مركز و سواد اعظم آن ناحیه بود و دار العلم محسوب میشد.طلاب علم در آن نواحی برای تحصیل و درس خواندن به نیشابور میآمدند.غزالی نیز طبق معمول به نیشابور و گرگان آمد و سالها از محضر اساتید و فضلا با حرص و ولع زیاد كسب فضل نمود.و برای آنكه معلوماتش فراموش نشود و خوشههایی كه چیده از دستش نرود،آنها را مرتب مینوشت و جزوه میكرد.آن جزوهها را كه محصول سالها زحمتش بود مثل جان شیرین دوست میداشت.
بعد از سالها عازم بازگشتبه وطن شد.جزوهها را مرتب كرده در توبرهای پیچید و با قافله به طرف وطن روانه شد.
از قضا قافله با یك عده دزد و راهزن برخورد.دزدان جلو قافله را گرفتند و آنچه مال و خواسته یافت میشد یكی یكی جمع كردند.
نوبتبه غزالی و اثاث غزالی رسید.همینكه دست دزدان به طرف آن توبره رفت،غزالی شروع به التماس و زاری كرد و گفت:«غیر از این،هر چه دارم ببرید و این یكی را به من وا گذارید.»دزدها خیال كردند كه حتما در داخل این بسته متاع گران قیمتی است.بسته را باز كردند،جز مشتی كاغذ سیاه شده چیزی ندیدند.
گفتند:«اینها چیست و به چه درد میخورد؟»
غزالی گفت:«هر چه هستبه درد شما نمیخورد،ولی به درد من میخورد.»
-به چه درد تو میخورد؟
-اینها ثمره چند سال تحصیل من است.اگر اینها را از من بگیرید،معلوماتم تباه میشود و سالها زحمتم در راه تحصیل علم به هدر میرود.
-راستی معلومات تو همین است كه در اینجاست؟
-بلی.
-علمی كه جایش توی بقچه و قابل دزدیدن باشد،آن علم نیست،برو فكری به حال خود بكن.
این گفته ساده عامیانه،تكانی به روحیه مستعد و هوشیار غزالی داد.او كه تا آن روز فقط فكر میكرد كه طوطی وار از استاد بشنود و در دفاتر ضبط كند،بعد از آن در فكر افتاد كه كوشش كند تا مغز و دماغ خود را با تفكر پرورش دهد و بیشتر فكر كند و تحقیق نماید و مطالب مفید را در دفتر ذهن خود بسپارد.
غزالی میگوید:«من بهترین پندها را،كه راهنمای زندگی فكری من شد،از زبان یك دزد راهزن شنیدم.» [7]
پیوند مرتبط :
[4] - یادداشت های شهید مطهری جلد جهارم - ربا