در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: تجلی پیام (استاد مطهری)، ؛


تدکر: این مقاله جهت رعایت حال کاربر به چهار بخش تقسیم گردیده و بخش های دیگر آن تحت عنوان لینک مقالات مرتبط در ذیل هر مقاله درج شده است.

چکیده

 «ولایت فقیه» مفهومی است مرکب از «ولایت» و «فقیه». برای دانستن این مفهوم ابتدا اصطلاحات مربوط به ولایت مطرح شده است. در این بخش مفاهیمی همچون امامت، راهنمایی، رهبری، مرجعیت دینی، ولایت و کلید واژه های مشابه مورد بحث قرار گرفته است.

در بخش دوم از مفهوم فقه و اجتهاد و فقاهت سخن رفته است. پس از دانستن مفاهیم دو بخش قبل، نوبت به تبیین مفهوم ولایت فقیه می رسد. متأسفانه مطالب استاد در این باره اندک است و همین مقدار هم وضوح چندانی ندارد. آنچه صریحاً از بیان استاد مطهری با توجه به مبانی فلسفه سیاسی وی برمی آید آن است که:

1- ولایت فقیه، اصلی اسلامی است.

2- ولایت فقیه ولایتی ایدئولوژیکی است. رهبر جامعه اسلامی نقشی همچون رئیس دولت ندارد که مجری قوانین باشد بلکه ولایت فقیه ناظر بر حسن جریان امور دولت و دستگاه های اجرایی است و رهبر جامعه اسلامی از نظر ایجابی نیروهای کشور را در جهت اسلام، بسیج می کند و به لحاظ سلبی، همچون دیده بانی مانع اخلال و فسادو انحراف در کشور می گردد.

3- در منطق مطهری، پیامبر (ص) از شئون سه گانه مرجعیت دینی، قضاوت و زعامت برخوردار بوده است. این سه شأن پس از رسول الله (ص) به امامان معصوم (ع) منتقل می گردد. در دوران غیبت نیز عالمان دین وارثان پیامبر (ص) هستند. برخی وارث شأن مرجعیت دینی پیامبرند. نظیر مراجع عظام شیعه، برخی جانشین شأن قضاوت پیامبرند، نظیر حاکمان شرع و قوای قضائیه و برخی وارث مقام زعامت پیامبر (ص) هستند مانند ولایت فقیه. بر این

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 430

اساس میان مرجعیت و رهبری در نگاه مطهری تفاوت است. به نظر ایشان رهبری جامعه اسلامی نیازمند شرایطی است که هر کس که به مقام افتاء رسید شرایط آن را پیدا نخواهد کرد. از این رو مطهری به برخی نوشته ها که در معرفی مرجع تقلید از وی با عنوان رهبر عالیقدر جهان اسلام تبلیغ می گردد سخت می تازد و این لقب را برای هر مرجعی صحیح نمی داند.

کلید واژه ها:

ولایت، امامت، کارشناس دین، مرجعیت، هادی، راهنما، فقه، اجتهاد، فقیه، زعامت.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 431

مقدمه

آیه کریمه «واذا ابتلی ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انی جاعلک للناس اماماً قال و من ذریتی قال لاینال عهدی الظالمین»، اهمیت مقام رهبری و مدیریت انسانها را می رساند. ابراهیم پس از آنکه آزمایشهای بزرگی؛ از قبیل، در راه عقیده در آتش رفتن، یک تنه با یک ملت مبارزه کردن و بت شکنی نمودن، تا پای قربانی فرزند عزیز در راه خدا رفتن [را پشت سر می گذارد]، خدا او را به عنوان امام و رهبر و پیشوا معرفی می کند. از اینجا می توان به اهمیت فوق العاده رهبری پی برد. در حدیث است:

 «ان الله اتخذ ابراهیم نبیاً قبل ان یتخذه رسولًا و اتخذه رسولًا قبل ان یتخذه خلیلًا و اتخذه خلیلًا قبل ان یتخذه اماماً».

حدیث معروف که رسول خدا فرمود: «اگر در سفر از دو نفر بیشترشدید، یکی را برای خود امیر انتخاب کنید». نشانه ای از اهتمام اسلام به تشکل و رهبری است.

حقیقت این است که رهبری انسانها و بسیج کردن نیروهای عظیم نهفته آنها در مسیر کمال، چه از نظر بعد اجتماعی و زندگی این جهانی و چه از نظر بعد روحانی و معنوی و سلوک الی الله، عالیترین و مشکلترین مقام انسانی است و لهذا رهبری جامع و کامل جز درخور افرادی؛ نظیر، ابراهیم وخاتم الانبیاء و امیرالمؤمنین علی (ع) نیست «1».

نیاز به رهبری

نیاز به مدیریت انسانها بیش ازحیوانهاست. گله گوسفند اداره اش با یک چوپان بی سواد است که چه بکند؟ مراتع را بشناسد، آبخورها را بشناسد، مانع تفرق شود، مانع گرگ شود، احیاناً اگر گوسفندی مریض شد معالجه کند. اما گوسفند دنیای مرموز روحی ندارد، گوسفند نیروهای سرگردان ذخیره شده ندارد، گوسفند قوانین پیچیده روحی که لازم است شناخته شود ندارد، گوسفند خلیفه الله و مظهر اسماء و صفات الهی و دارای احسن تقویم نیست. به همین دلیل، بیش از آنچه گوسفند نیازمند به چوپان است، انسان نیازمند به رهبر است و بیش از تفاوت سطحی چوپان و گوسفند، تفاوت سطحی رهبر انسان با خود انسان لازم است، یعنی راهنمایان و رهبران الهی «2».

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 432

فصل اول: مفاهیم و اصطلاحات

معنی امام و مراتب آن

کلمه «امام» یعنی پیشوا. کلمه «پیشوا» در فارسی، درست ترجمه تحت اللفظی کلمه «امام» است در عربی. خود کلمه «امام» یا «پیشوا» مفهوم مقدسی ندارد. پیشوا یعنی کسی که پیشرو است، عده ای تابع و پیرو او هستند اعم از آنکه آن پیشوا عادل و راه یافته و درست رو باشد یا باطل و گمراه باشد. قرآن هم کلمه امام را در هر دو مورد اطلاق کرده است. در یک جا می فرماید: «وجعلنا هم ائمه یهدون بامرنا» ما آنها را پیشوایان هادی به امر خودمان قرار دادیم. در جای دیگر می گوید: «ائمه یدعون الی النار» پیشوایانی که مردم را به سوی آتش می خوانند یا مثلًا درباره فرعون کلمه ای نظیر کلمه امام را اطلاق کرده است: «یقدم قومه یوم القیامه» که روز قیامت هم پیشاپیش قومش حرکت می کند. پس کلمه امام یعنی پیشوا.

پیشوایی در چند مورد است که در بعضی از موارد، اهل تسنن هم قائل به پیشوایی و امامت هستند ولی در کیفیت و شخصش با ما اختلاف دارند. اما در بعضی از مفاهیم امامت، اصلًا آنها منکر چنین امامتی هستند نه اینکه قائل به آن هستند و در فردش با ما اختلاف دارند. امامتی که مورد قبول آنها هم هست ولی در کیفیت و شکل و فردش با ما اختلاف دارند، امامت به معنی زعامت اجتماع است که به همین تعبیر و نظیر همین تعبیر از قدیم در کتب متکلمین آمده است. خواجه نصیرالدین طوسی در «تجرید»، امامت را این طور تعریف می کند: «ریاسه عامه» یعنی ریاست عمومی. در اینجا ذکر یک مطلب لازم به نظر می رسد:

شؤون رسول اکرم (ص)

پیغمبر اکرم به واسطه آن خصوصیتی که در دین اسلام بود، در زمان خودشان به حکم قرآن و به حکم سیره خودشان دارای شؤون متعددی بودند؛ یعنی در آن واحد چند کار داشتند و چند پست را اداره می کردند. اولین پستی که پیغمبر اکرم از طرف خدا داشت و عملًا هم متصدی آن پست بود، همین بود که پیغامبر بود یعنی احکام و دستورات الهی را بیان می کرد. آیه قرآن می گوید: «ما اتیکم الرسول فخذوه و ما نهیکم عنه فانتهوا» آنچه پیغمبر برایتان آورده بگیرید و آنچه نهی کرده رها کنید؛ یعنی آنچه پیغمبر از

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 433

احکام و دستورها می گوید، از جانب خدا می گوید. پیغمبر از این نظر فقط بیان کننده آن چیزی است که به او وحی شده. منصب دیگری که پیغمبر اکرم متصدی آن بود، منصب قضاست؛ او قاضی میان مسلمین بود، چون قضا هم از نظر اسلام یک امر گتره ای نیست که هر دو نفری اختلاف پیدا کردند، یک نفر می تواند قاضی باشد. قضاوت از نظر اسلام یک شأن الهی است، زیرا حکم به عدل است و قاضی آن کسی است که در مخاصمات و اختلافات می خواهد به عدل حکم کند. این منصب هم به نص قرآن که می گوید: «فلا و ربک لایومنون حتی یحکموک فیما شجر بینهم ثم لا یجدوا فی انفسهم حرجاً مما قضیت و یسلموا تسلیماً» به پیغمبر تفویض شده و رسول اکرم (ص) از جانب خدا حق داشت که در اختلافات میان مردم قضاوت کند. این نیز یک منصب الهی است نه یک منصب عادی. عملًا هم پیغمبر قاضی بود. منصب سومی که پیغمبر اکرم (ص) رسماً داشت و هم به او تفویض شده بود به نص قرآن و هم عملًا عهده دار آن بود، همین ریاست عامه است. او رئیس و رهبر اجتماع مسلمین بود و به تعبیر دیگر سائس مسلمین بود، مدیر اجتماع مسلمین بود. گفته اند آیه: «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم» ناظر به این جهت است که او رئیس و رهبر اجتماع شماست؛ هر فرمانی که به شما می دهد بپذیرید.

قهراً اینکه می گوییم سه شأن، به اصطلاح تشریفات نیست بلکه اساساً آنچه از پیغمبر رسیده سه گونه است. یک سخن پیغمبر فقط وحی الهی است. در اینجا پیغمبر هیچ اختیاری از خود ندارد؛ دستوری از جانب خدا رسیده، پیغمبر فقط واسطه ابلاغ است، مثل آنجا که دستورات دینی را می گوید: نماز چنین بخوانید، روزه چنان بگیرید و ... آنجا که میان مردم قضاوت می کند، دیگر قضاوتش نمی تواند وحی باشد. دو نفر اختلاف می کنند، پیغمبر طبق موازین اسلامی بین آنها حکومت می کند و می گوید حق با این است یا با آن. اینجا دیگر اینطور نیست که جبرئیل به پیغمبر وحی می کند که در اینجا بگو حق با این هست یا نیست. حالا اگر یک مورد استثنائی باشد مطلب دیگری است ولی به طور کلی قضاوتهای پیغمبر براساس ظاهر است همان طوری که دیگران قضاوت می کنند، منتها در سطح خیلی بهتر و بالاتر. خودش هم فرمود من مأمورم که به ظاهر حکم کنم؛ یعنی مدعی و منکری پیدا می شوند و مثلًا مدعی دوتا شاهد عادل دارد، پیغمبر براساس همین مدارک حکم می کند. این حکمی است که پیغمبر کرده نه اینکه به او وحی شده باشد

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 434

در شأن سوم هم پیغمبر به موجب اینکه سائس و رهبر اجتماع است، اگر فرمانی بدهد غیر از فرمانی است که طی آن وحی خدا را ابلاغ می کند. خدا به او اختیار چنین رهبری را داده و این حق را به او واگذار کرده است. او هم به حکم اینکه رهبر است کار می کند و لهذا احیاناً مشورت می نماید. ما می بینیم در جنگهای احد، بدر و در خیلی جاهای دیگر پیغمبر اکرم (ص) با اصحابش مشورت کرد. در حکم خدا نمی شود مشورت کرد. آیا هیچ گاه پیغمبر با اصحابش مشورت کرد که نماز مغرب را اینطور بخوانیم یا آنطور؟ بلکه مسائلی پیش می آمد که وقتی درباره آنها با او سخن می گفتند، می فرمود این مسائل به من مربوط نیست، «من جانب الله» چنین است و غیر از این هم نمی تواند باشد. ولی در این گونه مسائل یعنی در غیر حکم خدا احیاناً پیغمبر مشورت می کند و از دیگران نظر می خواهد. پس اگرموردی پیغمبر اکرم (ص) فرمان داد چنین بکنید، این به حکم اختیاری است که خدا به او داده است. اگر هم در یک مورد بالخصوص وحیی شده باشد، یک امر استثنائی است و جنبه استثنائی دارد نه اینکه در تمام کارها و جزئیاتی که پیغمبر به عنوان رئیس اجتماع در اداراه اجتماع انجام می داد، به او وحی می شد که در اینجا چنین کن و در آنجا چنان و در این گونه مسائل هم پیغمبر فقط پیام رسان باشد. پس پیغمبر اکرم مسلماً دارای این شؤون متعدد بوده است در آن واحد.

امامت به معنی رهبری اجتماع

مسأله امامت به معنی اولی که عرض کردم، همین ریاست عامه است؛ یعنی پیغمبر که از دنیا می رود، یکی از شؤون او که بلاتکلیف می ماند رهبری اجتماع است. اجتماع، زعیم می خواهد و هیچ کس در این جهت تردید ندارد. زعیم اجتماع بعد از پیغمبر کیست؟ این است مسأله ای که اصل آن را، هم شیعه قبول دارد و هم سنی؛ هم شیعه قبول دارد که اجتماع نیازمند به یک زعیم و رهبر عالی و فرمانده است و هم سنی و در همین جاست که مساله خلافت به آن شکل مطرح است. شیعه می گوید پیغمبر (ص) رهبر و زعیم بعد از خودش را تعیین کرد و گفت بعد از من زمام امور مسلمین باید به دست علی (ع) باشد و اهل تسنن با اختلاف منطقی که دارند، این مطلب را لااقل به شکلی که شیعه قبول دارد قبول ندارند و می گویند در این جهت پیغمبر شخص معینی را تعیین نکرد و وظیفه خود مسلمین بوده است که رهبر را بعد از پیغمبر انتخاب کنند. پس آنها هم اصل امامت و پیشوایی را که مسلمین باید پیشوا داشته باشند

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 435

قبول دارند منتها آنها می گویند پیشوا به آن شکل تعیین می شود و شیعه می گوید خیر، به آن شکل تعیین شد؛ پیشوا را خود پیغمبر اکرم (ص) به وحی الهی تعیین کرد.

اگر مسأله امامت در همین حد می بود یعنی سخن فقط در رهبر سیاسی مسلمین بعد از پیغمبر بود انصافاً ما هم که شیعه هستیم، امامت را جزء فروع دین قرار می دادیم نه اصول دین؛ می گفتیم این یک مساله فرعی است مثل نماز. اما شیعه که قائل به امامت است، تنها به این حد اکتفا نمی کند که علی (ع) یکی از اصحاب پیغمبر، ابوبکر و عمر و عثمان و صدها نفر دیگر حتی سلمان و ابیذر هم یکی از اصحاب پیغمبر بودند و علی (ع) از آنها برتر بوده، افضل و اعلم و اتقی و الیق: [لایق تر] از آنها بوده و پیغمبر هم او را معین کرده بود. نه، شیعه در این حد، واقف نیست؛ دو مسأله دیگر می گوید که اصلًا اهل تسنن به این دو مسأله در مورد احدی قائل نیستند، نه اینکه قائل هستند و از علی (ع) نفی می کنند. یکی مسأله امامت به معنی مرجعیت دینی است.

امامت به معنی مرجعیت دینی

پیغمبر مبلغ وحی بود. مردم وقتی می خواستند از متن اسلام بپرسند، از پیغمبر می پرسیدند. آنچه را که در قرآن نبود از پیغمبر سؤال می کردند. مسأله این است که آیا هر چه اسلام می خواسته از احکام و دستورات و معارف بیان کند، همان است که در قرآن آمده و خود پیغمبر هم به عموم مردم گفته است؛ یا نه، آنچه پیغمبر برای عموم مردم گفت قهراً زمان اجازه نمی داد که تمام دستورات اسلام باشد؛ علی (ع) وصی پیغمبر بود و پیامبر تمام کم و کیف اسلام و لا اقل کلیات اسلام را (آنچه را که هست و باید گفته بشود) به علی (ع) گفت و او را به عنوان یک عالم فوق العاده تعلیم یافته از خود و ممتاز از همه اصحاب خویش و کسی که حتی مثل خودش در گفته اش خطا و اشتباه نمی کند و ناگفته ای از جانب خدا نیست الا اینکه او می داند، معرفی کرد و گفت ایها الناس! بعد از من در مسائل دینی هر چه می خواهید سوال کنید، از وصی من و اوصیای من بپرسید؟ در واقع در اینجا امامت، نوعی کارشناسی اسلام می شود اما یک کارشناسی خیلی بالاتر از حد یک مجتهد، کارشناسی من جانب الله و ائمه یعنی افرادی که اسلام شناس هستند، البته نه اسلام شناسانی که از روی عقل و فکر خودشان اسلام را شناخته باشند که قهراً جایزالخطا باشند بلکه افرادی که از یک طریق رمزی و غیبی که بر ما مجهول است علوم اسلام را از

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 436

پیغمبر گرفته اند؛ از پیغمبر (ص) رسیده به علی (ع) و از علی (ع) رسیده به امامان بعد و در تمام ادوار ائمه، علم اسلام یک علم معصوم غیرمخطی که هیچ خطا نمی کند، از هر امامی به امامان بعد رسیده است.

اهل تسنن برای هیچ کس چنین مقامی قائل نیستند. پس آنها در این گونه امامت، اصلًا قائل به وجود امام نیستند، قائل به امامت نیستند نه اینکه قائل به امامت هستند و می گویند علی (ع) امام نیست و ابوبکر چنین است. برای ابوبکر و عمر و عثمان و به طور کلی برای هیچیک از صحابه چنین شأن و مقامی قائل نیستند و لهذا در کتابهای خودشان هزاران اشتباه را از ابوبکر و عمر در مسائل دینی نقل می کنند. ولی شیعه امامان خودش را معصوم از خطا می داند و محال است که به خطایی برای امام اقرار کند. در کتابهای اهل تسنن مثلًا آمده است ابوبکر در فلان جا چنین گفت، اشتباه کرد، بعد خودش گفت: «ان لی شیطانا یعترینی» یک شیطانی است که گاهی بر من مسلط می شود و من اشتباهاتی می کنم و یا عمر در فلان جا اشتباه و خطا کرد و بعد گفت این زنها هم از عمر، فاضلتر و عالمترند.

خود اهل تسنن می گویند عمر در هفتاد مورد (یعنی در موارد زیاد و واقعاً هم موارد خیلی زیاد است) گفت: «لو لا علی لهلک عمر». امیرالمؤمنین اشتباهاتش را تصحیح می کرد، او ه- م به خطا یش اق- رار می نمود.

پس آنها قائل به چنین امامتی نیستند. ماهیت بحث بر می گردد به این معنا که مسلماً وحی فقط به پیغمبر اکرم می شد. ما نمی گوییم که به ائمه (ع) وحی می شود. اسلام را فقط پیغمبر (ص) به بشر رساند و خداوند هم آنچه از اسلام را که باید گفته بشود، به پیغمبر گفت. اینطور نیست که قسمتی از دستورات اسلام نگفته به پیغمبر مانده باشد. ولی آیا از دستورات اسلام نگفته به عموم مردم باقی ماند یا نه؟ اهل تسنن حرفشان این است که دستورات اسلام هر چه بود همان بود که پیغمبر به صحابه اش گفت. بعد در مسائلی که در مورد آنها از صحابه هم چیزی روایت نشده گیر می کنند که چه کنیم؟ اینجاست که مسأله «قیاس» وارد می شود و می گویند ما اینها را با قانون قیاس ومقایسه گرفتن تکمیل می کنیم، که امیر المؤمنین در نهج البلاغه می فرماید: یعنی خدا دین ناقص فرستاد که شما بیایید تکمیلش کنید؟! ولی شیعه می گوید نه خدا دستورات اسلام را ناقص به پیغمبر وحی کرد و نه پیغمبر آنها را ناقص برای مردم بیان کرد. پیغمبر کاملش را بیان کرد اما آنچه پیغمبر کامل بیان کرد، همه، آنهایی نبود که به عموم مردم گفت (بسیاری از

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 437

دستورات بود که اصلًا موضوع آنها در زمان پیغمبر پیدا نشد، بعدها سؤالش را می کردند)، بلکه همه دستوراتی را که (من جانب الله) بود به شاگرد خاص خودش گفت و به او فرمود تو برای مردم بیان کن.

اینجاست که مسأله عصمت هم به میان می آید. شیعه می گوید همان طور که امکان نداشت خود پیغمبر در گفته خودش عمداً یا سهواً دچار اشتباه شود، آن شاگرد خاص پیغمبر هم امکان نداشت که دچار خطا یا اشتباه شود، زیرا همان گونه که پیغمبر به نوعی از انواع مؤید به تأیید الهی بود، این شاگرد خاص هم مؤید به تأیید الهی بود.پس این، مرتبه دیگری است برای امامت.

امام، کارشناس دین

چرا به قرآن، ثقل اکبر و اهل بیت، ثقل اصغر گفته شده است؟ یا در برخی تعبیرات است که: «احدهما اعظم من الاخر». در بعضی احادیث است که سؤال شد: «و ما الثقلان»؟ قال (ص): «کتاب الله طرفه بید الله و طرفه بایدیکم و الثقل الاصغر عترتی». در بعضی روایات است: «فانهما حبلان لا ینقطعان الی یوم القیامه».

پیغمبر اکرم (ص) فرمود: این دو تا از هم جدا نمی شوند. مقصود این نیست که این ها خودشان راهشان را از هم جدا نمی کنند، از هم قهر نمی کنند و بین آن ها اختلاف و جنگ و جدال پیدا نمی شود. مقصود این است: تمسک به این ها از یکدیگر تفکیک نمی پذیرد. هر که بخواهد «حسبنا کتاب الله» بگوید آنچنان که عمر در صدر اسلام گفت و یا «حسبنا ما روی لنا من اهل البیت» بگوید آنچنان که اخباریین ما گفتند و عملًا غالب علمای شیعه چنین و بخواهند به این وسیله میان آن ها تفکیک کنند، بدانند که میسّر نیست.

انحراف و انحطاط مسلمین از آنجا شروع شد که میان این دو خواستند تفکیک کنند.

چرا آورنده یک شریعت و قانون و کتاب آسمانی، غیر از آن شریعت چیز دیگر را نیز ضمیمه می کند؟

این مسئله به عمیق بودن قرآن و نیازمند به مفسر بودن شریعت مربوط است. در مقام تمثیل باید گفت یک وقت هست که ما یک وسیله ساده ای از یک کشوری وارد می کنیم، مثلًا پارچه و یا کفش و یا ظروف وارد می کنیم. دیگر نیازی به افرادی که همراه آنها باشند و به ما یاد بدهند نداریم. پارچه است می دوزیم، ظرف است استفاده می کنیم، کفش و کلاه است می پوشیم. اما یک وقت هست که یک

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 438

کارخانه وارد می کنیم. حتماً باید متخصص از خود آنجا برای نصب و اداره بیاید برای مدت زیادی که مردم بومی یاد بگیرند یا مثلًا سلاحهای مدرن جنگی فرستاده می شود. حتماً باید تکنسینهایی هم همراه آنها بفرستند و سالیان دراز به آنها تعلیم بدهند و آنها هم دقیقاً تعلم کنند تا یاد بگیرند.

مسئله امامت به معنی مرجعیت دینی در اسلام که پیغمبر اکرم (ص) در این حدیث متواتر فرموده است، جز این نیست که برای تفسیر قرآن و فهم قرآن و هدفهای آن و توضیح و تشریح اهداف و معارف آن و مقررات آن و اخلاق آن، فهم ساده عرفی که هر که زبان عربی می داند پس کافی است- کافی نیست. لهذا دیدیم که چه انحرافها پیدا شد، از قبیل قول به تجسیم که: «انکم سترون ربکم یوم القیامه کما ترون القمر لیله البدر».

 «حسبنا کتاب الله» این طور نتیجه می دهد که نتیجه اش اشعری گری است و یا اعتزال است که هر دو مکتب، مکتب انحرافی بود.

پس ائمه در واقع تکنسینهای قرآن هستند در خارج از کشور ظاهر و محسوس، که علمشان علم افاضی و لااقل تعلیمی خصوصی است «1».

انتقال وظیفه

بلوغ عقلی و علمی بشر و طلوع دوره توانایی وی بر دریافت حقایق کلیه معارف و قوانین الهی و بر حفظ مواریث دینی و مبارزه با تحریف ها و بدعت ها، دعوت و تبلیغ و اشاعه دین، زمینه اصلی پایان یافتن پیامبری است. قسمت عمده وظایفی که در دوره کودکی بشر اجباراً «وحی» انجام می داده است در دوره رشد و بلوغ عقل و علم، نیروی علمی و عقلی انجام می دهد و «علما وارث انبیاء» می گردند.

با اینکه اسلام برخلاف سنت رایج مذهب، هیچ گونه امتیازی برای علمای امت که منجر به نوعی امتیاز طبقاتی بشود قائل نشده است، ایفای بزرگترین نقش های دینی را بر عهده آنان گذاشته است. در هیچ دینی به اندازه اسلام علمای امت نقش اصیل و مؤثری نداشته اند و این از خصیصه خاتمیت این دین ناشی می شود.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 439

اولین پستی که در دوره خاتمیت از پیامبران به عالمان انتقال می یابد پست دعوت و تبلیغ و ارشاد و مبارزه با تحریف ها و بدعتهاست.

توده بشر در همه دوره ها نیازمند به دعوت و ارشاد است. قرآن با کمال صراحت این وظیفه را بر عهده گروهی از خود امت می گذارد: «ولتکن منکم امه یدعون الی الخیر یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر» «1».

باید گروهی از شما باشند که دعوت به خیر کنند، به نیکی فرمان دهند و از زشتی باز دارند.

همچنین عللی که منجر به تحریف و بدعت می شود همه وقت بوده است و خواهد بود و باز علمای امت هستند که وظیفه دار مبارزه با تحریف ها و بدعت ها می باشند. رسول اکرم (ص) فرمود: «اذا ظهرت البدع فعلی العالم ان یظهر علمه و من لم یفعل فعلیه لعنه الله» «2».

آنگاه که بدعت ها پدید می آیند بر عهده دانشمندان است که دانش خویش را آشکار کنند و آن که نکند لعنت خدا بر او باد.

آن چیزی که این مبارزه را ممکن و کار آن را آسان می کند محفوظ ماندن معیار و مقیاس اصلی یعنی قرآن است. رسول اکرم (ص) مخصوصاً تأکید کرده است که برای صحت و سقم چیزهایی که از زبان او نقل می شود از مقیاس قرآن استفاده کنند.

نگهداری متون اصلی از دستبرد حوادث، استنباط فروع از اصول و تطبیق کلیات بر جزئیات، طرح و اکتشاف مسائل جدید که هر عنصری با خود می آورد، جلوگیری از گرایش های یکجانبه، مبارزه با جمود بر شکل ها و ظاهرها و عادت ها، تفکیک احکام اصلی و ثابت و مادر از مقررات فرعی و نتیجه، تشخیص اهمّ و مهم و ترجیح اهم، تعیین حدود اختیارات حکومت در وضع قوانین موقت و بالاخره تنظیم «برنامه» های متناسب با احتیاجات روز از اهمّ وظایف علمای امت در دوره خاتمیت است.

علمای امت اسلامیه بر حسب وظیفه و مسئولیتی که دارند عالم ترین مردم به زمان خویش خواهند بود، زیرا تشخیص مقتضیات واقعی زمان از مقتضیات انحرافات اخلاقی و انحطاطات روحی انسان ها، بدون

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 440

آشنایی با روح زمان و عوامل دست اندرکاران ساختمان زمان و جهت سیر آن عوامل، امکان پذیر نمی باشد «1».

مبین احکام الهی بعد از پیغمبر، امام است. اما دوره امامت که منقضی شد، امامی دیگر ظهور ندارد که مردم در حوایج اجتماعی به او رجوع کنند. چه می کنند؟ امام می آید نایب عام معین می کند و می گوید: «انظروا الی من روی حدیثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا»، آن کسی که حدیث ما را روایت کرده باشد و در حلال و حرام ما دقیق باشد، عادل باشد، درستکار باشد «فقد جعلته علیکم حاکما» «2» من او را بر شما حاکم قرار دادم.

مثلا اگر کسی ادعا کند که من حق دارم قیّم بر صغیر معین کنم، می گوییم این مقام مقام مقدسی است و مقام مقدس را باید خدا معین کرده باشد و اساساً مقام مقدس را غیر از خدا کسی نمی تواند معین کند. هر سه مقام (بیان احکام، قضاوت در میان مردم و حکومت بر مردم) مقدس است و خدا باید معین کرده باشد؛ یا به طور تعیین شخص و یا به طور کلی شرایطی برای آن ذکر کرده باشد، که در این صورت باز هم خدا معین کرده است. تا اینجا هیچ بحثی از نظر اصولی اسلامی نیست.

اگر کسی ادعا کند که من مفتی هستم، فتوا می دهم و شما باید عمل بکنید باید حساب کرد که این مقام، مقدس است.

باید دید صلاحیت بیان احکام الهی- که اول از خدا بوده است، به پیغمبر ابلاغ شده، از پیغمبر به امام و از امام به یک افرادی که واجد شرایطی بوده اند رسیده است- در این شخص هست یا نه. شما باید ببنید او از افرادی هست که مصداق این مقام مقدس هستند یا نه.

اگر دیدید که عادل است، دنیا طلب نیست و مصداق «اما من کان من الفقهاء صائناً لنفسه حافظاً لدینه تارکاً لهواه مطیعاً لامر مولاه» «3» است، یعنی از فقهایی است که می تواند خودش را نگهداری کند، مالک نفس خودش است، نگهدار دین است، از هوای نفس جدا و مطیع امر مولایش است، آن وقت شما بدانید که او لیاقت مقام مقدس مرجعیت و فتوا دادن را دارد. این نمی شود که ما همین جوری زید را به عنوان

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 441

مرجع بشناسیم. مسئله امامت و مرجعیت علمی که یک مقام خاصی است، در تاریخ اسلام همیشه وجود داشته است. «1»

امامت به معنی ولایت

امامت، درجه و مرتبه سومی دارد که اوج مفهوم امامت است و کتابهای شیعه پر است از این مطلب و وجه مشترک میان تشیع و تصوف است. البته از اینکه می گویم وجه مشترک، سوء تعبیر نکنید، چون ممکن است شما با حرفهای مستشرقین در این زمینه روبرو شوید که مسأله را به همین شکل مطرح می کنند. مسأله ای است که در میان عرفا شدیداً مطرح است و در تشیع نیز از صدراسلام مطرح بوده و من یادم هست که کربن حدود ده سال پیش در مصاحبه ای که با علامه طباطبایی داشت، از جمله سؤالاتی که کرد این بود که این مسأله را آیا شیعه از متصوفه گرفته اند یا متصوفه از شیعه؟ می خواست بگوید از ایندو یکی از دیگری گرفته است. علامه طباطبایی گفتند متصوفه از شیعه گرفته اند، برای اینکه این مسأله از زمانی در میان شیعه مطرح است که هنوز تصوف صورتی به خود نگرفته بود و هنوز این مسائل در میان متصوفه مطرح نبود، بعدها این مسأله در میان متصوفه مطرح شده است. پس اگر بنا بشود که از ایندو یکی از دیگری گرفته باشد، باید گفت متصوفه از شیعه گرفته اند.

این مسأله، مسأله «انسان کامل» و به تعبیر دیگر حجت زمان است. عرفا و متصوفه روی این مطلب خیلی تکیه دارند. مولوی می گوید: «پس به هر دوری ولیی قائم است» در هر دوره ای یک انسان کامل که حامل معنویت کلی انسانیت است وجود دارد. هیچ عصر و زمانی از یک ولی کامل که آنها گاهی از او تعبیر به «قطب» می کنند خالی نیست و برای آن ولی کامل که انسانیت را به طور کامل دارد مقاماتی قائل هستند که از اذهان ما خیلی دور است. از جمله مقامات او تسلطش بر ضمائر یعنی دلهاست، بدین معنی که او یک روح کلی است محیط بر همه روحها. باز مولوی در داستان ابراهیم ادهم که البته افسانه است در این مورد اشاره ای دارد. او افسانه ها را ذکر می کند به اعتبار اینکه می خواهد مطلب خودش را بگوید. هدف او نقل تاریخ نیست؛ افسانه ای را نقل می کند تا مطلبش را بفهماند. [می گوید:]

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 442

ابراهیم ادهم به کنار دریا رفت و سوزنی را به دریا انداخت و بعد سوزن را خواست. ماهیها سر از دریا درآوردند در حالی که به دهان هر کدامشان سوزنی بود، تا آنجا که می گوید:

دل نگه دارید ای بی حاصلان # در حضور حضرت صاحبدلان

و تا آنجا که می گوید آن شیخ (یعنی آن پیر) از اندیشه آن طرف واقف شد:

شیخ واقف گشت از اندیشه اش # شیخ چون شیر است و دلها بیشه اش

مسأله ولایت در شیعه معمولًا به آن معنای خیلی به اصطلاح غلیظش مطرح است، به معنی حجت زمان که هیچ زمانی خالی از حجت نیست: «و لولا الحجه لساخت الارض باهلها» یعنی هیچ وقت نبوده و نخواهد بود که زمین از یک انسان کامل خالی باشد و برای آن انسان کامل مقامات و درجات زیادی قائل اند و ما در اغلب زیارتها که می خوانیم، به چنین ولایت و امامتی اقرار و اعتراف می کنیم؛ یعنی معتقدیم که امام دارای چنین روح کلی است. ما در زیارت می گوییم، این را همه ما همیشه می خوانیم و جزء اصول تشیع است: «اشهد انک تشهد مقامی و تسمع کلامی و ترد سلامی» (تازه ما برای مرده اش می گوییم. البته از نظر ما مرده و زنده او فرقی ندارد؛ چنین نیست که زنده اش اینطور نبوده و فقط مرده اش اینطور است.) من گواهی می دهم که تو الان وجود مرا در اینجا حس و ادراک می کنی، من اعتراف می کنم که تو سخنی را که من الان می گویم: «السلام علیک یا علی بن موسی الرضا» می شنوی، من اعتراف می کنم و شهادت می دهم که سلامی را که من به تو می کنم: «السلام علیک» تو به من جواب می دهی. اینها را هیچ کس برای هیچ مقامی قائل نیست. اهل تسنن (غیر از وهابیها) فقط برای پیغمبر اکرم (ص) قائل هستند و برای غیر پیغمبر برای احدی در دنیا چنین علوّ روحی و احاطه روحی قائل نیستند. ولی این مطلب جزء اصول مذهب ما شیعیان است و همیشه هم آن را می گوییم.

بنابراین، مسأله امامت سه درجه پیدا می کند و اگر اینها را از یکدیگر تفکیک نکنیم، در استدلالهایی که در این مورد هست دچار اشکال می شویم.

لهذا تشیع هم مراتبی دارد. بعضی از شیعیان فقط قائل به امامت به همان معنی رهبری اجتماعی اند؛ می گویند پیغمبر (ص) علی (ع) را تعیین کرده بود برای رهبری بعد از خود و ابوبکر و عمر و عثمان بیجا آمدند.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 443

همین مقدار شیعه هستند و در آن دو مسأله دیگر یا اعتقاد ندارند و یا سکوت می کنند. بعضی دیگر، مرحله دوم را هم قائل هستند ولی به مرحله سوم نمی رسند. می گویند مرحوم آقا سید محمد باقر درچه ای، استاد آقای بروجردی در اصفهان منکر این مرحله سوم بوده؛ تا مرحله دوم پیش می آمده ولی از آن بیشتر اعتقاد نداشته است. اما اکثریت شیعه و علمای شیعه مرحله سوم را هم اعتقاد دارند «1».

مفهوم ولایت

ولاء، ولایت (به فتح «واو»)، ولایت (به کسر «واو»)، ولی، اولی و امثال اینها همه از ماده «ولی»- و، ل، ی- اشتقاق یافته اند. این واژه از پر استعمال ترین واژه های قرآن کریم است که به صورت های مختلفی به کار رفته است؛ می گویند در 124 مورد به صورت اسم و 112 مورد در قالب فعل در قرآن کریم آمده است.

معنای اصلی این کلمه همچنانکه راغب در مفردات القرآن گفته است، قرار گرفتن چیزی در کنار چیز دیگر است به نحوی که فاصله ای در کار نباشد؛ یعنی اگر دو چیز آنچنان به هم متصل باشند که هیچ چیز دیگر در میان آنها نباشد، ماده «ولی» استعمال می شود. مثلًا اگر چند نفر پهلوی هم نشسته باشند و ما بخواهیم وضع و ترتیب نشستن آنها را بیان کنیم، می گوییم: زید در صدر مجلس نشسته است «ویلیه عمرو، ویلی عمراً بکر» یعنی بلافاصله در کنار زید عمرو نشسته است و در کنار عمرو بدون هیچ فاصله ای بکر نشسته است.

به همین مناسبت طبعاً این کلمه در مورد قرب و نزدیکی به کار رفته است اعم از قرب مکانی و قرب معنوی و باز به همین مناسبت در مورد دوستی، یاری، تصدی امر، تسلط و معانی دیگر از این قبیل استعمال شده است؛ چون در همه اینها نوعی مباشرت و اتصال وجود دارد.

برای این ماده و مشتقات آن، معانی بسیاری ذکر کرده اند، مثلًا برای لفظ «مولی» بیست و هفت معنی ذکر کرده اند؛ اما بدیهی است که این لفظ برای بیست و هفت معنی جداگانه وضع نشده است، یک معنی اصلی بیشتر ندارد، در سایر موارد، به عنایت همان معنی استعمال شده است. معانی متعدد و به تعبیر بهتر، موارد استعمال متعدد را از روی قرائن لفظی و حالی باید به دست آورد.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 444

این لفظ، هم در مورد امور مادی و جسمانی استعمال شده است و هم در مورد امور معنوی و مجرد، ولی مسلماً در ابتدا در مورد امور مادی استعمال شده است و از راه تشبیه معقول به محسوس و یا از راه تجرید معنی محسوس از خصوصیت مادی و حسی خودش، در مورد معنویات هم استعمال شده است. زیرا توجه انسان به محسوسات چه از نظر یک فرد در طول عمر خودش و چه از نظر جامعه بشری در طول تاریخش قبل از تفکر او در معقولات است؛ بشر پس از درک معانی و مفاهیم حسی تدریجاً به معانی و مفاهیم معنوی رسیده است و طبعاً از همان الفاظی که در مورد مادیات به کار می برده است استفاده کرده و آنها را استخدام نموده است، همچنانکه ارباب علوم، الفاظ خاصی را برای علم خود اختراع نمی کنند بلکه از الفاظ جاری عرف استفاده می کنند اما به آن الفاظ مفهوم و معنی خاص می دهند که با مفهوم و معنی عرفی متفاوت است.

راغب راجع به خصوص کلمه «ولایت» از نظر موارد استعمال می گوید:

 (ولایت به کسر «واو») به معنی نصرت است و اما ولایت (به فتح «واو») به معنی تصدی و صاحب اختیاری یک کار است و گفته شده است که معنی هر دو یکی است وحقیقت آن همان تصدی و صاحب اختیاری است.»

راغب راجع به کلمه «ولی» و کلمه «مولی» می گوید: «این دو کلمه نیز به همان معنی است؛ چیزی که هست گاهی مفهوم اسم فاعلی دارند و گاهی مفهوم اسم مفعولی».آنگاه به ذکر موارد استعمال آنها می پردازد «1».

لینک مقالات مرتبط:

مفهوم ولایت فقیه‏ بخش دوم

مفهوم ولایت فقیه‏ بخش سوم

مفهوم ولایت فقیه‏ بخش چهارم

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است