در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: تجلی پیام (استاد مطهری)، ؛


تدکر: این مقاله جهت رعایت حال کاربر به چهار بخش تقسیم گردیده و بخش های دیگر آن تحت عنوان لینک مقالات مرتبط در ذیل هر مقاله درج شده است.

مکتب عقلیون

از نظر فلاسفه، جوهر انسان فقط عقل اوست، باقی همه طفیلی اند، همه ابزار و وسیله هستند. اگر بدن داده شده، ابزاری برای عقل است؛ اگر چشم و گوش داده شده، ابزاری برای عقل است. حافظه و قوّه و نیرو و استعدادی که در ما وجود دارد، همه وسیله هایی برای ذات ما هستند و ذات ما همان عقل است.

آیا ما می توانیم تأییدی برای این مطلب از اسلام پیدا کنیم؟ نه. ما برای این مطلب که انسان جوهرش فقط عقل باشد و بس، نمی توانیم از اسلام تأییدی بیاوریم. اسلام آن نظریه های دیگر را تأیید می کند که عقل را یک شاخه از وجود انسان می داند، نه تمام وجود و هستی انسان.

معمولًا کتب فلسفی ما [1] ایمان اسلامی را فقط به شناخت، تفسیر می کنند. می گویند: ایمان در اسلام یعنی شناخت و بس؛ ایمان به خدا یعنی شناخت خدا، ایمان به پیغمبر، ایمان به ملائکه یعنی شناخت ملائکه، ایمان به یوم الاخر (معاد) یعنی شناخت معاد، و هر کجا که در قرآن «ایمان» آمده است معنایش معرفت و شناخت است و غیر از این چیزی نیست.

این مطلب به هیچ وجه با آنچه که اسلام می گوید قابل انطباق نیست. در اسلام، «ایمان» حقیقتی است بیش از شناخت.

شناختن همان دانستن است. کسی که آب شناس است، آب را می شناسد. همچنان که یک ستاره شناس ستاره ها را می شناسد، یک جامعه شناس جامعه را می شناسد. «می شناسد» یعنی چه؟ یعنی نسبت به آن روشن است، آن را درک می کند. آیا «ایمان» در قرآن یعنی فقط «شناخت»؟ ایمان به خدا یعنی فقط خدا را درک کردن؟ نه، درست است که شناخت رکن ایمان است، جزء ایمان است و ایمانِ بدون شناخت ایمان نیست، ولی شناختِ تنها ایمان نیست. ایمان، گرایش است، تسلیم است. در ایمان عنصر

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 42

گرایش، عنصر تسلیم، عنصر خضوع و عنصر علاقه و محبت هم خوابیده است ولی در شناخت، دیگر مسئله گرایش مطرح نیست. اگر یک نفر ستاره شناس است، معنایش این نیست که به ستاره گرایش هم دارد؛ بلکه ستاره را می شناسد. اگر یک نفر معدن شناس یا آب شناس است، معنایش این نیست که به معدن یا آب گرایش هم دارد. ممکن است انسان چیزی را بشناسد که از آن بسیار تنفر دارد. احیاناً در سیاستها دشمن، دشمن خود را از خودش بهتر می شناسد. مثلًا ممکن است افرادی که در اسرائیل عرب شناس و مسلمان شناس و حتی به یک معنا اسلام شناس باشند، از تعداد این گونه افراد در بین خود مسلمانان، بیشتر باشند. مسلّم است که در اسرائیل مصرشناس، سوریه شناس یا الجزایرشناس خیلی بیشتر از ایران وجود دارد. اصلًا در ایران شاید مصرشناس واقعی یک نفر هم نداشته باشیم، ولی آنها صدها نفر دارند. در مصر هم اسرائیل شناس خیلی زیاد دارند. ولی آیا معنی اینکه اسرائیل مصر را می شناسد، این است که نسبت به آن گرایش دارد؟ یا معنی اینکه مصر اسرائیل را می شناسد این است که نسبت به آن گرایش دارد؟ اتفاقاً برعکس است، چون اینها از یکدیگر تنفر دارند.

علمای مسلمین می گویند: دلیل آنکه ایمانِ اسلام فقط شناخت نیست- آنچنان که فلاسفه ادعا می کنند- این است که قرآن بهترین نمونه های کافر را از بهترین شناسنده ها آورده است؛ عالیترین شناسنده ها را معرفی کرده که خدا را در حد اعلی می شناسد، پیغمبرها را در حد اعلی می شناسد، اما کافر است و مسلمان نیست. او کیست؟ شیطان! آیا شیطان، خدا را درک می کند و خداشناس است یا ضد خدا و ماتریالیست است و خدا را قبول ندارد؟ شیطان خیلی بیشتر از ما و شما خدا را می شناسد، چندین هزار سال هم خدا را عبادت کرده است. قرآن به ما می گوید: به ملائکه ایمان بیاورید. آیا شیطان ملائکه را می شناسد یا نه؟ سالها بلکه هزارها سال با ملائکه هم صف بوده و در یک کلاس کار می کرده اند. از من و شما، جبرئیل را بهتر می شناسد. پیغمبران را چطور؟ آیا پیغمبران را می شناسد و می داند که اینها پیغمبرند یا نه؟ همه را از ما بهتر می شناسد. معاد را چطور؟ خودش همیشه با خدا راجع به قیامت صحبت می کند، معاد را هم کاملًا می شناسد. ولی در عین حال چرا قرآن شیطان را کافر می خواند؟ می فرماید: وَ کانَ مِنَ الْکافِرینَ[2]. اگر ایمان- آنچنان که فلاسفه گفته اند- فقط شناخت می بود، شیطان باید اولین مؤمن باشد. ولی شیطان، مؤمن نیست چون او شناسنده جاحد است؛ یعنی می شناسد، ولی در عین حال عناد و مخالفت

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 43

می ورزد، در مقابل حقیقتی که می شناسد تسلیم نیست؛ گرایش به آن حقیقت ندارد، علاقه به آن حقیقت ندارد، حرکت به سوی آن حقیقت ندارد. بنابراین ایمان، فقط شناخت نیست. پس اینکه بسیاری از حکمای ما در تفسیر این سوره مبارکه که می فرماید:

 «وَالتّینِ وَ الزَّیْتونِ. وَ طورِ سینینَ. وَ هذَا الْبَلَدِ الْامینِ. لَقَدْ خَلَقْنَا الْانْسانَ فی احْسَنِ تَقْویمٍ. ثُمَّ رَدَدْناهُ اسْفَلَ سافِلینَ. الَّا الَ ذینَ امَنوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات» [3].

می گویند الَّا الَ ذینَ امَنوا یعنی حکمت نظری و عَمِلُوا الصّالِحاتِ یعنی حکمت عملی، صحیح نیست. چیزی بالاتر از حکمت نظری در الَّا الَّذینَ امَنوا وجود دارد. حکمت نظری جزء آن است، پایه آن است. اما تمام ایمان، حکمت و دریافت و علم و معرفت و شناخت نیست. چیزی بالاتر از شناخت، در ایمان وجود دارد. [4]

نقد مکتب عقلی

تفاوتی که بین نظر اسلام و نظر فلاسفه هست، این است که فلاسفه فقط عقل را گوهر انسان دانسته اند و همه چیز دیگر را در انسان به منزله وسیله و ابزار و جامه و مرکب تلقی کرده اند و معتقدند بعد از مردن فقط عقل است که قائم بالذات باقی می ماند. انسان نه تنها بدن را بلکه تمام خصلت ها و قوای روحی را نیز رها می کند و می رود (البته حکمای اسلامی متأخر این نظر را رد کرده اند).

در نتیجه انسان کامل در مکتب عقلیون خیلی خشک و سرد است، در او نه حرارت و حرکت وجود دارد و نه جمال و زیبایی و نه قدرت و قوّت. این انسان کامل موجودی است که خوب می داند و بسیار مؤدب و مسلط بر خود و حسابگر، به یک ماشین کامپیوتر شبیه تر است تا یک انسان کامل. در این انسان کامل، جذبه، حرارت، حرکت، خروش، محبت، فیاضیت، خلاقیت و نیرومندی دیده نمی شود. یک کمال بیشتر ندارد و آن علم است و حکمت. علم به طور کلی روشنایی است، نور است. اما در انسان کامل عرفا شور و شوق و حرکت و خلاقیت [دیده می شود.] [5]

خلاصه نظریه مکتب عقل که می توان آن را «مکتب ارسطویی» نیز نامید این است که:

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 44

الف) جوهر و ذات انسان عقل است و همه چیز دیگر اعم از بدن و یا قوای روحی، حسی، خیالی، وهمی، شوقی، تحریکی همه توابع و وسایل و ابزارها هستند. انسان یک عقل بالقوه است که باید مراحل عقل بالملکه و بالفعل و بالمستفاد را طی کند. آخرین مرحله تکامل این موجود عقل بالمستقاد و اتصال به عقل فعال است. کمال انسان، فیلسوف بودن است. انسان کامل مساوی است با انسان حکیم و فیلسوف که هستی را در خود نظام عقلی داده است و جهانی شده عقلی بر وفق جهان عینی. پس انسان کامل در این مکتب، جهانی شدن است اما جهانی شدن به وجود عقلانی و فکری نه به وجود عینی.

البته مقصود این است که درک نظامات کلی هستی را بکند. علیهذا غایت کمال انسان فیلسوف شدن است نه عالم شدن. ما در جزوه های «کلیات فلسفه» فرق فیلسوف و عالم را با یک تمثیل به دو نفر که یکی اصول نقشه شهر را می داند بدون اطلاع از جزئیات یک محل و یک کوچه و یک خانه و دیگری دقایق یک کوچه را می داند بدون اطلاع از نقشه و اندام کلی شهر [بیان کردیم.]

ب) معرفت عقلی یک معرفت راستین است. عقل، قادر است به درک حقایق اشیاء. لهذا در تعریف فلسفه گفته اند: «هو العلم باحوال اعیان الموجودات علی ما هو علیها بقدر الطاقه البشریه». در این تعریف ارزش واقع نمایی استدلالات و تجزیه و تحلیل های فلسفی را بیان کرده اند، کما اینکه در تعریف مشهور (که ظاهراً از شیخ اشراق شروع شده است) که می گویند: «الفلسفه صیروره الانسان عالماً عقلیاً مضاهیاً للعالم العینی»، ضمن بیان واقع نمایی دانش فلسفی، غایت فلسفه را و کمال انسان را از نظر فلسفی نیز بیان کرده اند.

ج) ایمان اسلامی همان شناخت عالم وجود است به شکل فلسفی و به عبارت دیگر همان استکمال قوه نظری است، زیرا ایمان اسلام یعنی شناخت و معرفت حق (و شناخت صفات حق البته تا حد امکان) و شناخت ملائکه و انبیا و رسل که هم ملائکه و انبیا و رسل وسائط فیض پروردگارند، و شناخت معاد یعنی بازگشت وجود به اصل خود. الهیات بالمعنی الأخص تقریباً همین هاست، الهیات بالمعنی الأعم مقدمه الهیات بالمعنی الأخص است. از آن جهت که اسلام آن ایمان ها را از روی تحقیق و برهان و استدلال می خواهد نه از روی تقلید، پس مقدماتی از قبیل الهیات بالمعنی الأعم و یک سلسله مسائل مقدماتی دیگر و از آن جمله منطق نیز لازم و ضروری است.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 45

صدرالمتألهین در مقدمه جلد اول (اسفار) آیه کریمه (در سوره والتین) «الَّا الَّذینَ امَنوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ فَلهُمْ أجْرٌ غیر مَمْنون» را بر کمال قوه نظری و قوه عملی حمل می کند و می گوید: ایمان، کمال قوه نظری است و عمل صالح، کمال قوه عملی و یا در جلد 4 در فصل «سعادت و شقاوت عقلین» می گوید: در آیه کریمه «أفْمَنْ شَرَحَ اللهُ صَدْرَهُ لِلَّإسْلامِ فَهُوَ عَلی نور من رَبِّهِ» اشاره است به کمال قوه نظریه.

به هر حال از نظر این فلاسفه، ایمان از نوع معرفت و شناخت است و ایمان اسلامی قلمروش الهیات بالمعنی الأخص است و وسیله اش تحقیق و استدلال، پس ایمان اسلام همان حکمت نظری و کمال عقل نظری است.

د) ایمان خود اصالت دارد، یعنی خود فی حد ذاته کمال نفس است. زیرا کمال عقل است که من حقیقی و واقعی انسان است. ارزش ایمان ارزش مقدماتی نیست. هدف از ایمان و معرفت استدلالی اصول دین چیزی غیر از خود ایمان نیست. آن چیزی هم که کمال قوه عملی است، یعنی عدالت، از آن جهت کمال است که بدن و قوای غیرعقلی در حالی از تعادل قرار می گیرند که مانع توجه عقل نظری به مافوق خود نمی شوند. پس در واقع دو کمال برای نفس نیست، کمال علمی، مقدمه ای است بر کمال نظری.

این است اصول چهارگانه کمال انسان در این مکتب.

از این چهار اصل، اصل اول به هیچ وجه مورد قبول اسلام نیست. از نظر اسلام نمی توان پذیرفت که جوهر انسان عقل به معنی فکر کردن و اندیشه است. فکر و اندیشه و تصورات و تصدیقات راستین شاخه ای از وجود انسان است نه تمام وجود انسان.

اصل دوم که برای عقل حجیت و سندیت و واقع نمایی قائل است مورد قبول اسلام است، زیرا اولًا ضرورت تحقیق استدلالی در اصول دین دلیل بر مدعاست. ثانیاً در روایات اسلامی، عقل حجت باطنی و نبی باطنی خوانده [شده ] است و دو حجت، مکمل یکدیگر دانسته شده اند. استدلالات عقلی ائمه در معارف اسلامی که در مقدمه جلد 5 (اصول فلسفه) به آنها اشاره شده است و همچنین برخی استدلالات عقلی قرآن مؤید این مدعاست. پس اصل دوم مورد قبول اسلام است.

اصل سوم مورد قبول نیست. [در ایمان اسلامی عنصر معرفت و شناخت هست (برخلاف ایمان مسیحی) ولی ایمان شناخت محض نیست، ایمان گرایش و تسلیم و محبت و علاقه است.] لهذا شیطان با آنکه از نظر شناخت کسری ندارد، بلکه حکیم و فیلسوف است (هم خدا را می شناسد و هم صفات و

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 46

افعال او را، انبیا را، معاد را) معذلک قرآن او را جاحد و کافر می داند. اسلام تسلیم است نه معرفت. البته اسلام تسلیم از روی معرفت است.

اصل چهارم جداً مورد قبول است. ایمان اسلام صرفاً به خاطر زیربنای اعتقادی و فکری برای ایدئولوژی اسلامی و برنامه عملی نیست، برخلاف برخی مکاتب دیگر. مثلًا در کمونیسم آنچه اصالت دارد نظریات اجتماعی و اقتصادی و سیاسی است. ولی نظر به اینکه اینها به صورت یک برنامه عملی آنگاه در می آید که متکی بر یک جهان بینی متناسب باشد، ماتریالیسم دیالکتیک به عنوان تکیه گاه ایمانی آن اصول پذیرفته شده است، یعنی ارزش اعتقاد به ماتریالیسم صرفاً ارزش زیربنایی است و الّا خود ماتریالیسم به عنوان یک ایده و آرمان پذیرفته نمی شود. لهذا اخیراً برخی کمونیست ها متوجه شده اند که ضرورتی ندارد بر این زیربنای فکری- که تحمیلی بود که مبارزات احمقانه کلیسا کرد- تکیه کنند.

ولی در اسلام ایمان ضمن ارزش زیربنایی و ارزش، یک جهان بینی متناسب برای ایدئولوژی اسلامی، خود صددر صد اصالت دارد و این از آن جاست که اسلام برای روح اصالت و بقا قائل است و ایمان- چه از نظر عنصر معرفت و چه از نظر عنصر گرایش و محبت- کمال روح است. آیاتی از این قبیل: «و من اعْرَضَ عَنْ ذِکْری فإنَّ لهُ مَعیشه ضَنْکا وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَهِ أعْمی* قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنی أعْمی وَ قدْ کُنْتُ بَصیراً قالَ کَذلِکَ أتَتْکَ ایاتُنا فنَسیتَها وَ کَذلِکَ الْیَومَ تُنْسی» و همچنین: «وَ من کانَ فی هذِهِ أعْمی فهُوَ فِی الْاخِرَهِ أعْمی وَ أضَلُّ سَبیلًا» و همچنین: «یَوْمَ یَقولُ الُمنافِقونَ وَ الْمُنافِقاتُ لِلَّذینَ امَنُوا انْظُرونا نَقْتَبسْ من نورکُمْ قیلَ ارْجِعوا ورائکم فالْتَمِسوا نوراً».

از مجموع چنین استفاده شد که انسان کامل فلاسفه از نظر اسلام انسان کامل نیست، نیمه کامل است. حتی اگر موضوع معرفتِ بی گرایش را مطرح کنیم نیمه کامل هم نیست، صددرصد ناقص است، آنچنانکه شیطان و فلاسفه ای که روح تسلیم در آنها نیست نیمه کامل هم نیستند.

انسان کامل فلاسفه، موجودی است که فقط می داند، اما نه در او عنصر تسلیم به حقیقت و نه عشق و شوق و حرکت و نه ذوق و نه قدرت و نه عاطفه و نه فیاضیت و نه خلاقیت و نه خدمت [است.] [6]

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 47

آنگاه که علم، صرف انبار معلومات و اطلاعات باشد، ماهیت انسان را عوض نمی کند. علمی که ماهیت انسان را عوض می کند، یاد گرفتن فرمول ها و خبرها و قضایا نیست، تغییر طرز تفکرها و داوری ها و معیارها و ارزش هاست.

انسان ماهیتش همان چیزی است که می خواهد. خانه اش و به تعبیر قرآن بیتش، محدوده واسته هایش می باشد نه محدوده اطلاعات و معلوماتش. انسان مادامی که در یک محدوده «1» معین از خواسته ها باشد، هر اندازه دایره علم و اطلاعش وسعت یابد، همان خانه او که در آن بوده وسیع تر می شود. چراغی به دست دارد و در حدود همان خانه که بوده است و برای آن خانه فعالیت می کند، برج و باروی او را محکمتر می کند، پاسبانها و پاسدارهای بیشتری بر آن می گمارد، ولی اگر از آن محدوده خارج شد به اینکه خواسته هایش تغییر کرد و به جای دیگر منتقل شد، خانه و بیتش عوض شده است. [7] امروز همه می نالند که علم اطراف انسان را عوض کرده، خودش را عوض نکرده است. می گویند ما از لحاظ ماشین توانگر و از نظر غایات و مقاصد فقیر هستیم. ویل دورانت در مقدمه «لذات فلسفه» می گوید علم ترقی کرده و اخلاق و انسانیت ترقی نکرده، بلکه تنزل کرده است. همه، دلیل بر مدعای من است که خروج از بیت حیوانیت و رسیدن به شهر آدمیت تنها با علم میسر نیست.

اینجاست که لزوم ایمان و نقش اساسی دین روشن می شود. بشر بدون دین نمی تواند سیر معنوی کند و تغییر منزل دهد. [8]

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 48

فصل چهارم: ایمان

لغت ایمان

ایمان از «امن» مشتق است (أمِن یأمَن أمْناً و أمَناً و أماناً و أمَنه)، به معنی «اطمأن» است. «امنه» به معنی «أمَّنه» است که به معنی «جعله فی الامن» است و به این معنی است که کلمه «مؤمن» اسم خداست و اما «امن به» که مورد بحث ماست یعنی صدقه و وثق به. «1»

مفردات راغب آمده است:

در «و امن انما یقال علی وجهین: احد هما متعدیاً بنفسه یقال امنته أی جعلت له الامن و منه قیل لله مؤمن، و الثانی غیر متعد و معناه صار ذاامن».

غیر متعدی بنفسه به دو نحو استعمال می شود: گاهی به «باء» متعدی می شود و گاهی به «لام». در المنجد «امن له» را «خضع و انقاد» تفسیر می کند. بعید نیست که کلام راغب شامل هر دو قسم باشد. از جمله معانی باب افعال که در مقدمه المنجد آمده یکی «وجود ما اشتق منه الفعل فی صاحبه نحو اثمرت الشجره أی وجد فیها الثمر» است، یکی دیگر صیرورت است، مثل «اقفر البلد أی صار قفراً». اولی مفادش «صار ذا» می باشد، پس «امن به» یعنی صار ذا امن به.

از اینجا وجه مناسبت استعمال کلمه «ایمان» در مورد عقیده و ایمان مصطلح روشن می شود. چون انسان به وسیله اعتقاد به خدا یا پیغمبر یا معاد مثلًا صاحب امن یعنی طمأنینه نفس (راغب، امن را طمأنینه النفس تفسیر می کند، می گوید: الامن طمأنینه النفس و زوال الخوف) می گردد.

از اینجا نکته دیگری نیز روشن می شود و آن اینکه در مورد هر علم و عقیده و یقینی استعمال کلمه ایمان صحیح نیست گفته شود که فلان شخص ایمان دارد به اینکه خواص آهن ربا مثلًا چنین است یا خواص اعداد و مقادیر چنین است، بلکه در موردی صحیح است که تولید امنیت و طمأنینه نماید و نگرانی و اضطراب و هراسی را سلب کند، یعنی باید مطلب مورد نظر از اموری باشد که با سرنوشت و هدف و زندگی سر و کار داشته باشد. از اینجا معلوم می شود که ایمان، اعتقاد خشک و خالی نیست، اعتقادی است مقرون به نوعی شور و هیجان و احساسات. شاید از موارد استعمال کلمه ایمان علاوه بر آنچه از لغت استفاده می شود، مفهوم ضمنی علاقه و حبّ و عشق و گرایش که لازمه اش تفانی: [فانی شدن ] و

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 49

تفادی: [فداکاری ] در راه عقیده است، استفاده شود. ایمان، تنها اعتقاد مقرون به حب و گرایش نیست، بلکه جنبه دیگری نیز دارد و آن ایده آل بودن و مقدس بودن و برتر بودن مورد ایمان از خود شخص و حیات شخصی اوست. به اصطلاح نوعی تقدس و تعالی در مفهوم آن به کار رفته است، یعنی مورد ایمان نوعی برتری و احترام مافوق شخص و حیات شخصی دارد، به طوری که تفانی و تفادی در راه آن تجویز می شود، بلکه مستحسن شمرده می شود. کلمه ایمان در مورد وطن و نژاد و مسلک و دین برای وطن پرستان و نژادپرستان و مسلک پرستان و خداپرستان صادق است. بعضی ناسیونالیسم را ملت پرستی ترجمه کرده اند. [9]

علم، آگاهی و کشف جهان و حقایق و قوانین جهان است، تا آنجا که فقط کشف است و آگاهی است و با فکر و اندیشه محض سرو کار دارد علم است. اما ایمان، گرایش است؛ گرایش به حقیقتی که معنی زندگی را تغییر دهد و یا به عبارت دیگر به زندگی معنی بدهد و مفهوم زندگی را از اینکه انسان شخص خود را محور قرار دهد و ملاک قرار دهد و من فردی محور و ملاک باشد، تغییر دهد و آدمی را در حال داد و ستد با حقیقت قرار دهد و بالاخره فرد را از لاک خود خارج سازد. [10]

ارکان ایمان

ایمان به هر چیز دو رکن دارد: معرفت، تسلیم:

ایمان به هر چیزی عبارت است از تسلیم و تصدیق به واقعیت آن چیز آن طور که هست. پس ایمان مرکب از دو جزء است: یکی درک و تشخیص و شناخت آن چیز، آنچنان که هست و دیگر تسلیم در برابر واقعیت او متناسب با واقعیتش. تنها شناخت یک چیز ایمان نیست.

ممکن است انسان یک چیز را خوب بشناسد، ولی مؤمن به آن چیز نباشد. شیطان خدا را خوب می شناخت، ولی تسلیم در برابر او و خاضع در پیشگاه الوهیت او چون نشد و «فسَقَ عَنْ أمْررَبِّهِ» شد، «کانَ من الْکافِرینَ» درباره اش گفته شد. قرآن درباره بعضی از مردم کافر می گوید: «وَ جَحَدوا بها وَ اسْتَیْقنَتْها أنْفسُهُمْ ظلْماً وَ عُلُوّاً». همچنان که تسلیم در برابر یک چیز بدون شناخت واقعیت او آنچنان که هست ایمان

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 50

نیست، همچنان که کفر هم نیست. مثلًا تسلیم در برابر یک بت چوبی یا فلزی یا گوشتی به خیال اینکه مؤثر در کون و مکان است پرستش هست ولی ایمان نیست، لهذا قرآن بت پرستان را با صفت پرستش بت یاد کرده است ولی هرگز به صفت ایمان (تا آنجا که به یاد دارم) یاد نکرده است.

علاوه بر عنصر شناخت و تسلیم، عنصر عشق هم ضروری است.

علیهذا ایمان مرکب است از سه چیز: شناخت، تسلیم، عشق.

شاید همان طور که در ورقه های «ایمان» گفته ایم یک اندازه ای جنبه خضوع و تقدیس هم داخل در مفهوم تسلیم باشد، یعنی تسلیمی که در مفهوم ایمان اخذ شده است، تسلیم خاضعانه و متواضعانه و متذللانه است. اما تسلیم زورکی و عملی، کافی در صدق مفهوم ایمان نیست. شما گاهی می گویید من به فلان شخص ایمان دارم، می خواهید ادعا کنید که او را صحیح شناخته اید و در مقابلش تسلیم هم هستید و این شناخت شما در جهت عظمت و بزرگی اوست.

ماهیت و ارزش ایمان و عقیده مذهبی

سید قطب در تفسیر «فی ظلال القرآن» (سوره والعصر) تحت عنوان «فما الایمان؟» می گوید:

الایمان اتصال: ایمان برقراری اتصال و ارتباط با همه هستی است.

الایمان انطلاق: ایمان رهایی از حدود فردیت است.

ایمان، شعور به این اتصال و به تعبیر دیگر انعکاس این اتصال و ارتباط در شعور بشر است. نفس این انعکاس آثار حیاتی عمیقی دارد.

ایمان شعور به اتصال است: اتصال حقیر به عظیم، محدود به نامحدود، قطره به دریا، حادث به ازلی، فانی به باقی ابدی است.

ایمان، اتصال بنده به خداست پس از شعور به اتصال خدا به انسان.

از نظر دیگر می توان گفت که ایمان نوعی دیگر از اتصال است غیر از اتصال تکوینی؛ یعنی ایمان صرف شعور و علم به اتصال نیست علم به اتصال با جحود سازگار است (وَ جَحَدوا بها وَ اسْتَیْقنَتْها أنْفسُهُمْ ظلْماً و عُلُوّا)، بلکه ایمان اتکاء و التجاء و استمداد از مبدأ کاینات است. به عبارت دیگر ایمان اتصال بنده است به خدا. پس خود ایمان نوعی برقراری ارتباط و اتصال است میان بشر و مبدأ کاینات. پس ایمان، نظر

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 51

به اینکه عبارت است از برقراری ارتباط متقابل میان انسان و مبدأ کاینات و کاینات، نوعی ارتباط و اتصال است که قبلًا نبوده است، سخن صحیحی نیست. شک نیست که ایمان، شعور به اتصال موجود است، ولی خود صرف آگاهی از اتصال نیست، بلکه برقراری نوعی ارتباط متقابل است میان انسان و کاینات و خالق کاینات. [11]

از نظر یک نفر مادی قائل به اصل علیت و معلولیت نیز استشعار به اتصال و ارتباط بین کاینات هست، ولی در آنجا خود شعور به اتصال، اتصال نیست. از نظر یک نفر الهی، نوع اتصال و ارتباط موجودات به یکدیگر از نوع ارتباط و اتصال اجزاء یک خانواده به یکدیگر است که یک اصل شاعر و رحیم و مهربان آن ها را به یکدیگر پیوند می دهد یعنی پدر در پدر، خود را تحت توجهی مشترک و عطف و رحمتی مشترک احساس می کنند. به علاوه همچنان که در ذیل صفحه پیش گفتیم که ایمان صرف آگاهی و شعور به اتصال موجود- ولی از نوع اتصال اجزاء حیّ یا واحد حیّ- نیست، ایمان نوعی ارتباط متقابل است بین انسان و کاینات و خالق کاینات، ولی از نظر یک نفر مادی قائل به اصل علیت عامه، نوع ارتباط و اتصال موجودات به یکدیگر از نوع ارتباط اجزاء یک ماشین و یک کارخانه است. به تعبیر بهتر، ایمان دو رکن دارد:

یکی احساس یا شعور، و دیگر گرایش و تمایل و حرکت. جزء اول ایمان، احساس و شعور است به اتصال تکوینی از نوع اتصال اجزاء یک موجود زنده و جزء دوم که فرع بر اول است برقراری اتصال است از طرف خود با هستی و وجود. اولی اتصال تکوینی است و دومی اتصال تشریعی یا مترتب بر تشریع. این است که انسان از یک لحاظ نزدیک به خداست و نمی تواند دور باشد و از لحاظ دیگر گاهی نزدیک است و گاهی دور. [12]

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 52

تفاوت ایمان مذهبی و غیرمذهبی

تفاوت ایمان مذهبی با ایمان غیرمذهبی اولًا در این است که ایده و آرمان آنگاه صورت حقیقت به خود می گیرد که به صورت شی ء گرانبها در آید و گرایش انسان به آن، از گرایش طبیعی به جان و مال و فرزند و مقام نیرومندتر باشد و الّا ایده و آرمان نیست.

فرضاً انسان به ایده ای به خاطر منافع مادی اش بگرود و طبعاً در موقع زیان و خطر فرار کند، آن شخص یک مؤمن و صاحب ایده و آرمان نیست، بلکه آن ایده یک آیین نامه کسب امتیازات مادی است و اگر بخواهد به آن صورت مطلوب در آید، باید جنبه تقدس پیدا کند، به طوری که حکم آن ایده بر انسان جاری باشد. تنها مذهب است که قادر است به یک ایده تقدس ببخشد و حکم آن را تا اعماق ضمیر و درون انسان جاری سازد. انسان بت پرستی نیست که خود پرستش کننده بخواهد به معبود خویش تقدیس ببخشد و سپس پرستش نماید. خالق و فاعل یک امامزاده، خودش متوسل به او نمی شود.

همان طوری که در ورقه های «نیاز به دین، خدا و عدالت» گفته ایم، باید آن ایمان به صورت یک شی ء عزیز و محبوب و گرانبها در آید که نوعی تعصب و غیرت همراه دارد و زندگی بدون او پوچ و بی معنی باشد.

ثانیاً خاصیت ایمان مذهبی این است که مذهب نوعی توجیه جهان است که پیروی از ایده و آرمان مذهبی امری موافق با طبیعت جهان می گردد نه برخلاف جریان خشک و مادی و لایشعر جهان. انسان خود را به روح جهان و جهان را با روح خود متصل می بیند و این دو را هماهنگ احساس می کند. احساس تنهایی و غربت انسان را از بین می برد. بنابر جهان بینی های مادی، انسان باید غایاتی برای کارهای انسانی اش خلق کند تا کارش برای خودش قابل توجیه باشد، برخلاف جهان بینی مذهبی که غایات مطلوب در خود جهان وجود دارد. علت امر همان است که ویلیام جیمز گفت که دنیای مذهب، هم از نظر قیافه با دنیای مادی متفاوت است و هم از نظر عناصر که در ساختمان عالم به کار رفته است.

به علاوه، ایمان غیرمذهبی صددرصد جنبه ایده آلیستی و فکرپرستی دارد نه جبنه واقعیت پرستی و رئالیستی. تنها ایمان مذهبی است که واقعاً بر یک جهان بینی منطبق بر ایمان استوار است.

پس خصوصیت دیگر ایمان مذهبی این است که بر یک جهان بینی استوار است که منطبق با این ایمان است؛ تنها این نیست که خوب است چنین بود و باید چنین بود، بلکه این است که جهان چنین است. وقتی

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 53

که روشن شد که جهان مثلًا بر حق و عدالت و عکس العمل خوب و بد و بر بقاء و جاودانی و بر آگاهی نیروی مدبّر عالم است، خود به خود، نتیجه گیری منطقی آن طرز تفکر، همان ایمان است. اما در جهان بینی غیرمذهبی، همه ایده ها و ایمان ها امر است و تکلیف، فرمان و انشاء است.

به علاوه، همچنان که در ورقه های «نظر دانشمندان درباره دین» نقل کردیم، اریک فروم و دیگران معتقدند که امکان ندارد انسان از نوعی ایمان مذهبی خالی باشد. سخن در داشتن و نداشتن ایمان نیست، سخن در این است که چگونه ایمانی داشته باشیم. [13]

فواید و آثار ایمان

تولستوی می گوید: ایمان آن چیزی است که آدمی با آن زندگی می کند. ناصرخسرو می گوید: زدنیا روی زی دین کردم ایراک ....

اکنون ببینیم آثار ایمان چیست.

1- الف) یکی از آثار ایمان شیرین کردن تلخی و سبک کردن سنگینی کار است چون طرز تلقی انسان را از جهان تغییر می دهد، جهان [مهرگان ] می شود.

ب) یکی دیگر از آثار و فواید ایمان، قابل تحمل کردن مصائب است.

قرآن می فرماید: «ألَّذینَ إذا أصابَتْهُمْ مُصیبَه قالوا إنا للهِ وَ إنّا إلیْهِ راجِعونَ»، چون ایمان به منطقی برتر است یعنی ایمان به جبران است در صورت عکس العمل خوب نشان دادن.

ج) یکی دیگر از آثار ایمان، مطبوع کردن پیری است.

د) یکی دیگر از آثار و فواید ایمان، زایل کردن وحشت مرگ به معنی وحشت نیستی است. به عبارت دیگر تغییر دادن مفهوم مرگ است از نیستی به تحول و تکامل. زیرا این منطق و جهان بینی، مفهوم مرگ را از نیستی تبدیل می کند به انتقال از نشئه ای به نشئه دیگر. انسان غریزتاً از نیستی وحشت دارد. ایمان به انسان این عقیده را می دهد که مرگ انتقال است. در این صورت اگر انسان فاسدالعمل باشد از مرگ می ترسد، نه به معنی وحشت از نیستی، بلکه به معنی وحشت از شکنجه و عذاب. ولی اگر صالح باشد آرزوی مرگ می کند و می گوید: مرگ اگر مرد است گو نزد من آی/ تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 54

ه) یکی دیگر از آثار ایمان این است که پشتوانه اخلاق است. آدم باایمان می تواند اخلاق محکم داشته باشد، یعنی اخلاقی که نه شهوات خودش آن را متزلزل کند و نه ترس ها و تهدیدهای دیگران؛ زیرا اخلاق همواره از دو ناحیه تهدید می شود: از ناحیه مطامع و از ناحیه مخاوف و تهدیدات.

و) یکی دیگر از آثار ایمان این است که پشتوانه عدالت است. در ورقه های «عدالت اجتماعی» گفتیم که فرق انبیا و سایر مصلحین این است که آن ها تنها قانون عادلانه آوردند یا خواستند بیاورند، ولی انبیا علاوه بر آن، ایمان به عدالت و احترام حقوق را نیز آوردند.

ز) یکی دیگر از آثار ایمان این است که مانع بیماری های عصبی و روانی است.

ح) یکی دیگر از آثار ایمان این است که میدان زندگی را بر انسان وسیع می کند و کانونی از لذت درونی به انسان می دهد، برخلاف بی ایمانی که: «وَ من أعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی فإنَّ لهُ مَعیشَهً ضَنکْاً وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیمَهِ أعْمی».

ط) یکی دیگر از آثار ایمان، روشنی دل است؛ مؤمن جهان را روشن تر می بیند.

ی) یکی دیگر، امیدواری به حق و حقیقت است. مؤمن می داند که حق پیروز است و تلاش در راه حق و راه باطل یک جور نیست. اگر انسان در راه حق و درستی گام بردارد، نیرویی هست که او را تأیید می کند. «إنْ تَنْصُرُوا اللهَ یَنْصُرْکُمْ وَ یُثبِّتْ أقدامَکُمْ».

یا) یکی دیگر از آثار ایمان، خوش بینی به نظام عالم و رضایت و انطباق با محیط عالم است.

یب) یکی دیگر این است که در تزاحم و تعارض مطبوع و مصلحت که طبع طرفدار مطبوع و عقل طرفدار مصلحت است، بهترین مؤید و تقویت کننده عقل است.

تقوا و عفت در نهانخانه ها و احسان و نیکوکاری در نهایت بی طمعی، شجاعت و فداکاری و قیام های حیرت انگیز در برابر جباران و فراعنه، همه از آثار خاص ایمان به خداست. زور، پول، علم، صنعت، نظم و دیسپلین، تربیت و تلقین نمی تواند جای ایمان مذهبی را پر کند.

حیرت انگیزترین داستان ها در این زمینه ها در تاریخ اهل مذهب پیدا می شود و گفتیم که نه زور و نه پول و نه علم و نه صنعت و نه نظم و تشکیلات و نه تربیت و تلقین و نه چیز دیگر نمی تواند جای دین را پر کند. البته منظور این نیست که دین جای آن ها را پر می کند و هر اندازه زور و پول و علم و صنعت و نظم و

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 55

تشکیلات و تربیت و تلقین زیادتر بشود و تمدن به اصطلاح توسعه پیدا کند احتیاج به نیروی ایمان بیش تر می شود.

یج) اعتماد و اطمینان افراد به یکدیگر و سکونت نفس از ناحیه افراد دیگر، اعتماد پدر به پسر و بالعکس، اعتماد زن به شوهر و بالعکس، اعتماد شریک به شریک، اعتماد همسایه به همسایه، اعتماد حکومت به ملت و بالعکس.

ید) محبت و احسان به یکدیگر به وسیله انفاقات، تعلیمات، ارشادها، دستگیری های بی غرضانه، مخصوصاً احسان و محبت به افتادگان و مأیوسان و پیران و از پادرآمدگان. البته نیاز افراد به محبت غیر از نیازشان به احسان است. قرآن در باب انفاق ها توجه کاملی دارد به آزار روحی نرساندن.

یه) وسیله اتحاد و اتفاق و یکپارچه شدن جامعه است و وسیله متحد شدن جان هاست، که «متحد جانهای شیران خداست».

یو) آرامش خاطر، گرم کردن دل و روح و ایجاد نشاط از راه جذب کردن انسان از خود محدود به حقیقتی قابل پرستش و ثابت و جاوید و محبوب، که انسان با پیوند به او خود را از هر فنا و نیستی حفظ می کند.

یز) ایجاد احساس مسئولیت و تعهدآوری در مقابل جامعه که امروز فوق العاده مورد توجه است.

یح) استقامت در برابر بحران ها و تلاش و مقاومت پیگیر.

یط) جلوگیری از تزلزل ارزش ها و اصالت ها که در اندیشه نسل امروز پیدا شده و جلوگیری از پوچ پنداری نسبت به زندگی (نیهیلیسم) و سرگردانی ناشی از آن، که در نسل امروز پیدا شده است.

2- از جمله بحث ها در آثار ایمان این است که ایمان خود یک قدرت است برای بشر در مقابل قدرت اقتصادی و نظامی و غیره.

زیرا اولًا قدرت است در مقابل شهوات و مطامع نفسانی و برای تملک نفس. و به عبارت دیگر قدرت کنترل بر نفس است.

ثانیاً قدرت است در مقابل تهدیدات و تخویفات امثال فرعون امثال سحره مؤمن را که گفتند: «فاقض مَا أنْتَ قاضِ إنَّما تَقضی هذِهِ الحیوه الدنیا». در اینجاست که از سخن کسانی که گفته اند دین، افیون اجتماع است و وسیله تخدیر و بی حسی است، باید انتقاد کرد.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 56

دین قدرت اجتماعی است و بهترین نمونه اش همان بود که اسلام به وجود آورد و دو قدرت بزرگ امپراطوری را به زانو در آورد. امروز هم دین یک قدرت بزرگ است در مقابل کمونیسم و استعمار و غیره. در صدر اسلام داستان هایی نظیر داستان بلال و خباب و عثمان بن مظعون می رساند که ایمان چه اندازه استقامت می دهد و چقدر شهامت و جرأت می دهد. [14]

لینک مقالات مرتبط:

مفهوم ایمان روشن بینانه بخش اول

مفهوم ایمان روشن بینانه بخش دوم

مفهوم ایمان روشن بینانه بخش چهارم



[1] - حتی ملاصدرا که تا اندازه ای ذوق عرفا را هم در فلسفه وارد کرده است، مع ذلک این مطلب در کلماتش هست.

[2] - ص/ 74

[3] - تین/ 1- 6

[4] - مجموعه آثار استاد مطهری، ج 23، ص 189- 186.

[5] - یادداشت های استاد مطهری، ج 1، ص 300.

[6] - یادداشت های استاد مطهری، ج 1، ص 307- 303.

[7] - عرفای ما بر وفق تغییر خواسته ها و حالات، منازل سیر و سلوک را تنظیم کرده اند نه بر طبق مراحل علم و معلومات.

[8] - یادداشت های استاد مطهری، ج 1، ص 30.

[9] - یادداشت های استاد مطهری، ج 2، ص 504.

[10] - یادداشت های استاد مطهری، ج 1، ص 512.

[11] - ر. ک: ورقه های« تعلیمات دینی» خود ما.

[12] - یادداشت های استاد مطهری، ج 1، ص 485.

[13] - یادداشت های استاد مطهری، ج 1، ص 483.

[14] - یادداشت های استاد مطهری، ج 1، ص 472 تا 475

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است