در
بازدید : 56468      تاریخ درج : 1390/2/24
 

مرحوم حاج میرزا على آقا شیرازى رضوان اللَّه علیه ... داستانى یك وقت نقل كرد، یك لطف و عنایت و كرامتى نسبت به ایشان رخ داده بود كه در نجف خیلى سخت مریض مى‏شود، یك مرضى كه تقریباً مشرف به موت مى‏شود و بعد در همان حال- كه مى‏گفت دیگر خودم نمى‏توانستم از این پهلو به آن پهلو بشوم [i] او را مى‏آورند در حرم مطهر و متوسل مى‏شود. بعد در حرم او را ارجاع مى‏كنند به حضرت حجت. (من الآن یادم رفته كه گفت در بیدارى یا در خواب، ولى بالأخره ارجاعش مى‏كنند.) بعد مى‏آید. گفت كه آخرهاى شب بود، تابستان هم بود و درِ اتاق باز بود، من در بستر بیدار بودم ولى كسان من همه در حیاط بودند. (اصلًا ساكن‏

نجف بود، بعد آمده بود ایران.) یك شبحى را دیدم از در وارد شد و از طرف دست راست آمد تا رسید بالاى سر من. (مذاكراتى را هم مى‏گفت كه بسیارى از آنها یادم نیست.) غرضم اینجاست. گفت: لقمه‏اى به من داد و گفت بگیر بخور. من آن لقمه را خوردم، و این تعبیر او بود (اگر كسى او را مى‏دید مى‏فهمید كه چگونه آدمى است كه هیچ وقت در حرف او یك سرسوزن كم و زیاد وجود نداشت) گفت: لقمه‏اى خوردم كه مانند آن، لذیذ در عمرم نخورده بودم و نخورده‏ام و این لقمه را خوردم اما همین كه خوردم خوردن همان و احساس اینكه رمق به تمام بدنم آمد همان. نشستم. بعد بلند شدم رفتم در حیاط. فریاد آنها بلند شد، دیدند مرده زنده ][ii]شده است.[



[i] . طبیب هم بود و مرضش را مى‏شناخته است.

[ii] . مجموعه‏آثاراستادشهیدمطهرى، ج‏26، ص: 578

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است